نقدهائی بر برهان واجب وممکن

پرسش:
یک تقریری از برهان وجوب و امکان وجود داره بنده اون رو میارم خدمتتون بعد نقدهایم رو بیان می کنم:
1. در یک تقسیم بندی ذهنی و قبل از رجوع به عالم می گوییم هر موجودی یا علتی دارد(علت یا علت ها) یا علتی ندارد. (مستقل است یا غیر مستقل). 2. بنابر حصر عقلی یا در عالم خارج موجود مستقل داریم یا همه غیر مستقل هستند.3. کاذب است که همه موجودات غیر مستقل هستند. 4. موجودی مستقل وجود دارد. 5. موجود مستقل واجب الوجود است.
بخش سوم این استدلال نیز اینگونه اثبات می شود: 1. اگر موجود بی علتی نباشد جهان تشکیل شده از بی نهایت موجود علت دار( نمی تواند تعداد علت دار ها محدود باشد وگرنه به یک موجود بی علت ختم میشود که خلاف فرض است). 2. کل مجموعه هستی غیر مستقل است. 3. به حصر عقلی، علت این کل یا داخلش است یا خارجش. 4. نمیتواند خارجش باشد چون تمام موجودات علت دار( غیر مستقل) داخل مجموعه هستند. 5. نمیتواند داخلش باشد چون علت یک چیز نمیتواند جز آن هم باشد( دور پیش می آید). 6. پس ناچار کل مجموعه علت دار ها باید به یک یا چند موجود مستقل و بی علت ختم گردد.
چند نقد به این استدلال دارم:
1. نقدم این هست چرا وقتی برای تک تک اجزا علت تعیین شد دوباره برای کل هم یک علت تعیین می شود؟ مثال عرض کنم: علت الف ب هست و علت ب ج هست و علت ج د هست. آیا مجازیم بگیم علت مجموعه الف و ب و ج چ هست؟ در پاسخ این بحث گفته اند دو نوع ترکیب داریم اعتباری و حقیقی ترکیب های حقیقی علت میخواهند جدای از علت اجزا مثلا آب جدای اینکه عناصرش علت میخواهند خود ترکیبش علت جداگانه میخواد چون ترکیب حقیقیه حالا سوال من این هست از کجا ثابت می کنید عالم ترکیب حقیقی هست؟ که علتی جدا بخواهد؟ به نظر میاد عالم ترکیب اعتباری باشد.
2. چه دلیلی برای استحاله تسلسل داریم؟ به نظرم اثباتش راحت نیست.
3. نقد سوم هم درباره ممکن و واجب است. این مفاهیم برایم مبهمند: چرا ما وقتی چیزیو در ذهن نسبت به عدم و هستی مساوی میبینیم میگیم ممکن است؟ این دلیل خیلی ذهنی نیست؟ شما با این روش هرچی رو تصور کنید ممکن در میاد. الان ملاک واجب بودن اینجا چیست؟ یعنی مثلا یک چیز در ذهن ما چه ملاکی باید داشته باشه که بگیم این واجب است؟

 

 


پاسخ:
پرسش مورد نظر دارای بخش های مختلفی است. در راستای پاسخگویی به این پرسش، به تبیین صحیح از این برهان اشاره می کنیم و در لابلای مباحث به پرسش های شما نیز می پردازیم.

تقریر فلاسفه مسلمان از برهان امکان و وجوب از این قرار است(1):

1. هيچ ممكن‌الوجودي ذاتاً ضرورت وجود ندارد، يعني هنگامي كه عقل ماهيتش را در نظر مي‌گيرد، آن را نسبت به وجود و عدم يك‌سان مي‌بيند و صرف‌نظر از وجود علت، ضرورتي براي وجود آن نمي‌بيند. اين مقدمه بديهي و بي‌نياز از اثبات است؛ زيرا محمول آن از تحليل مفهوم موضوع به‌دست مي‌آيد و فرض ممكن‌الوجود بودن، عيناً فرض نداشتن ضرورتِ وجود است.

