آیا خداوند غیر از موجودات عالم است؟


پرسش:
در مورد کمال مطلق خداوند، این پرسش پدید می آید که اگر بگویید خداوند غیر از موجودات عالم است پس مجموع موجودات عالم نیست و در نتیجه حقیقت محض و نامتناهی و کمال مطلق نیست! اگر بگویید مجموع موجودات عالم است پس غیر از موجودات عالم نیست ! مساله مرتبط دیگر این است که اگر خداوند کمال مطلق و حقیقت محض باشد و مجموع موجودات عالم هم نباشد، در این صورت، اساسا نباید موجودی غیر از خداوند موجود بشود چرا که هر وجودی غیر از خدا، محدود کننده وجود خداوند است.

پاسخ:
در دو بخش به این پرسش پاسخ می گوییم:

بخش اول: خداوند مجموع موجودات عالم نیست و غیر از آنها است. در واقع، خداوند موجودی بسیط است که واجد جمیع کمالات است و به همین جهت، از هر حیثی کاملترین است.

توضیح بیشتر این که منظور از این که خداوند واجد جمیع کمالات است بدین معنا نیست که خداوند جمیع موجودات است بلکه بدین معنا است که خداوند هر کمال وجودی ممکنی را به بهترین شکل داراست.
کمالی که موجودات دارند، محدود و متناهی است اما همین کمالات را خداوند به نحو نامتناهی و متناسب با ذات خودش دارد.
بنابراین، ما با دو سنخ متفاوت وجودی روبرو هستیم: یکی خداوند که موجودی واجد جمیع کمالات است و آنها را متناسب با ذات نامحدود خودش داراست؛ و دیگری موجودات ممکن الوجود که برخی از کمالات را به صورت متناسب با ذات محدود خودشان دارند.

بخش دوم: خداوند کمال مطلق است و وجودش نامتناهی است اما این به معنای نفی موجودات دیگر نیست.

توضیح بیشتر این که خداوند علت ایجادی مخلوقات است؛ یعنی رابطه علّی با مخلوقات دارد. اما رابطه علّی با مخلوقات به چه معنا است؟ بنا بر تقریر فلسفی از علیت(نه تقریر متعارف و عامیانه از آن)، رابطه علّی میان الف(علت) و ب(معلول)، رابطه دو امر مستقل از هم نیست که الف، ب را ایجاد نماید و سپس ب بدون وجود الف، به وجودش ادامه دهد بلکه وجود ب، هم در وهله حدوث و هم در وهله بقاء، به وجود الف محتاج است به گونه ای که نمی توان وجود ب را بدون وجود الف، متحقق دانست.

در واقع، اساسا معلول، وجودی مستقل از علت ندارد؛ در این صورت، وجود معلول امری رابط است که اساسا در برابر وجود علت، وجود استقلالی ندارد. از این منظر، وجود معلول وجودی است که ذهن آدمی آن را اعتبارا مستقل فرض می گیرد وگرنه حقیقتا وجودی مستقل ندارد. وجود معلول از لوازم ذات وجود علت است و شانی از شئون او تلقی می شود نه این که وجودی در برابر او باشد تا وجود علت را محدود بسازد.

اما رابطه دو واجب الوجود چنین نیست و وجود یکی وجود دیگری را محدود می سازد و در نتیجه، مستلزم نفی واجب الوجود بودن آنها می شود. توضیح مطلب این که اگر وجودی واجب الوجود باشد، وجودش برایش ضروری است و فرض عدم در او راه ندارد. در این صورت، هر گونه تناهی وجودی نیز در او راه ندارد چرا که تناهی وجودی یعنی حدی که وجود در آن پایان می یابد و عدم رخ می دهد. بنابراین، واجب الوجود، نامتناهی است و جایی برای غیر باقی نمی گذارد چرا که وجود امری غیر از واجب الوجود، به معنای آن است که واجب الوجود در آن غیر حضور ندارد و عدم و تناهی پذیرفته است.

بنا بر آنچه گذشت، روشن شد که اساسا معلولهای واجب الوجود، در برابر واجب الوجود، وجودی مستقل ندارد بلکه همگی شانی از شئون او هستند و از لوازم و اوصاف فعلی او به شمار می روند. به همین جهت، هیچ معلولی مستلزم تناهی و ومحدودیت علت خویش نمی شود.

اما چنین مطلبی در مورد واجب الوجود دیگر صدق نمی کند چرا که واجب الوجود دیگر، معلول واجب الوجود اول نیست. از این رو، وجود هر یک مستقل از دیگری است و به همین جهت، عامل پیدایش تناهی و محدودیت در دیگری می شوند و چنان چه که گفته شد در واجب الوجود، تناهی و محدودیت وجودی راه ندارد؛ پس نتیجه گرفته می شود که واجب الوجود(خداوند)، در واجب الوجود بودنش(خداوندگاریش)، شریک و دومی ندارد(1).

پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:
طباطبائی، محمد حسین، نهایه الحکمه، انتشارات جامعه مدرسین، 1402، صص7-32 (مراحل اول و دوم ) و صص155-195(مرحله هشتم).
طباطبائی و مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، 1364، صص9-76(مقاله هفتم) و صص 184-200(مقاله نهم).
صدرالمتالهین، الشواهدالربوبیه، المرکز الجامعی للنشر، صص6-137(شواهد مشهد اول).


http://www.askdin.com/showthread.php?t=63374&p=993824&viewfull=1#post993824