مفهوم جهان‌شناسی عرفانی چیست؟

سؤال:
جهان‌شناسی عرفانی را توضیح دهید؟ چه رابطه‌ای میان جهان‌شناسی عرفانی با جهان شناسی فلسفی و جهان‌شناسی علمی برقرار است؟



پاسخ:
جهان بینی، تفسیر و تحلیل جهان و تعیین خطوط اصلی چهره جهان و به تعبیر ساده تر یک برداشت کلی از مجموعه جهان هستی است.
از آن جا که عرفان نظری، تبیین و تفسیر ویژه‌ای از هستی و انسان را در بر دارد از آن به «جهان‌بینی عرفانی» تعبیر می‌شود.

این جنبه از عرفان(عرفان نظری) به فلسفه شباهت دارد بنابراین، بینش اشراقی و دریافتهای معنوی اهل عرفان را به زبان فلسفی و گفتار فیلسوفانه به تصویر می‌کشد به همین جهت، به این بخش از عرفان، «عرفان فلسفی» نیز گفته‌اند.

از منظر عرفان اسلامی،‌ ظهورات و تجلیات حق، تار و پود هر شیئی را پر کرده‌اند و تمام اشیای عالم، مظاهر حق‌اند و خداوند با اسما و صفات خود در آنها ظهور کرده است. از این رو، همه عالم آیات و نشانه‌های خدا و محل جلوه‌گری او هستند.[1]

اما از نظر فلاسفه، هر یک از موجودات دارای وجود مستقل، در عرْضِ وجود خداوند می‌باشند؛ بنابراین، وجود خداوند علت و موجِد هر یک از آنها بوده و پدید‌آورنده وجود ایشان است.

در عرفان، حرفی از علیت ایجادی زده نخواهد شد در عوض، سخن از شئون و احوال وجود خداوند به میان می‌آید.[2]

اعتقاد به جهان خارج و وحدت واقعی آن، اساس جهان بینی عرفانی است. از این منظر، هستی دارای ظاهری و باطنی است. ظاهر آن آمیخته به کثرت و امواج وجود است و باطن آن وجود محض و مبرا از هر گونه کثرت می‌باشد.

عارفان هستی شناسی خود را ابتدا از مقام ذات خداوند آغاز می‌کنند که انباشته‌ای از بی‌نهایت صفات کمالی و کمالات وجودی است. در مقام ذات، هیچ حقیقتی تشخص و تعین ندارد.

پس از مقام ذات، سخن از مظاهر به میان می‌آید.
مظاهر بر اساس ملاک‌هایی تقسیم شده‌اند که مشهورترین آنها تقسیم عالم به حضراتِ کلیِ پنجگانه است.
حضرت، به معناي مراحل کلي تجلي حق و حضور وي در مواطن مي‌باشد.[3]

وجه نام‌گذاري حضرت به این نام از این جهت است که اين حضرات نزد حق‌تعالی حاضرند، و حق‌تعالي در همه حضرات حاضر است، تعبير «حضرت»، براي آن انتخاب شده است.

گفتنی است که هر حضرت، دارای صورت خلقی بوده که در اصطلاح علم عرفان، به «عالم» موسوم است. به تعبیر دیگر، به تعینات از نگاه حقانی، حضرت و از لحاظ خلقی، عالم گفته می‌شود. حضرت در این اصطلاح، به معنای «مراحل کلی تجلی حق» و حضور وی در مواطن است. هر حضرت، حیطه‌ی گسترده‌ای از تجلیات را شامل می‌شود. بنابراین، می‌توان از آن با عنوان «حضرت کلی» یاد کرد.[4]

حضرات پنجگانه به ترتيب عبارت‌اند از: 1. حضرت غيب مطلق که شامل تعين اول و ثاني مي‌باشد؛ 2. حضرت شهادت مطلق که عالم آن، عالم ماده است؛ 3. حضرت غيب نزديک به غيب مطلق، که عالم آن، عالم عقول است؛ 4. حضرت غيب نزديک به شهادت مطلق، که عالم آن، عالم مثال است؛ 5. حضرت کون جامع که در انسان کامل، مظهريت يافته است.[5]