توضیح بیشتر این که وقتی ذات یک موجود را در نظر می گیریم، گاهی به گونه ای است که ذاتش نسبت به عدم و وجود برابر است؛ و گاهی به گونه ای است که ذاتش نسبت به وجود و عدم برابر نیست بلکه ضرورتا یکی از این دو را دارد. حالت اول را امکان، حالت دوم را وجوب و حالت سوم را ممتنع(محال) می نامند.

از این رو، اگر کسی موجودات پیرامونی را تصور کند متوجه بشود که می شد هیچ یک موجود نمی شدند یا می شود بعدا از بین بروند، متوجه می شود که این موجودات ممکن الوجود هستند. اما در مورد خداوند ذاتی را متصور می شویم که نسبت به وجود بی تفاوت نیست بلکه وجود برایش ضروری است. به همین جهت، گاهی گفته می شود که ذات خداوند علت تحلیلی وجودش است (نه این که در خارج دو چیز داشته باشیم که یکی علت دیگری باشد بلکه در عالم تحلیل، ذات خداوند به گونه ای است که بالضروره متصف به وجود می شود برخلاف سایر ذوات). بنابراین، اینطور نیست که این امکان و وجوب مبهم باشند و یا حتی در مورد ذات الهی نیز امکان راه داشته باشد.

(با عنایت به مطلب مذکور، نقد سوم در پرسش حاضر منتفی می شود.)

2. هيچ موجودي بدون وصف ضرورت تحقق نمي‌يابد، يعني تا هنگامي كه همه راه‌هاي عدم به روي آن مسدود نشود به‌وجود نمي‌آيد، و به قول فلاسفه «الشي‌ء مالم يجب لم يوجد». به ديگر سخن، موجود يا ذاتاً واجب‌الوجود است و خودبه‌خود ضرورت وجود دارد، و يا ممكن‌الوجود است، و چنين موجودي تنها در صورتي تحقق مي‌يابد كه علتي آن را «ايجاب» كند و وجود آن را به سرحد ضرورت برساند، يعني به‌گونه‌اي شود كه امكانِ عدم نداشته باشد. اين مقدمه هم يقيني و غيرقابل‌تشكيك است.

3. هنگامي كه وصف ضرورت مقتضاي ذات موجودي نبود، ناچار از ناحيه موجود ديگري به آن مي‌رسد، يعني علت تامه، وجود معلول را «ضروري بالغير» مي‌سازد.
اين مقدمه نيز بديهي و غيرقابل‌ترديد است؛ زيرا هر وصفي از دو حال خارج نيست: يا بالذات است و يا بالغير، و هنگامي كه بالذات نبود، ناچار بالغير خواهد بود. پس وصف ضرورت هم كه لازمه هر وجودي است، اگر بالذات نباشد، ناچار در پرتو موجود ديگري حاصل مي‌شود كه آن را «علت» مي‌نامند.

4. دور و تسلسل در علل محال است.
بطلان دور واضح است چرا که مستلزم توقف شئ بر خودش است.
اما در مورد بطلان تسلسل نیز گفتنی است که اگر سلسله‌اي از موجودات را فرض كنيم كه هريك از حلقات آن وابسته و متوقف بر ديگري باشد، به‌گونه‌اي كه تا حلقه قبلي موجود نشود حلقه وابسته به آن هم تحقق‌پذير نباشد، لازمه‌اش اين است كه كل اين سلسله وابسته به موجود ديگري باشد؛ زيرا فرض اين است كه تمام حلقات آن داراي اين ويژگي مي‌باشد و ناچار بايد موجودي را در رأس اين سلسله فرض كرد كه خودش وابسته به چيز ديگري نباشد، و تا آن موجود تحقق نداشته باشد، حلقات سلسله به ترتيب وجود نخواهند يافت. پس چنين سلسله‌اي نمي‌تواند از جهت آغاز نامتناهي باشد. به عبارت ديگر تسلسل در علل محال است.(2)

(با عنایت به مطلب مذکور، نقد دوم در پرسش حاضر منتفی می شود.)

