اطاعت از پاپ بدون ارباب شدن

پرسش: گفته میشود پاپ معصوم است و خداوند او را از اشتباه در شریعت و قانون گذاری حفظ می کند.و اطاعت از او واجب است و حق قانون گذاری و تشریع دارد ( احتمالا قانون گذاری اش محدود باشد چون معتقدند مسیحیت، شریعت را نسخ کرده است! ). و مفسر حقیقی انجیل است.همچنین گفته میشود اطاعت از اسقف لازم است.
در قرآن می فرماید
وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا أَيَأْمُرُكُم بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ
و می فرماید :
اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا لَّا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ
در این دو آیه می فرماید که نباید پیامبران را ارباب گرفت. از طرفی می فرماید گروهی از مسیحیان احبار و رهبان و مسیح را ارباب من دون الله گرفتند.
از سویی شاید بیش از 50 آیه قرآن به اطاعت و تبعیت از پیامبران و پیامبر اسلام فرمان می دهد. تفاوت این دو اطاعت از منظر عقل و نقل در چیست؟

 


پاسخ:
تفاوت این دو نوع اطاعت در استقلال و عدم استقلال فرد مُطاع است.

اگر از کسی اطاعت کنیم که او حقی در حکمرانی بر ما نداشته باشد و از جانب خداوند نیز اذنی در اطاعت از فرمان او نداشته باشیم، این اطاعت نادرست است و ما از نظر شرعی چنین حقی را نداریم.
و در نقطه مقابل اگر از کسی اطاعت کنیم که آن شخص از جانب خداوند به عنوان ولی و حاکم ما در نظر گرفته شده است و به ما معرفی شده است، این اطاعت صحیح است.
اما توضیح این مطلب.

توضیح این مطلب، بر اساس یک سری مقدمات است که به صورت خلاصه بیان میشود.
م1. عقلا و شرعا، هیچ کسی ولایتی بر انسان ندارد مگر اینکه خلاف آن ثابت شود.
عقلا که واضح است، زیرا ولایت لوازمی دارد که عقل انسان و طبع و وجدانش به واسطه حب ذاتی که دارد، آنرا نمیپذیرد.
شرعا نیز بدان جهت است که ولایت مستلزم اطاعت است و اطاعت نوعی انقیاد است و انقیاد با توحید تشریعی و توحیددر حاکمیت سازگار نیست.

م2. اطاعت از کسی میشودکه آن شخص ولایتی بر مطیعانش داشته باشد.
این مسئله نیز روشن و واضح است. زیرا عقلای عالم تنها در مواردی از دیگری تبعیت و اطاعت میکنند که آن فرد، نوعی حق حاکمیت و سرپرستی و حکمرانی بر آنها داشته باشد.

م3. بر اساس نگرش توحیدی، تنها ولی در عالم، خداوند متعال است:
«والله هو الولی»: تنها ولی حقیقی انسان و جهان الله است.(1)
در این آیه شریفه به وضوح بیان میکند که در عالم،تنها خداوند است که دارای ولایت است.
این انحصار در آیه شریفه از طریق وضع ضمیر فصل بین مبتدا و خیر اثبات میشود.

م4. از آنجا که در آیه فوق، به صورت انحصاری، ولایت را برای خداوند اثبات میکند، بنابراین اطاعت نیز تنها از او لازم است.

م5. اگر شخص ولی، از مطیعانش بخواهد که از شخص دیگری نیز اطاعت کنند، باز هم به حکم عقل وشرع و عقلای عالم، اطاعت از آن شخص نیز لازم خواهد بود چرا که اطاعت از او اطاعت از ولی نخستین است.
این مسئله نیز مورد تایید عقلای عالم است.

م6. این خواست خداوند(ولی نخستین) تنها از راه کلام خودش برای ما آشکار میشود.
چون راهی دیگر برای شناخت سخن خداوند نداریم.

م7. در قران کریم از ما خواسته شده است که به غیر از خداوند، از رسول و الولی الامر نیز اطاعت کنیم.
«یا ایها الذین آمنوا اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم»(2)
ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا و رسولش و اولی الامرها اطاعت کنید.

پس

م8. اطاعت از نبی(به معنای عامش) و اولی الامر(فارغ از بحث مصداقی اش) لازم است و هیچ قیدی نیز بدان زده نشده است.

م9. در برخی موارد نیز اطاعت شرعی وجود دارد ولی این اطاعت مقید است. مثلا
مثلا اطاعت از فقیه جامع الشرایط در محدوده ولایت سیاسی و زعامتش.(
3)
یا پدر ومادر لازم است البته در صورتی که منافاتی با اطاعت خداوند نداشته باشد(مثلا دستور به انجام گناهی ندهند)(4)
یا اطاعت از شوهر لازم است(باز هم در صورتی که دستور او مستلزم نافرمانی خداوند و از بین رفتن یکی از حقوق زن نباشد.(مثلا دستور بدهد که گناه کند یا مهریه خود را مطالبه نکند و ...)(5
)

م10. در غیر موارد فوق، انسان حق اطاعت از هیچ شخص دیگری را ندارد؛ زیرا مشمول حکم ممنوعیت از اطاعت میشود.


در نتیجه،
اولا: اطاعت از نبی و اولی الامر به واسطه دستور خود خداوند لازم است.
ثانیا: اطاعت از ایشان، مشمول حکم ممنوعیت اطاعت است و به همین جهت ممنوع است. خواه پاپ باشد و خواه هر شخص دیگری.
ثالثا: جواز اطاعت از افراد استثنا شده نیز صرفا به واسطه دستور صریح خود ولی نخستین و بالذات است و اطاعت از ایشان، ذیل اطاعت از خود خداوند است.

پی نوشتها:
1.شوری، 42
2.نساء، 59
3.نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام ، قم،دایره المعارف فقه اسلامی، 1420ق، ج۱۵، ص۴۲۱-۴۲۲
4.عنکبوت، 8
5. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القران، بیروت، دار المعرفه، 1412ق، مج‌۴، ج‌۵، ص‌۸۲‌ـ‌۹۹.