افراد کور وکر چگونه به شناخت خدا میرسند؟


پرسش:
یکی از مهم ترین راه های شناخت عظمت و قدرت خداوند، استفاده از حواس پنجگانه مخصوصا چشم وگوش می باشد که از طریق آنها اطلاعات زیادی از جهان و مخلوقات بدست می آید؛ آیا برای افراد کور و کر این نوع شناخت امکانپذیر می باشد؟ برای آنان از چه طریقی این مقصود حاصل می شود؟
چگونه دل انسان ها کور و کر می شود؟ این امر نیز باعث عدم شناخت خواهد شد؟ آیا مواردی وجود دارد که خود شخص در کوری و کری دل بی تقصیر باشد؟


پاسخ:
برای پاسخ به این سوال توجه به چند نکته لازم است:

نکته اول:
مهم­ترین راه شناخت خدا، شناخت او از طریق حواس پنجگانه نیست، بلکه شناخت های فطری، عقلی و شهودی بر شناخت حسی مقدم هستند، شناخت خداوند از طریق حس ضعیف ترین راه شناخت است، نه مهم ترین.
امام حسین(علیه السلام) در دعای عرفه می‌فرمایند:
«كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك‏؟»؛ چگونه بر (وجود) تو به چیزی استدلال شود که محتاج توست؟ آیا غیر تو، ظهوری دارد که تو نداری تا او ظاهر کننده تو باشد؟(1)

بنابراین شناخت خداوند هر چه مستقیم تر و بی واسطه تر باشد ارزشمندتر است، و شناخت او از طریق حقائق مادی اگرچه ارزشمند است اما در هر صورت نسبت به سایر راه­های شناخت اهمیت واعتبار کمتری برخوردار است.
علاوه بر اینکه جلوه های دنیا به همان اندازه که می توانند انسان را به خدا رهنمون سازند، به همان اندازه هم می­توانند زیبا و فریبنده باشند و انسان را از خداوند دور کنند.
با این اوصاف روشن می­شود کسی که یکی از حواسش را از دست داده، برای شناخت خدا چیزی را از دست نداده است، و به راحتی می­تواند از طرق دیگر که برتر هستند خداوند را شناخته وبه او تقرب بجوید.

نکته دوم:
اعضاء و جوارح انسان که این حواس پنج­گانه را درک می کنند، در حقیقت ابزارهای روح برای کسب ودرک معارف حسی هستند، که همه به یک مُدرِک و درک کننده که همان نفس و جان آدمی است وصل هستند، یعنی آن نفس است که دارد درک می کند و اینها ابزار و قوای نفس هستند(2) همان­طور که انسان اگر در عین حال بخواهد با گوشش بشنود و با چشمش ببینید و با زبانش بچشد تمرکز نفس بین این حواس تقسیم میشود، طبیعتا هر کدام از این حواس که از دست برود توجه نفس جایی نمی رود بلکه متمرکز می شود بر سایر ابزار که سالم هستند.

بنابراین کسی که یکی یا چند حسش را از دست داده تمرکزش روی حواس باقیمانده جمع می­شود همانطوری که کسی که دارد در عین کتاب خواندن غذا می­خورد، هرگز نمی تواند مانند کسی که فقط غذا می خورد، و یا کسی که فقط کتاب می خواند بر این دو فعل تمرکز داشته باشد(با احتساب شرایط مساوی از جمله هوش و استعداد مساوی و قدرت نفس برابر و...)
با این اوصاف کسی که چشمش از کار افتاده درست است مظاهر طبیعت را نمی بیند اما از قدرت شنوایی و لامسه قوی برخوردار است، و نیز می­تواند گوش کند به سخنانی در مورد حقائق و عجائب هستی، همچنین شگفتی­های آفرینش در درون خود را درک می­کند و می­تواند از آنها به خدا برسد.

نکته سوم:
منظور از کوری و کری دل، چشم و گوش بستن بر روی حق است، اصلا حقیقت کفر وایمان همین است که انسان آیا در برابر حق تسلیم باشد یا لجوج، همانطور که امام باقر(علیه السلام) می فرمایند:
«كُلُ‏ شَيْ‏ءٍ يَجُرُّهُ‏ الْإِقْرَارُ وَ التَّسْلِيمُ، فَهُوَ الْإِيمَانُ؛ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ يَجُرُّهُ الْإِنْكَارُ وَ الْجُحُودُ، فَهُوَ الْكُفْر»؛ «هر چيزى كه نتيجه اقرار و تسليم و روح پذيرش حقيقت باشد او ايمان است و هر چيزى كه نتيجه روح عناد و سرپيچى از حقيقت باشد او كفر است‏.(3)

وقتی کفر و کوری چشم و دل تلازم دارند باید دید که اصول و ارکان کفر چیست و از آنها دروی کرد، ائمه(علیهم السلام) اصول کفر را چنین ابراز نموده­اند:
«أُصُولُ الْكُفْرِ ثَلَاثَةٌ الْحِرْصُ وَ الِاسْتِكْبَارُ وَ الْحَسَد»؛ اصول کفر سه چیز است، حرص و تکبر ورزی و حسادت(4)

علاوه بر این اصول، گناهان نیز به تدریج می توانند چشم حق بین انسان را کور کنند، همان طور که قرآن کریم می فرماید:
«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّوء‏ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّه‏»؛ سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند.(5)
و در مقابل عمل به تعالیم دین موجب حیات انسان که همان بینایی و شنوایی حقیقی است می­شود:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم‏»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى‏ خواند كه به شما حيات مى‏ بخشد.(6)


پی نوشت ها:
1. ابن طاووس، علی بن موسی، اقبال الاعمال، دار الكتب الإسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1409ق، ج1، ص328.
2. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، دار احياء التراث‏، بیروت، چاپ سوم، 1981م، ج8، ص221.
3. کلینی، محمد، الكافي، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407ق، ج2، ص387.
4. الکافی، ج2، ص289.
5. روم:10/30.
6. انفال:24/8.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=60145&p=991312&viewfull=1#post991312