نقد برهان فطرت

پرسش:
در مورد برهان فطرت چند اشکال و سوال در ذهنم هست ممنون میشم پاسخ بفرمایید:
اول: منظور از فطری بودن باور به خدا در این برهان چه چیزی است؟(انسان بالفطره دارای تصور وجود خداست مثل تصور مفهوم وجود، یا بالفطره دارای باور به وجود خداست مثل باور به عدم اجتماع نقیضین، یا بالفطره دارای میل و گرایش به خداپرستی است)
دوم آیا میتوان ثابت کرد همه انسان ها فطرتا خدا گرا یا خدا باور یا چیزی مشابه این هستند؟ به نظر بنده خیر چون اول دسترسی به تمام بشریت نداریم. دوم نمونه های انسانی یافت شده اند که بدون تعلیم و تعلم هیچ گرایشی به خدا نداشتند. بنابراین، گویا گرایش به خدا عمومیتی ندارد یا اثبات عمومیت آن ممکن نیست.
سوم: بر فرض عمومیت، آیا هرچیزی که عمومیت داشت بدون تعلیم و آموزش و فطرتی هست؟ چطور ثابت می شود که فطرتی بوده و به علت آموزش و تعلیم ودر برخی موارد از راه تلقین بر انسان ها ایجاد نشده است؟ باز اینجا دسترسی بر کل انسان ها نداریم و قابل اثبات و بحث نیست.
چهارم: بر فرض اثبات فطری بودن، آیا اگر چیزی فطری بود دلیل وجودش در خارج میشود؟ چطور از فطری بودن باور به خدا به وجود خدا در عالم خارج میرسیم؟! به نظر من این مورد سوم کلا قابل اثبات نیست.
پنجم: با این اشکالات، روشن می شود که سخن امام صادق (علیه السلام) قابل قبول نیست که از ایشان نقل قول شده: ای فرزند رسول خدا(ص) مرا راهنمایی کن به این که خدا کیست! زیرا وسوسه گران مرا حیران ساخته اند، امام فرمودند: ای بنده خدا! آیا هرگز سوار بر کشتی شده ای ؟ عرض کرد آری، فرمود: هرگز کشتی تو در آنجایی که هیچ کشتی دیگری برای نجات تو نبوده، و قدرت بر شناگری نداشته ای، شکسته است ؟ عرض کرد: آری، فرمود: در آن حالت آیا قلب تو به این امر تعلق گرفت که موجودی هست که می تواند تو را از آن مهلکه نجات دهد ؟ عرض کرد آری. امام صادق علیه السلام فرمود: او خداوندی است که قادر بر نجات است در آنجا که هیچ نجات دهنده و فریاد رسی نیست.( بحار الانوار، ج 3، ص 41). همان طور که میبینید در این حدیث از امید انسان به کمک دیگری، وجود خدا اثبات شده است که به نظر بنده کاملا غلط است. جدای اینکه حالا وسط عربستان آب کجا بوده که اون فرد تجربه غرق شدن داشته باشد!

 

 

 


پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. تردیدی نیست که هیچ کسی در وهله نخست و بعد از تولد، واجد معرفت فطری بالفعل و آگاهانه نیست؛ یعنی چنین نیست که آدمی بعد از تولد همراه با ادراک و اعتقاداتی متولد شود؛ خواه متعلق ادراک و اعتقاد خداوند باشد، خواه غیرخداوند. به تعبیر قرآنی، آدمی بعد از تولد توسط قوایی که خداوند به او داده است، به اشیای بیرونی اعتقاد می یابد: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»(1)؛ یعنی: «و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى‏دانستيد؛ و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد» .

با عنایت به ذیل آیه، روشن می شود که معارف آدمی که از طریق چشم و گوش و غیره بدست می آید، به صورت فطری در آدمی قرار نگرفته است بلکه آدمی بعد از تولدش در دنیا باید حواس و قوای معرفتی خود را به کار بندد و به این معارف دست یابد.

