آیا خداوند عرش دارد و از آن جا، همه را نظاره می‌کند؟

سؤال:
آیا خداوند عرش دارد و از آن جا، همه را نظاره می‌کند؟

پاسخ:
الف) در آیات متعدد قرآن کریم از احاطه خداوند بر همه هستی سخن گفته شده، مثلا فرمود: «بکلّ شیء محیط» (1) و یا «علی کلّ شیء شهید» (2)
قرآن می‌فرماید: «و هو معکم اینما کنتم و الله بما تعملون بصیر»؛ (3) او با شما است، هر جا باشید و خداوند به آن چه انجام می‌دهید بینا است.
در برخی آیات نیز تصریح شده که خداوند از رگ گردن به انسان‌ها نزدیک‌تر است. (4) همه موجودات در تحت قدرت و احاطه او قرار دارند. علی (علیه السلام) می‌فرماید: «لیس فی الاشیاء بوالج و لا عنها بخارج»؛ (5) خداوند نه درون اشیا است و نه خارج آن­‌ها، بلکه به همه چیز احاطه دارد.
قرآن می‌فرماید: «و لله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم»؛ (6) مشرق و مغرب از آن خدا است .پس به هر سو رو کنید، خدا آن جا است. خداوند بی نیاز و دانا است.
نیز می‌فرماید: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شی علیم»؛ (7) او اول و آخر و ظاهر و باطن است و به هر چیزی آگاه است.
حال که روشن شد حضور خداوند در همه جا، نه به معنای مکان داشتن است، بلکه به معنای حاضر بودن همه چیز در محضر الهی و غایب نبودن هیچ ذره‌ای از عالم از اوست، خداوند از هیچ جا و عالم ،غایب و بی خبر نیست اما در باره چیستی عرش باید گفت: «عرش» از نظر لغوی به معنای جای سقف‌دار، تخت پایه بلند و مکان بالا به کار رفته است. قرآن کریم می‌فرماید: «اَلرَّحمـنُ عَلَی العَرشِ استَوی» (8) «استواء» به معنای توجه، قصد، رو کردن، تسلط، استقرار بر چیزی، احاطه کامل و قدرت بر خلقت و تدبیر آمده است. (9)
«استواء بر عرش» کنایه از تسلط پروردگار و احاطه کامل او نسبت به جهان هستی و نفوذ فرمان و تدبیرش در سراسر عالم است. خداوند با این تعابیر، خواسته است با زبان مردم حرف زده باشد.
این جمله در عین این که مثال است و احاطه تدبیر خدای متعال را در ملکش مجسم می‌سازد، دلالت دارد که در این میان حقیقتی هم هست و آن عبارت است از مقامی که گفتیم زمام جمیع امور در آن جا متراکم و مجتمع می‌شود. بنابراین، «استواء» خداوند بر «عرش»، یعنی ملک او بر همه اشیا احاطه دارد . تدبیرش بر همه امور عالم گسترده است.
در نتیجه خدای متعال، رب هر چیز و یگانه در ربوبیت است؛ چون مقصود از رب، جز مالک و مدبر چیز دیگری نیست; به همین جهت در پی «استواء بر عرش» ملکیت و علمش را به هر چیز بیان می‌کند.
نهایت این که «استوی علی العرش» مقامی غیر جسمانی و حقیقتی است که جمیع سرنخ‌های حوادث و امور در آن متراکم و جمع است. برای عرش، معانی دیگری نیز ذکر شده از جمله:
1. علم بی پایان پروردگار؛
2. مالکیت و حاکمیت خداوند؛
3. هر یک از صفات کمالی و جلالی الهی؛
4. قلب پیامبران، اوصیا و مؤمنان؛
5. علمی که خداوند به پیامبران اعطا کرده است.
«عرش» می‌تواند تمام معانی یاد شده را داشته باشد، چنان که در روایات به همین مسأله اشاره شده است. (10) با توجه به معنای عرش معلوم می‌شود که اگر در قرآن کریم سخن از عرش الهی مطرح شده ، بدین معنا نیست که خداوند بر آن تکیه زده و از زمین و زمینیان دور باشد، بلکه به آن معنا است که ذکر شد.