هر موجودي که در عالم شهادت مطلق، ظهور پيدا مي‌کند، در همه عوالم ديگر، منشأ داشته، حقيقت آن، به عوالم بالا باز مي‌گردد؛ اما وجود او در هر عالم، ويژگي‌هاي خاص خود را خواهد داشت. بر طبق اين مطلب، اين نکته قابل برداشت است که هر عالم مادون، مظهري است براي عوالم بالاتر از خود. در اين ميان،‌ تنها حضرت جامع است که همه عوالم را در خود داشته و در خود جمع کرده‌ است.[6]

گفتني‌ است هر يک از عوالم (چه کلي و چه جزئي)، کتابي‌ است الهي؛[7] مثلاً عقل اول و نفس کليه که دو صورت از تعين ثاني‌اند، بر همه کلمات وجودي حق احاطه و شمول دارند. لذا به عقل اول «ام الکتاب» و به نفس کليه، «کتاب مبين» گفته مي‌شود.

عارفان در مورد انسان کامل برآنند انسان کامل، کتابي است که شامل همه کتب ديگر مي‌شود.[8]
از اين‌رو، از انسان، به کتاب جامع تعبير مي‌کنند؛ زيرا انسان، نسخه‌اي از عالم کبير است.[9]

پس انسان به حسب روحي و اندماجي، به ام الکتاب و از جهت قلبي و تفصيلي‌‌، به لوح محفوظ و از جهت نفس منطبعه‌اش - که به بدن عنصري‌اش تعلق دارد- به کتاب محو و اثبات موسوم است.[10]


از نظر شناخت علمی، جهان کهنه کتابی است که اول و آخر آن افتاده است؛ نه اولش معلوم است و نه آخرش، نه مؤلفش شناخته شده و نه غرض و هدف مؤلف معلوم است. جهان شناسی علمی، «جزء شناسی» است نه کل شناسی؛ جزء شناسی‌ای که هرگز به شناخت کل و مجموع نائل نمی‌شود.

جهان‌شناسی علمی به حکم این که جزء شناسی است، نه کل‌شناسی، از ارائه قیافه و چهره‌ کل جهان ناتوان است.

کل جهان را از روی جزء، قیاس گرفتن، فیل‌شناسی مردمی را به یاد می‌آورد که در تاریکی شب، فیل را لمس می‌کردند و از طریق لامسه می‌خواستند شکل فیل را بیان کنند: آنکه گوش فیل را لمس کرده بود مدعی بود که فیل به شکل بادبزن است، آنکه پای فیل را لمس کرده بود، آن را در شکل یک ستون معرفی کرد، آنکه خرطوم فیل زیر دستش آمده بود، می‌گفت فیل عینا به شکل ناودان است و آن که دست به پشت فیل مالیده بود، حتم داشت که فیل به شکل یک تخت است.[11]

علاوه بر این نارسائی، جهان‌شناسی علمی تا حدودی ما را از آنچه در جهان مادی هست آگاه می‌سازد بدون آن که درباره آنچه «باید» به ما الهام ببخشد.[12]

شهید مطهری در مقام تفاوت جهان‌بینی عرفانی و فلسفی می‌نویسد:
«تفسیر عرفان از هستی با تفسیر فلسفه از هستی تفاوت‌های عمیقی دارد.

از نظر فیلسوف الهی، هم خدا اصالت دارد و هم غیر خدا، الا این که خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غیر خدا ممکن الوجود و قائم بالغیر و معلول واجب الوجود.
ولی از نظر عارف، غیر خدا به عنوان اشیائی که در برابر خدا قرار گرفته باشند-هر چند معلول او باشند- وجود ندارد،‌بلکه وجود خداوند همه‌ی اشیاء را در بر گرفته است؛ یعنی همه اشیاء، اسماء و صفات و شئون و تجلیات خداوندند نه اموری در برابر او.

