آیا شناخت مفهومی خدا ممکن هست؟

پرسش: شناخت به یک موجود ناشی از احاطه به او است وخداوند لایحیطون به علما.همچنین شناخت به یک موجود ناشی از محدود بودنش است درحالی که خداوند نامحدود است فاینما تولوا فثم وجه الله.همچنین شناخت یک موجود یعنی تصوری ذهنی از اوداشتن که شبیه به آن موجود است در حالی که لیس کمثله شئ. آیا شناخت مفهومی خداوند ممکن است؟ در برهانها فرض شده که شناخت مفهومی خدا ممکن است. اما این سوال جدی است که شناخت مفهومی ممکن هست یا نه.


پاسخ:
شناخت خداوند به دو صورت شناخت ذات و شناخت صفات خداوند میتواند باشد. در شناخت مفهومی و حصولی، از یک سری مفاهیم کلی استفاده میکنیم و از آنها برای شناخت کلی یک موجود بهره میبریم.
مثلا برای شناخت مفهومی انسان از مفاهیمی نظیر، حیوان ناطق استفاده کرده و به صورت کلی، مدعی میشویم که انسان عبارت است از حیوان ناطق(یعنی موجودی دارای حیاتی که حرکت ارادی دارد و همچنین قوه ناطقه و تفکر دارد)بنابراین در شناخت مفهومی
اولا: به دنبال شناخت جزئی یک موجود نمیتوانیم باشیم.
ثانیا: احاطه کامل بدان نیاز نیست، بلکه احاطه اجمالی نیز کفایت میکند.

امکان شناخت تفصیلی ذات خداوند
در مورد شناخت مفهومی از ذات خداوند معمول متکلمان معتقدند که شناخت ذات خداوند به صورت اجمالی ممکن است ولی به صورت تفصیلی امکان ندارد. توضیح اینکه
گاهی در تعریف(یعنی شناخت مفهومی) به دنبال آن هستیم که تمام خصوصیات ذاتی یک موجود را مورد شناسایی قرار دهیم. این گونه شناخت، نیازمند احاطه علمی بدان موجود است. موجودی را میتوان اینگونه شناخت که دارای ماهیت باشد و ماهیت او برای ما شناخته شده باشد و بتوان مابه ازایی برای هر یک از اجزای ماهیت او قرار داد. اما وقتی با موجودی روبرو میشویم که دارای ماهیت نیست، طبعا نمیتوان در مورد ذات و ذاتیات آن بحث کرد.
در مورد خداوند، دقیقا همین مسئله برقرار است. خداوند متعال، تنها موجودی در عالم است که دارای ماهیت نیست.ماهیت نداشتنش نیز بدان جهت است که وجود او بسیط محض است و موجود بسیط محض دارای هیچگونه جزئی نیست حتی اجزای تحلیلی و عقلی. بنابراین خداوند ماهیت ندارد.بله خداوند سراسر وجود است و هستی.
در نتیجه، شناخت تفصیلی از ذات خداوند امکان ندارد. ذات خداوند عبارت است از حقیقت هستی او که چون دارای ماهیت نیست، امکان شناخت تفصیلی از او امکان ندارد.(1 )

امکان شناخت اجمالی
با این حال ذات خداوند را میتوان از طریق یک سری مفاهیم کلی شناخت. این مفاهیم کلی ناظر به ماهیت نیست تا برای اسناد آنها به خداوند، با مشکل روبرو باشیم. این مفاهیم میتواند ناظر به صفات ذاتی خداوند باشد که زائد بر ذات نیستند بلکه عین ذات حق تعالی هستند. بنابراین شناخت آنها منجر به شناخت ذات خداوند خواهد شد چرا که بین آنها و ذات عینیت برقرار است.
این مفاهیم همانهایی است که در متون مقدس ادیان و بخصوص دین اسلام در مورد خداوند به کار رفته است.
بررسی این الفاظ و مفاهیم آنها نشان از آن دارد که این الفاظ از نظر معنایی به همان معنایی اشاره دارد که مخاطبانش متوجه میشوند.
وجود شمار فراواني از آيات قرآن كه در آنها درباره صفات خدا سخن گفته شده است و همچنين، فرمان عام قرآن به تفكر و تدبر در آيات قرآن، جاي ترديدي باقي نمي‎گذارد كه بشر بايد توان فهم اين صفات را داشته باشد؛ وگرنه وجود اين حجم از آيات در قرآن، بيهوده خواهد بود. مثلا وقتی خداوند متعال به خود صفت علم را نسبت میدهد و می فرماید:
وَاعْلَمُواْ أنَّ اللّهَ بِكلِّ شَيْءٍ عَلِيم (2)؛ «بدانيد كه خدا از همه‌چيز آگاه است»،
با اين جملات چه مي‎خواهد بگويد؟ آيا خداوند در اين آيات، از علم، معنايي را اراده كرده است كه ما آن را به‌هيچ‌وجه نمي‌فهميم و فقط تعبداً بايد بگوييم كه خدا علم دارد، يا آنكه مراد از علم، همان معناي مقابل جهل است كه آن را مي‌فهميم؟