پس هنگامی که در مورد خداوند عرش را به کار می‏‌بریم، منظور از آن مجموعه جهان هستی است. عرش، تخت حکومت پروردگار محسوب می‏‌شود و نه تخت به آن مفهومی که عوام تصور می‌کنند.
ب) آن چه در جریان سفر آسمانی معراج نصیب پیامبر (صلی الله علیه و آله) شد، تقرب جسمانی نبوده بلکه حقیقتی است که درک آن برای همه کس به طور کامل آسان نیست. شاید از همین روست که در قرآن کریم با این تعبیر یاد شده:
«ثمّ دنا فتدلّى فکان قاب قوسین أو أدنى؛ (11) سپس نزدیک آمد و نزدیک تر شد تا فاصله‌اش به قدر طول دو انتهای کمان پا نزدیک تر شد.
از این که قرآن کریم جریان تقرب و وصال معنوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در شب معراج به حضرت دوست با این احتیاط در تعبیر بیان کرده، معلوم می‌شود که درک آن آسان نخواهد بود. از تعبیر (او ادنى) این نکته معلوم می‌شود که قرب وصال به گونه‌ای بوده که گفتن آن برای بشر قابل فهم نبوده است، با آن تعبیر آمده، چون فرمود: «یا نزدیک تر» حال آن چه مقدار بوده، ظاهرا قابل فهمیدن با عقل بشری نیست و به صورت اجمال گفته شده است.
در مجموع از تعبیر «أو أدنى» می‌توان فهمید که حضرت در آن سفر به بالاترین قرب وصال که برای بشر امکان دارد، بار یافته است، اما این که آن قرب چگونه و تا چه اندازه بوده، بیان نشده و قابل درک بشری نیست.
دوم: آن قرب وصال با این که نهایت سیر و تقرب قابل تصور برای بشر است. در عین حال باید توجه داشت که آن سیر و وصال در قلمرو اسما و صفات الهی و ساحت قدس ذات از دسترس همگان دور است. هیچ موجود ممکن الوجود را بدان ساحت قدسی راهی نیست؛ لسان الغیب حافظ شیرازی نکتة زیبایی در این باره گفته است:
عنقای شکار کس نشود دام باز چین کان جا همیشه باد به دست است دام را
و این در واقع بازتاب این حدیث نورانی است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ما عرفناک حق معرفتک»؛ (12) آن گونه که شایسته توست، تو را نشناخته‌ایم».
این کلام حضرت ناظر به معرفت خدا است و گرنه حضرت ساحات اسمایی را نه تنها کاملاً شناخته، بلکه مظهر عینی اسما و صفات الهی است.
سوم: گرچه غیر از نشئه انسانی همه موجودات سیر وجودی خاص دارند و بالاخره در جای می‌رسند که فراتر از آن تکویناً برای آنها قابل عبور نیست. ، نمونه روشن آن جریان بازماندن جبرئیل از همسفری با پیامبر است که وقتی به مقام سدرة‌المنتهى رسید از ادامة سفر باز ایستاد. حضرت فرمود: «چرا باز ایستادی» عرض کرد: «لو دنوت انملةً لاحترقت» معنای این جمله در کلام سخن‌سرای بزرگ ادب فارسی، سعدی شیرازی چنین است:
اگر یک سر موی برتر پرم فروغ تجلی بسوزد پرم. (13)
انسان حد ندارد و تا بتواند، راه برای صعود و عروج در ملکوت عالم وجود برای او باز است، به خصوص انسان کامل و بالاخص مقام ختمی مرتبت، هر اندازه که قرب وصال حق برای او بیشتر حاصل گردد و فنای در توحید کامل‌تر نصیب او گردد، باز راه باز است.

منابع:
1. فصلت: 41/ 54.
2. نساء: 4/ 33.
3. حدید: 57/ 4؛ مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، ج 4، ص 256 به بعد.
4. ق: 50/ 16.
5. مکارم شیرازی، ناصر، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 266.
6. بقره: 2/ 155.
7. حدید: 57/ 3.
8. طه: 20/ 5.
9. راغب اصفهانی، حسین، مفردات، ص 257 و 341، نشر اسماعیلیان، قم، بی‌تا.
10. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج 8، ص 204 ـ 216 و ج 14، ص 183 ـ 184، نشر جامعه مدرسین، قم، 1385 ش؛
ناصر مکارم ، تفسیر نمونه، ج 13، ص 160، دارالکتب الاسلامیة، تهران، بی‌تا.
11. نجم: 53/ 8 ـ 9.
12. مجلسی، محمد باقر، مرآت العقول، ج 8، ص 146، کتاب الایمان و الکفر، باب الشکر، ح 1.
13. کلیات سعدی، ص 204، نشر میلاد، تهران، 1380 ش.

http://www.askdin.com/thread39100.html