2. این مطلب هم درباره اعتقاد به وجود خداوند نیز مطرح است. به بیان دقیق، انسان ها بعد از تولد، هیچ اعتقاد بالفعل و مشخص و آگاهانه ای به هستی خداوند ندارند بلکه به مرور زمان است که انسان ها تعیین می کنند که به هستی خداوند باورمندند یا به نیستی خداوند.
.
اما آیا این سخن بدین معنا است که آدمی هیچ معرفت فطری به خداوند ندارد؟ به نظر می رسد آدمی هیچ معرفت فطری بالفعل و محقق شده ای ندارد چرا که اگر واجد چنین معرفتی بود، اولا آن را وجدانا درک می کردیم و ثانیا هیچ کسی نمی توانست آن را انکار کند. در حالی که می دانیم که بخشی از مردم واجد این معرفت نیستند و عمیقا ملحدند و یا خداوند را متعدد و متکثر می دانند و به شرک معتقدند. البته این امر به معنای نفی معرفت بالقوه (یا همان زمینه وجودی برای پیدایش معرفت بالفعل) نیست.

3. بنابراین، آدمی وقتی متولد می شود واجد هیچ معرفت فعلیت یافته و آگاهانه ای نیست؛ حتی معرفتی درباره خداوند. اما آیا این مطلب بدین معنا است که آدمی فاقد ارتباط فطری با خداوند و زمینه درک حضوری از خداوند است؟ هرگز. مستند به عقل و نقل، روشن می شود که آدمی از لحظه تولد، واجد ارتباط وجودی با خداوند است که همین امر می تواند زمینه ای باشد برای معرفت به خداوند. در واقع، این ارتباط وجودی، فطری است و نحوه آفرینش ما است که گریزی از آن نیست و ثابت و نامتغیر است:

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهْا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَالِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»(2)؛ یعنی: «پس روى خود را با گرايش تمام به حقّ، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمى‏دانند».

از این منظر، ساختار وجودی آدمی به گونه ای آفریده شده است که با خداوند مرتبط است و عین فقر و وابستگی و نیاز به خداوند است اما این بدین معنا نیست که هر انسانی به این ساختار وجودی و درونی علم و معرفت بالفعل و آگاهانه داشته باشد. آری، برخی از انسانها به این ارتباط وجودی، التفات درونی دارند و به خداوند معرفت می یابند؛ اما باید دانست که فعلیت یافتن این معرفت فطری بالقوه، عمومیت ندارد و در برخی موارد، بواسطه وجود موانعی مغفول واقع می شود و یا مورد بدفهمی قرار می گیرد.

4. برای توضیح بیشتر، باید دو مطلب را تبیین کنیم: اولا ارتباط وجودی فطری انسان و خداوند را باید توضیح داد. ثانیا باید نشان داد که چگونه این ارتباط وجودی فطری، زمینه ای برای تحصیل معرفت و آگاهی بالفعل است و چرا این آگاهی به صورت عمومی گاهی فعلیت نمی یابد و از لحظه تولد همراه ما نیست و نیازمند تذکر و تعلیم و تربیت است و به همین جهت، گاهی تحریف یا انکار می شود.

4/1 ارتباط وجودی فطری انسان و خدا: در جای خودش ثابت شده است که خداوند موجود است و علت نهایی تمامی موجودات از جمله انسان است. همچنین در جای خودش ثابت شده است که هر معلولی عین وابستگی به خداوند است و به همین جهت، برای خداوند حاضر است؛ و به همین دلیل، خداوند نیز متناسب با سعه و گستره وجودی معلول، برای معلول حاضر است. بنابراین، هر انسانی از آن جهت که مخلوق و معلول خداوند است، عین وابستگی به خداوند است و ارتباط فطری وجودی با خداوند دارد.(3)

4/2 ارتباط وجودی فطری و معرفت حاصل از آن: این ارتباط فطری وجودی با خداوند، می تواند زمینه ای برای تحصیل معرفت آگاهانه به خداوند باشد اما این مطلب بدین معنا نیست که هر کسی واجد چنین معرفت آگاهانه ای است. این که انسان با خداوند مرتبط باشد و برای هم حاضر باشند، به معنای آن نیست که لزوما انسان به این ارتباط وجودی التفات و آگاهی هم دارد.