بدون ترديد، دومي مراد است؛ زيرا وقتي قرآن اوصافي را براي خداي متعال برمي‎شمارد و به مردم عرضه مي‌كند، مقصودش اين است كه مردم، خدا را با اين اوصاف بشناسند و اين درصورتي معقول است كه مردم معناي اين اوصاف را بفهمند؛ وگرنه اين‎گونه بيانات قرآن، يك سلسله الفاظ بي‎معنا درباره خدا خواهد بود.

همچنین وقتی خداوند متعال بر علم، قدرت، حکمت و هیمنه خود تاکید میکند، چه معنایی مرادش است و در چه صورتی هدفش از این تاکیدها محقق میشود. اگر معنای علم و قدرت و حکمت با آنچه بندگان متوجه میشوند اختلاف داشت و بندگان توان درک حتی مفهومی این الفاظ را نداشتند، دیگر بیان احاطه علمی خداوند بر بندگان به منظور اینکه آنان مراقب رفتارهای خود باشند، میتوانست فایده ای داشته باشد
"ألَمْ يَعْلَمْ بِأنَّ اللَّهَ يَرَي"؛(3) «آيا نمي‌داند كه خداوند مي‌بيند»

بنابراین این آیه و نظایر آن، به‌روشني دلالت دارد كه خدا از مخاطبان خود انتظار دارد كه در تنظيم رفتارهاي خود، به علم الهي توجه كنند و از طغيان، سركشي و تكذيب آيات الهي بپرهيزند. (4)

در نتیجه، اینکه اوصاف خدا را نمي‎توان شناخت و معناي الفاظي را كه براي اسما و صفات خدا به‌كار مي‌روند نمي‌‌توان فهميد، ناشی از اشتباه مفهوم به مصداق است. زيرا آنچه از آيات و روايات مربوطه استفاده مي‎شود اين است كه مصداق اوصاف الهي را با مفاهيم ذهني نمي‎توان شناخت؛ نه اينكه مفاهيم هم وقتي درباره خدا به‌كار مي‎روند، اصولاً معناي خود را از دست مي‎دهند.
وقتي مي‎گوييم: «خدا موجود است»، مقصود از واژه «موجود»، همان معنايي است كه دربرابر معدوم به‌كار مي‎رود. همچنين، وقتي مي‎گوييم: «خدا عالم است»، بدون شك «عالم» را به همان معنايي به‌كار مي‎بريم كه دربرابر جاهل به‌كار مي‎رود؛ پس ما مفهوم اين صفات را مي‌فهميم،‌ اما همه مصاديق آنها را نمي‌توانيم بشناسيم؛
مثلاً علم، مصاديق متعددي دارد؛ آنچه از مصاديق علم مي‌شناسيم، علم‌هايي است كه در خود مي‌يابيم. مصداق اين علم در ما محدود است و در شرايط ويژه‌اي پديد مي‎آيد. دانش ما مطلق نيست؛ راه تحقق آن نيز محدود است؛ اما مصداق علم در خدا، دانشي است كه هيچ حدي ندارد؛ كسب‎شـدني هم نيسـت و عيـن وجـود خـداست.
مفاهيمـي كه در اينجـا به‌كار مـي‎بريم چيست؟ مفهوم «دانش»، مفهوم «كسب‎نشدني»، مفهوم «نامحدود»؛ اينها همه مفاهيم‌انـد. پس وقتي مي‎گوييم: «خـدا عالم است»، مفهوم «عالم»، همان مفهومي است كه درباره خودمان هم به‌كار مي‎رود و مي‎گوييم: «فلان شخص عالم است». مفهوم، همان مفهوم است؛
اما مصداق علم خدا بي‎نهايت است، ولي مصداق علم‌هاي ما محـدود و اكتسابي اسـت؛ مصاديق‎انـد كه باهم فـرق دارند، نه مفهوم‎ها. آنچه را ما نمي‎توانيم درك كنيم، حقيقت مصداق اين مفاهيم است؛ نه اينكه اصلاً معنا و مفهوم اسما و صفات خدا را درك نمي‎كنيم. حقيقت معنا، جز همان مفهوم ذهنـي نيست كه ما آن را كاملاً درك مي‎كنيم؛ آنچه را نمي‎توانيم درك كنيم، حقيقت مصداق است. بنابراين، تمام اسما و صفات الهي، ازحيث مفهومي، براي ما قابل درك‌اند و ازجهت شناخت حصوليِ مفهوم اسما و صفات الهي، محدوديتي نداريم.(5)

اما اشکالی که در مورد عدم آگاهی نسبت به خدا مطرح شد و بیان شد که دقت کنید شناخت به یک موجود ناشی از احاطه به او است وخداوند لایحیطون به علما. همچنین شناخت به یک موجود ناشی از محدود بودنش است درحالی که خداوند نامحدود است فاینما تولوا فثم وجه الله.