بعلاوه، نوع بینش فیلسوف با عارف متفاوت است. فیلسوف می‌خواهد جهان را فهم کند، یعنی می‌خواهد تصویری صحیح و نسبتا جامع و کامل از جهان در ذهن خود داشته باشد. از نظر فیلسوف، حد اعلای کمال انسان به این است که جهان را آنچنان که هست با عقل خود دریابد به طوری که جهان در وجود او وجود عقلانی بیابد و او جهانی شود عقلانی. از این رو در تعریف فلسفه گفته شده: «صیرورة الانسان عالَما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» یعنی فیلسوفی عبارت است از این که انسان جهانی بشود عقلی شبیه جهان عینی.

از نظر عارف کمال انسان به این نیست که صرفا در ذهن خود تصویری از هستی داشته باشد، بلکه به این است که با قدم سیر و سلوک به اصلی که از آنجا آمده است باز گردد و دوری و فاصله را با ذات حق از بین ببرد و در بساط قرب، از خود فانی و به او باقی گردد.

ابزار کار فیلسوف، عقل و منطق و استدلال است ولی ابزار کار عارف، دل و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت و تکاپو در باطن است»[13]


نتیجه:

عرفان در مقوله نظری، نوعی جهان‌بینی شمرده می‌شود که در کنار سایر حوزه‌های شناختی، تفسیر و دیدگاه خاصی از هستی و انسان به زبان فلسفی ارائه می‌دهد و در مقوله عملی، در صدد رساندن سالک به کنه و حقیقت اشیاء که همان حقیقت هستی –خداوند- است، می‌باشد. این در حالی است که در جهان‌بینی علمی، تنها ظاهر اشیاء معیار شناخت انسان واقع می‌شوند.

می‌توان گفت جهان‌شناسی فلسفی به تنهایی از خلل‌ها و ضعف‌هایی برخوردار است بنابراین باید کمال جهان‌شناسیِ فلسفی را در جهان‌شناسیِ عرفانی جستجو کرد.


منابع
[1]. یزدانپناه، حکمت عرفانی: تحریری از درس‌های عرفان نظری استاد، تألیف علی امینی‌نژاد، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۹۴، ص ۲۹۰.
[2]. امینی‌نژاد، علی، آشنایی با عرفان اسلامی، قم: مؤسسه امام خمینی، ۱۳۹۰، ص ۲۹۲.
[3]. یزدانپناه، سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، نگارش عطاء انزلی، قم: مؤسسه امام خمینی، ۱۳۸۸ش، چ دوم، ص ۵۷۲.
[4]. همان.
[5]. فناری، شمس‌الدین محمد، تحقیق عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت: دار الکتب العلمیة، ۲۰۱۰، چ اول، ص ۲۳۱؛ جندی، مؤید‌الدین، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، قم: بوستان کتاب، ۱۴۲۳ ق، چ دوم، ص ۱۰۶؛ قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۵، چ اول، ص ۹۰ و ۱۶۳.
[6]. قیصری، همان، ص ۹۰.
[7]. ذات حق، در هر اسم عرفانی نهفته بود و هر کلمه الهی،‌ به اعتبار حضور ذات خدا در آن، تام و تمام می‌باشد؛ در عین حال که به اعتبار تفاضل و مقایسه با دیگر کلمات، برخی نسبت به برخی دیگر برتر اند.
[8]. همان، ص ۹۰.
[9]. کبیر بودن عالم، به لحاظ ارزشی نبود، بلکه بر اساس جثه و کثرت می‌باشد.
[10]. همان، ص ۹۱.
[11]. وزیرزنجانی، حمیدرضا، فروزنده دهکردی، لطف‌الله، راهبرد توسعه: «بررسی مبانی فکری در تدوین اصول مدیریت اسلامی»، شماره ۲۱، بهار ۸۹، ص ۹۶.
[12]. همان.
[13]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار- عرفان، تهران: صدرا، ۱۳۷۷، چ هشتم، ص ۳۰.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=64157&p=1008979&viewfull=1#post10...