آیا قاعده دفع ضرر محتمل می تواند به عنوان یک برهان، خدا را ثابت کند؟

سوال:

آیا قاعده دفع ضرر محتمل می تواند به عنوان یک برهان، خدا را ثابت کند؟


مقدمه:
1. تقریر قاعده
در طول تاریخ پیامبران و انبیاء متعددی آمده اند و از خدا و عالم دیگری خبر داده اند. و تا پای جان خود برای عقاید خود ایستاده اند و در بسیاری از موارد هم به شهادت رسیده اند. از سویی زندگی این دسته از افراد سرشار از راستگویی و درستکاری بوده و به هیچ وجه متهم به دروغگویی نبوده اند. در اینصورت عقل انسان او را به فکر وادار می کند که آیا این دسته از انسانها راست می گویند و اگر همانطور باشد که این افراد می گویند، در صورت بی اعتنایی ضرر عظیمی متوجه من خواهد شد. بنابراین قاعده دفع ضرر محتمل انسان را وادار به تفکر در مورد وجود خدا و معاد می کند و در اصل مقدمه ای برای خداشناسی است.(1)

2. قدمت قاعده
قدمت آن به برخی آیات
(2) و روایات می رسد؛ مانند این حدیث: امام صادق(علیه السلام) به ابن ابى العوجاء، مادى گرا و ملحد عصر خود فرمود: «اِنْ یَکُنِ الْاَمْرُ کَما تَقُولُ ـ وَ لَیْسَ کَما تَقُولُ ـ نَجَوْنا وَ نَجَوْتَ، وَ اِنْ یَکُنِ الْاَمْرُ کَما نَقُول ـ وَ هُوَ کَما نَقُولُ ـ نَجَوْنا وَ هَلَکْتَ؛اگر مطلب این باشد که تو مى گوئى [خدا و قیامتى در کار نباشد] ـ که مسلماً چنین نیست ـ، هم ما اهل نجاتیم و هم تو، ولى اگر مطلب این باشد که ما مى گوئیم، ـ و حق نیز همین است ـ، ما اهل نجات خواهیم بود و تو هلاک مى شوى»(3). شبیه همین بیان در کلام امام رضا(علیه السلام) نیز وارد شده است.
همانطور که مشاهده می شود، متون نقلی در صدد اقامه برهان نیستند، بلکه برای تنبه طرف مقابل و به فکر واداشتن او بکار رفته اند.


از مقدمات گذشته روشن می شود که جایگاه این قاعده در کلام، پیش از ورود به دین و برای وجوب فحص و تحقیق است، نه به عنوان یک دلیل یا برهان. شاهد آن هم جایگاه این بحث در کتب کلامی است.(4)
با وجود جایگاه اصلی این بحث که پیش از ورود به دین است، در برخی موارد و از باب
«جدال احسن» در کلام الهی و معصومین وارد شده است. لذا نمی توان آن را به عنوان یک برهان مطرح کرد، چرا که صرفا برای ترجیح یکی از دو طرف احتمال(بود یا نبود خدا و معاد) بکار رفته و تنها یک ظن حداقلی ایجاد می کند.
لذا با توجه به تفاوت استعدادها و فهم ها مسلما هر برهانی برای یک سطح و مناسب برای یک شخص خاص است. بنابراین یک دین کامل باید برای همه سطوح دلیل و برنامه خاص داشته باشد. بدین ترتیب وجود برهان ضعیف در کنار برهان قویتر یک ضرورت است.

بنابر اینکه ایمان انسانها با توجه به فاکتورها و متغیرهای گوناگون، فرق می کند. لذا خداوند از انسان، ایمانی در خور خودش و در همان مرتبه می خواهد. اگر بگوییم از همه انسانها با توجه به شرایط مختلف، ایمانی حد اکثری خواسته است، بدور از عدالت و انصاف خواهد بود. به همین دلیل از هر کس به میزانی که سرمایه داده شده، نتیجه می خواهند، چراکه: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت‏؛ خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايى‏ اش تكليف نمى‏ كند. آنچه [از خوبى‏] به دست آورده به سود او، و آنچه [از بدى‏] به دست آورده به زيان اوست.(5)؛ و یا: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً؛ خدا هيچ كس را جز [به قدر] آنچه به او داده است تكليف نمى‏ كند. خدا به زودى پس از دشوارى آسانى فراهم مى‏ كند.(6)

اما در مورد قاعده شکر منعم نیز که معمولا در کنار قاعده دفع ضرر بکار می رود، باید گفت جایگاه آن هم همان جایگاه قاعده دفع ضرر محتمل است؛ یعنی چون نعمتی به ما رسیده، اولا باید دنبال این منعم بود که کیست؟ و ثانیا این تشکر از منعم که ما را وادار به فحص می کند، از نظر عقلی واجب است. زیرا در تمام دنیا اگر کسی به دیگری لطفی کند، کمترین کار اینست که طرف مقابل یک تشکر زبانی می کند یا در صدد جبران این نعمت برمی آید.


اگر گفته شود؛ فروعات و مسائل جزئی دین(هر دینی) فراوان اند و انسان نمی تواند تمام آنها را بطور تخصصی بررسی کند و حتی ممکن است علم روز نیز بعد از بررسی پاسخی برای آن نداشته باشد و این مطلب بعدها ثابت شود. پس چاره چیست؟
باید گفت: معقول ترین راه اینست که اصول و کلیات دین را بررسی کنیم و تا حد ممکن برای خود یک هسته اولیه تشکیل بدهیم که اگر بعدها مطلبی را متوجه نشدیم، بتوانیم به آن اصل ارجاع بدهیم. مثلا اگر با برهان ثابت شد که خداوند غنی مطلق است و نیازی به ظلم کردن ندارد و در کنار این غنای مطلق حکیم هم هست، بسیاری از ناملایمات زندگی و چیزهایی که به نظر ما ناعادلانه است، با ارجاع به دو اصل گذشته راحت تر می توان پذیرفت، حتی اگر برای آن توجیه قابل قبولی هم پیدا نکنیم، می دانیم که او خیر خواه ماست و اگر هم سختی برای ما بوجود می آید(البته اگر مسبب آن خود ما نباشیم) به خیر و صلاح ماست.

 


منابع:

1. الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، ج1، ص25.
2. فصلت: 52.
3. اصول كافى، جلد 1، صفحه 78، كتاب التوحيد، باب حدوث العالم.
4. ر.ک: رسائل خواجه نصیر الدین طوسی، ص462؛ شرح مواقف، ج8، ص351؛ شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، ج2، ص431؛ قواعد العقاعد، 92؛ لوامع الالهیه فی المباحث الکلامیه، ص570.

5. بقره: 286.
6.
طلاق: 7.

 

http://www.askdin.com/showthread.php?t=61158&p=957879&viewfull=1#post957879