این اشکال، ایرادی عقلی است از سوی کسانی که بر امتناع شناخت حصولی از خداوند تاکید دارند.
به بیان فنی و در عین حال ساده، این اشکال اینچنین میگوید:
م1. براي شناخت يك شيء بايد به وجود آن احاطه داشت و يا صورتي از آن، نزد ما حاضر باشد؛
م2. علم خدا نيز مانند ذات او، صورت ذهني ندارد تا با واژه «علم» از آن ياد كنيم.
م3. آنچه با عنوان «علم» مي‌شناسيم، مفهومي ذهني است كه از علم‌هاي محدود و امكاني خود به‌دست آورده‌ايم؛ اما علم خدا برخلاف علم ما، صورت ذهني ندارد؛ بنابراين، مفهوم علم و مانند آن، تنها بر نظاير علوم ما در عالَم امكان قابل تطبيق است، نه بر علم خداوند. پس

4. ما درباره خود يا وجودهاي امكاني ديگر همچون خودمان، مفهوم علم را مي‎فهميم؛ اما درباره خدا همين مقدار مي‌دانيم كه علم او برخلاف علم ما، به‌واسطة صورت‌هاي حسي و مانند آن تحقق نمي‌يابد.
نتیجه: بنابراين، از حقيقت علم او اطلاعي نداريم؛ پس
یا باید بگوییم هیچ شناختی نسبت به این اوصاف خداوند نداریم،
یا باید آنرا به صورت سلبی بیان کنیم. مثلا به‌جاي اثبات اين صفت براي ذات الهي، بايد جهل (عدم العلم) را از ذات باري نفي كنيم.

بطلان شق اول بدین جهت است که
م1. اوصاف زیادی در قران کریم برای خداوند متعال ذکر شده است.
م2. خداوند متعال حکیم است و کار لغو انجام نمیدهد.
م3. اگر هیچ فهمی از صفات حق تعالی نداشتیم، بیان این صفات در قران کریم و متون دینی و هدفی که ازطرح آنها وجود دارد(مانند توجه داشتن به علم و احاطه علمی خداوند و خطا نکردن انسان و نیز قبول نبوت همراه با معجزه و اعتقاد به وجود قیامت و اموری از این دست) تامین نمیشد
م4. نتیجه مقدمه سوم، لغو بودن طرح این مسائل و نیز عدم امکان اثبات برخی اعتقادات از جمله نبوت و معاد است.
بنابراین این اوصاف معنایی دارند و معنای آن برای انسان قابل شناخت است.

بطلان شق دوم این نتیجه بدان جهت است که
م1. علم و جهل، دو مفهوم متقابل‌اند؛ پس
م2. درک یکی مستلزم درک دیگری است. اگر بتوانيم يكي از اين‌دو مفهوم را درك كنيم، توان درك مفهوم ديگر را نيز داريم و عدم درك يكي، ملازم با عدم درك ديگري است.
م3. وقتی مفهوم جهل را از خداوند سلب میکنیم، این بدان معناست که مفهوم آن برای ما قابل درک است، وگرنه چه چیزی را از ذات خداوند سلب میکنیم.
م4. اگر بتوانيم مفهوم جهل را از ذات خداوند سلب كنيم(که مستشکل نیز قبول دارد) قطعاً مفهوم علم را نيز درك كرده‌ايم؛ زيرا سلب اين مفهوم، بدون تصور و درك مفهوم مقابل آن امكان‌پذير نيست.
بنابراین شق دوم نتیجه نیز نادرست است.

بنابراین، همانطور که قبلا نیز بیان شد، آنچه را كه نمي‌توانيم بشناسيم، حقيقت مصداق اين مفاهيم و صفات است، نه اينكه هيچ معنايي از آنها درك نكنيم.(6)

 

 

 


پی نوشتها:
1. ر.ک: محمد حسین طباطبایی، نهایه الحکمه، قم، نشر اسلامی، 1422ق، مرحله 12.
2. بقره:231
3. علق/14
4. ر.ك:‌ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، بیروت، موسسه اعلمی للمطبوعات، 1390، ج19، ص144ـ 146.

5. محمد تقی مصباح یزدی، خداشناسی، قم، موسسه امام خمینی، 1386، چاپ سوم،
ص135-140
6. مصباح یزدی، خداشناسی، ص138-139


http://www.askdin.com/showthread.php?t=63955&p=1006212&viewfull=1#post10...