به همین جهت، کاملا ممکن است که کسی واجد ارتباط وجودی فطری باشد، اما واجد این التفات نباشد و همچنان به خداوند معرفت بالفعل نداشته باشد. همچنین ممکن است گاهی این ارتباط وجودی به خاطر موانعی، مغفول واقع شود. در واقع، این ارتباط وجودی از سنخ گزاره ای و توصیفی نیست بلکه از سنخ وجودی است و برای معلوم شدن، نیازمند التفات درونی ما است. از این رو، گاهی ممکن است که ما به آن التفات نیابیم و یا بواسطه القائات فرهنگی و اجتماعی آن را نادیده بگیریم و هیچ بینگاریم. بلکه حتی ممکن است که آن ارتباط وجودی را درون خودمان پیدا کنیم اما آن را مورد بدفهمی و تفسیر نادرست قرار بدهیم و مثلا به تفسیر مشرکانه از خداوند معتقد شویم.(4)

5. بنابراین، با این سخن مخالفم که آدمی لزوما واجد معرفت فطری بالفعل و آگاهانه به خداوند است. آری، آدمی واجد ارتباط فطری با خداوند (یا همان زمینه معرفت بالفعل یا به بیان دیگر همان معرفت بالقوه) است که همین امر زمینه ای برای التفات درونی و معرفت به خداوند است. به همین جهت، خداوند رسولان و انبیای خودش را به سوی مردم ارسال نمود تا آنها را به این واقعیت مهم متذکر سازند و تفسیر درستی از این این واقعیت ارئه بدهند و مردم را از غفلت و یا بدفهمی نجات دهند.

به بیان دیگر، مستند به عقل و نقل، روشن می شود که هر انسانی نسبت به خداوند معرفت بالقوه دارد اما گاهی این معرفت بالفعل می شود و مورد التفات و آگاهی قرار می گیرد و گاهی هم مغفول می ماند و یا مورد بدفهمی قرار می گیرد.

6. اینک به اشکالات و ابهاماتی که در پرسش مرقوم شده می پردازیم:

در مورد اشکال اول گفتنی است که اگرچه تمامی فروض فطری بودن مفهوم خدا و یا فطری بودن گرایش به خداپرستی و ... قائلان خودش را دارد اما ظاهرا در سنت فلسفی ما کسانی که از فطرت در قالب برهان فطرت استفاده می کنند، ظاهرا درصدد بیان این امر هستند که آدمی واجد خداباوری حضوری است.

البته قبول داریم که مثلا دکارت از فطری بودن تصور خداوند سخن می گفت بدین دلیل که ما نمی توانیم با استفاده از ذهن محدودمان به تصوری از کمال نامحدود برسیم.

همچنین قبول داریم که برخی همچون آنسلم یا محقق اصفهانی و ... از برهان وجودی (یا همان برهان مفهومی) سخن می گویند و معتقدند که اعتقاد به این که واجب الوجود موجود است بدیهی است و نیازی به استدلال ندارد و همین که کسی به درستی واجب الوجود را تصور کند، به آن تصدیق می کند.

اما ظاهرا برهانی که تحت عنوان برهان فطرت در سنت فلسفی ما مطرح شده ناظر به اثبات خداباوری وجدانی است که متکی به شناخت حضوری هر انسانی از خداوند است. البته چنانچه که عرض شد این برهان درصدد بیان اثبات بالفعل بودن این معرفت و آگاهی نیست.

اما در مورد اشکال دوم گفتنی است که با شما موافقم که از روش تجربی نمی توان خداباوری فطری را اثبات کرد چرا که همیشه احتمال خلاف متصور است. اما قائلان به برهان فطرت، بر این باورند که ما از طریق برهان یا وحی و کلام الهی، به چنین برهانی معتقدیم که هر کسی می تواند حضورا خداوند درک کند و مستند به همین زمینه درک حضوری، اعتقاد حضوری و باور حصولی وجدانی به خداوند بیابد.

اما در مورد اشکال سوم گفتنی است که قبول داریم که عمومی بودن هر باوری به معنای فطری بودنش نیست. در این برهان نیز از این روش استفاده نشده است بلکه از دلایل عقلی خاصی استفاده شده که رابطه هر علت و معلولی را شامل می شود: معلول با علتش به اندازه محدودیت خودش، ارتباط حضوری دارد.