5. منظور از سلسله علل، ترکیب حقیقی جهان نیست. ترکیب جهان ترکیب اعتباری است نه ترکیب حقیقی که به پیدایش یک موجود واحد با آثار جدید بینجامد. در واقع، موجودات جهان متکثرند و وقتی با هم لحاظ می شود، کلّ را تشکیل می دهند. از این منظر، کل همان افراد و اجزای جدا از هم است که مجتمعاً لحاظ شده است. بنابراین، کلیت جهان اعتباری است و ناشی از لحاظ ذهنی ما است و نیازی نیست جدای از علت فاعلی برای هر یک از موجودات، برای کلیت سلسله علل موجود در جهان نیز علت فاعلی و هستی بخش در نظر بگیریم.

(با عنایت به مطلب مذکور، نقد اول در پرسش حاضر منتفی می شود.)

6. با توجه به اين مقدمات، برهان امكان به اين صورت تقرير مي‌شود: هر یک از موجودات جهان (نه کلیت آنها) با وصف ضرورت بالغير موجود مي‌شوند؛ زيرا از يك سوي ممكن‌الوجود هستند و ذاتاً وصف ضرورت را ندارند (مقدمه اول)، و از سوي ديگر، هيچ موجودي بدون وصف ضرورت تحقق نمي‌يابد (مقدمه دوم)، پس ناچار داراي ضرورت بالغير مي‌باشند و وجود هريك از آنها به‌وسيله علتي «ايجاب» مي‌شود (مقدمه سوم). اكنون اگر فرض كنيم كه وجود آنها به‌وسيله يكديگر ضرورت مي‌يابد، لازمه‌اش دور در علل است، و اگر فرض كنيم كه سلسله علل تا بي‌نهايت پيش مي‌رود، لازمه‌اش تسلسل در علل است، و هردوي آنها باطل و محال مي‌باشد (مقدمه چهارم)، پس ناچار بايد بپذيريم كه در رأس سلسله علت‌ها موجودي است كه خودبه‌خود ضرورت وجود دارد، يعني «واجب‌الوجود» است.(3)

به دیگر سخن، استدلال از این قرار است که اگر سلسله علل و معالیل را همینطور ادامه دهیم و به بینهایت برسانیم، اساسا همگی ممکن الوجودند و هیچ ترجیحی برای وجود هر یک از آنها نیست و نهایتا نباید محقق می شدند در حالی که محققند پس حتما علتی در کار بوده که آن علت، ممکن نبوده است. پس سلسله علل بینهایت نیست.

نکته:

البته در تقریر دیگری که از این برهان ارائه شده است، برای بی نیاز شدن از اثبات استحاله تسلسل و تلخیص برهان، صورتبندی دیگری از این برهان ارائه شده است:

مجموعه ممكنات به هر صورت فرض شود(یعنی سلسله عللی که ممکن الوجودند را تا هر کجا ادامه دهیم)، بدون وجود واجب‌الوجود بالذات ضرورتي در آنها تحقق نمي‌يابد(چرا که این سلسله و کلیت، اعتباری است و نهایتا حکمی غیر از حکم اجزای ممکن الوجودش ندارد؛ و در نتیجه، خودش نیز ممکن الوجود است)، و در نتيجه هيچ يك از آنها موجود نمي‌شود؛ زيرا هيچ‌كدام از آنها خودبه‌خود داراي ضرورتي نيستند تا ديگري در پرتو آن ضرورت يابد. به ديگر سخن، ضرورت وجود در هر ممكن‌الوجودي ضرورت عاريتي است و تا ضرورت بالذاتي نباشد، جايي براي ضرورت‌هاي عاريتي نخواهد بود؛ خواه این ممکن الوجود یکی باشد یا سلسله و مجموعه باشند.(4)

پی نوشت ها:
1. مصباح یزدی، محمدتقی، نتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، ج2، صص420-430
2. همان، ص107-108
3. همان، صص420-430
4. همان




http://www.askdin.com/showthread.php?t=63969&p=1004422&viewfull=1#post10...