نیچه از مرگ خدا سخن میگوید



پرسش:
نیچه از مرگ خدا سخن میگوید. دقیقا منظورش از مرگ خدا چیست؟ مرگ خدا به معنای نابودی وجودی است یا به معنای نابودی عقیدتی؟ اگر فرض اخیر است، برایش امکان احیای اعتقاد به خدا مطرح است؟ آیا نیچه تلاشی یه این منظور داشته است یا این که از مرگ خدا استقبال کرده است؟

پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. نیچه فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم است. وی اگرچه در خانواده ای مذهبی متولد شد و حتی برای مدتی در رشته الهیات مسیحی تحصیل می نمود، اما به خاطر عقل ستیزی و نگرش ضد دنیوی موجود در دین مسیحی، خود را در برابر آن قرار داد و به نگارش آثاری پرداخت که در آن، از مرگ خدا خبر می دهد و احیانا از این خبر نیز استقبال می کند و خواستار ساختن جهان جدید می شود؛ جهانی که در آن انسان بر مسند الوهی می نشیند و دیگر خبری از خواست و کسب رضایت الهی در میان نیست.

2. وی در مقاله‌ای در سال 1862 (18 سالگی) می نویسد که مسیحیت «یک عرف و تعصب» و «شبحی» دو هزار ساله است که باید از آن برگذشت و به جهانی نو پرداخت. وی در سال 1865 از تحصیل الهیات دست کشید و حاضر نشد در مراسم عشای ربانی عید پاک شرکت کند و بدین ترتیب، مادرش گریه و زاری به راه انداخت و خواهرش نامه‌ای خطاب به او نوشت. نیچه در پاسخ به این نامه، به خواهرش نوشت: «در اینجاست که راه افراد از هم جدا می‏شود. اگر می خواهی به آرامش ذهنی و خوشبختی برسی، پس ایمان [به مسیحیت] داشته باش؛ اگر پیرو مرید حقیقت هستی، پس راه جست و جوی را برگزین.»(1) در واقع، نیچه که به دنبال حقیقت بود، مسیحیت را خالی از حقیقت می یافت و به همین جهت، از دینداری دست برداشت. نیچه مسیحیت را مواد مخدر اروپایی می‌داند و آن را هم‌رتبه الکل می‌شمارد.(2)

3. قطعه «مرگ خدا»، یکی از کلیدی‌ترین قطعات فلسفی نظام فکری نیچه است که در فهم تفکر فلسفی او نیز نقش بسزائی ایفاء می‌کند. نیچه عبارت «مرگ خدا» را نخستین بار در کتاب حکمت شادان(1882) از زبان دیوانه‌ای اعلام می‌کند که در جستجوی خداست. دیوانه به حقیقتی پی برده است که هیچ کس (نه خداباوران و نه خداناباوارن) آن را درنیافته است؛ یعنی این که «خدا مرده است!» و «ما، همه[= خداباوران و خداناباوران]، قاتل او هستیم». آنگاه دیوانه، روانه کلیسا می‌شود و برای مرگ خدا مرثیه می‌خواند.(3) نیچه در سال 1885، در قسمت چهارم کتاب چنین گفت زرتشت، بار دیگر این واقعه را گوشزد می‌کند. اما او این بار، از «مرگ خدا» با خشنودی یاد می‌کند چرا که به زعم او، «این خدا بزرگترین خطر» برای انسان‌هاست و «تنها از آن زمان که او در گور جای گرفته است» انسان‌ها بار دیگر «رستاخیز» کرده‌اند.(4) وی چند سال بعد نیز، یعنی در سال 1889، در کتاب انسان مصلوب(آنک انسان)، خداوند را با تعابیری همچون «پاسخی ناپخته»، «قطعه ای بی نزاکتی علیه ما متفکران»، «یک ممنوعیت ناپخته برای ما : نباید بیندیشی!» (5) ، و «پادگذاره مفهوم زندگی»(6) معرفی می‌کند.