اما در مورد اشکال چهارم و خطاپذیری باور فطری گفتنی است که مدافعان برهان فطرت معتقدند که باور به وجود خدا وجدانی است یعنی مستند به علم حضوری در فطرت هر انسان است. در واقع، هر کسی می تواند حضورا خداوند را در یابد و چون علم حضوری یعنی حضور واقعیت نزد عالم، پس اساسا خطایی در آن متصور نیست. بنابراین، اگر برهان فطرت را بپذیریم، باید واقعی بودن مفادش را نیز بپذیریم.

البته چنانچه سابقا عرض شد، برهان فطرت نمی تواند اثبات کند که هر کسی بالفعل حضورا خداوند را درک می کند و اعتقاد وجدانی به خداوند دارد؛ بلکه نهایتا می تواند ثابت کند که هر کسی زمینه فطری و بالقوه ای دارد که با هدایت و تربیت و قرار گرفتن در موقعیت های خاص، آن زمینه فطری بالقوه را به فعلیت می رساند و به خداوند معتقد شود. البته همانطور که عرض شد چون آن زمینه فطری بالقوه است، در معرض تحریف و تفسیرهای نادرست و یا نادیده انگاشتن نیز می باشد.

اما در مورد اشکال پنجم که ناظر به روایت منقول از امام صادق (علیه السلام) بود نیز گفتنی است که:

اولا با ملاحظه متن عربی این روایت، چنین استظهار می شود که این روایت درصدد سخن گفتن از چیستی خداوند است نه اثباتش. به این فراز دقت بفرمایید: «وهو ما قال رجل للصادق : يا ابن رسول الله دلِّني على الله ما هو؟» یعنی: مردی به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد که ای فرزند رسول خدا مرا از چیستی خدا باخبر کن.

ثانیا در هر گفتگویی ذهنیت طرفین دخیل است و در این مورد ما دقیقا از آن مطلع نیستیم؛ خصوصا این که می دانیم برخی از کلمات معصومین جدال احسن است و متناسب با ذهنیت مخاطب است.

ثالثا شاید هم مفاد حدیث در راستای همان چیزی باشد که پیش تر عرض شد: هر انسانی می تواند خداوند را حضورا و بدون فکر و استدلال احساس کند؛ خصوصا در شرایط سخت.

رابعا منظور امام صادق (علیه السلام) این نبودکه وسط عربستان دریا است بلکه منظورشان این بود که آیا تاکنون تجربه دریا رفتن داری یا نه. به هر حال می دانیم که بخش قابل توجهی از مردم عربستان اهل تجارت بوده و به شهرهای مختلفی می رفتند و یا از شهرهای مختلفی به آنجا می آمدند. کاملا طبیعی است که این فرد نیز در زمره چنین افرادی بوده باشد.

 

 


پی نوشت ها:
1. نحل: 78.
2. روم: 30.
3. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، صص172-173 و ج2، صص413-414.
4. اما برخی از فلاسفه، مستند به این که انسان با خداوند ارتباط وجودی فطری دارد، از معرفت حضوری فطری انسان به خداوند دفاع نمودند. اما سپس در مواجهه با این اشکال که چگونه می شود که این معرفت، فطری و حضوری باشد اما برخی فاقدش باشند، پاسخ می گویند که این معرفت حضوری فطری می تواند نیمه آگاهانه و یا حتی ناآگاهانه باشد! به نظر می رسد چنین چیزی تناقض گویی است چرا که معرفت فطری حضوری باید آگاهانه باشد چرا که معرفت یعنی التفات و آگاهی. بنابراین، بهتر است در مواجهه با اشکال مذکور، چنین پاسخ گفت که آدمی واجد ارتباط وجودی فطری است نه معرفت فطری حضوری. به همین جهت، گاهی التفات به این واقعیت حاصل نمی شود و یا مورد بدفهمی قرار می گیرد. به این زمینه معرفت فطری بالفعل و آگاهانه، تسامحا معرفت بالقوه می گوییم.


http://www.askdin.com/showthread.php?t=63905&p=1004567&viewfull=1#post10...