4. با عنایت به آنچه گذشت، اینک به پرسش اصلی بازمی گردیم و بدان پاسخ می گوییم: مرگ خدا در کلام نیچه به چه معنایی است؟ پاسخ به این پرسش از این قرار است که: مرگ خدا به معنای مرگ حضور خدا در زندگی انسان معاصر غربی است؛ یعنی مرگ ایمان به خدا و ارزش‌های مبتنی بر آن. از این منظر، نه انگیزه ای برای اثبات وجود خدا در کار است، و نه دلیلی. بنابراین، منظور نیچه این نیست که خداوند موجودی بوده که عمرش به سر رسیده است بلکه منظورش این است که اعتقاد به خداوند اعتقادی است که تاریخ انقضایش فرا رسیده است و دیگر کسی به آن معتقد نمی شود.

5. اما آیا واقعا خداوند مرده است و دلیلی برای اعتقاد به خداوند نداریم و خداوند حضوری در زندگی آدمی ندارد؟ اگر هم چنین باشد آیا نمی توان به بازسازی ارتباط با خدا و احیای ایمان به خدا پرداخت؟ آیا چنین امری از رجحان بیشتری برخوردار نیست؟ برای پاسخ به این پرسش، به نکات سابق باز می گردیم؛ یعنی به این نکته که ضدیت نیچه با ایمان به خدا و ادیان الهی، ناشی از عقل ستیزی و نکوهش شدید زندگی زمینی از سوی برخی آموزه های مسیحیت است؛ آموزه هایی که بواسطه تحریف دین مسیحیت، به اشتباه در آن گنجانده شده است و نیچه نیز به درستی نمی تواند آنها را بپذیرد. اما نیچه بعد از انکار و نقد این آموزه های نادرست، راه غلط را پیش می گیرد و به جای آن که به دنبال دین کاملتر بگردد و تبیینی عقلانی و قابل قبول از وجود خداوند ارائه بدهد، به ترویج بی دینی و زندگی ملحدانه می پردازد غافل از این که:

اولا راهی به رهایی هست و می توان تبیینی عقلانی از دین الهی و اعتقاد به وجود خداوند ارائه داد چنانچه که مومنان چنین می کنند و با استفاده از ادله قابل قبول، تبیین عقلانی از خداوند ارائه می دهند و با استناد به دین اسلام، رویکردی مثبت به زندگی زمینی خویش پیشه می کنند. در دین اسلام، هیچ گاه دینداری، به معنای ترک عقل و زندگی زمینی و لذت های دنیوی نیست. اساسا شرط ایمان تعقل است و به همین جهت، بارها در دین اسلام به این مهم توصیه شده است. همچنین، در دین اسلام هیچ گاه لذت های دنیوی محکوم و مردود دانسته نشده است بلکه همه آنها از طریق مشروع و مدیریت شده ای ارضا می گردند.

ثانیا راهکار نیچه از چاله در آمدن و به چاه افتادن است چرا که از دین منحرف شده و آموزه های نادرست آن دست بر می دارد ولی در عوض، خود را گرفتار اومانیسم(انسان محوری به جای خدامحوری) می سازد. در اومانیسم فرد انسانی با دو معضل جدی مواجه است: سرگردانی و نومیدی؛ سرگردانیِ ناشی از فقدان ارزش‌های مطلق الهی و انسانی، و نومیدیِ ناشی از فقدان نیروی پشتیبان برای اجرایی کردن چنین ارزش‌هایی.

پی نوشت ها:
1. مارتین، نیوهاوس، فردریش نیچه، صص13-17.
2. نیچه، حکمت شادان، صص 207-208.
3. نیچه، حکمت شادان، قطعه 125، صص 192-194.
4. نیچه، چنین گفت زرتشت، ص 306.
5. انسان مصلوب، نیچه، ص68.
6. انسان مصلوب، نیچه، ص175.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=63348&p=993434&viewfull=1#post993434