رابطه ماده وفراماده

پرسش:

من چند روز پیش چیز هایی راجع به یک سری مواد توهم زا از جمله DMT خواندم. تجربیاتی که افراد مصرف کننده بعد از مصرف این ماده گزارش کردند خیلی من رو به یاد مکاشفه هایی انداخت که بعضی اوقات از قول یک عالم عرفانی نقل می شود. چیز هایی مثل جدا شدن از بدن، دیدن بدن از بالا، یکی شدن با تمام واقعیات و جزئی از کل شدن و دیدن و شنیدن چیز هایی که در حالت عادی حتی تصور وجود آنها محال است.  اصل مطلب اینکه با خواندن آن مطالب ، کمی به فکر افتادم که آیا امکان دارد که این مکاشفات عرفانی و مثل آن ، درواقع از عالم فرامادی سرچشمه نگیرد و درواقع همه و همه تاثیرات یک سری مواد شیمیایی روی مغز باشند؟ شاید عبادت یا ریاضت باعث تولید بیشتر این ماده می شود و این ماده باعث تغییر عملکرد مغز می شود و یک سری چیز های دیده می شود. هدف من این نیست که بگم هیچ دنیای فرامادی وجود ندارد ولی به نظر می آید هیچ راهی برای توضیح ارتباط بین این دنیای به اصطلاح مادی و فرامادی وجود ندارد، به عنوان مثال من در در اینترنت سرچ کردم راجع به اثبات اینکه روح یک وجود فرامادی هست و درواقع از مغز جدا هست ، ولی همه آنچیز که میبینم یک سری اثبات هست که به نظر اشتباه می آید. حتی به نظرم تعریف درستی از "فرامادی" وجود نداره. مثلا تا 1000 سال قبل اگر به خاطر یک سری امواج صوتی یک ظرف شیشه ای شکسته میشد ، این رو میشد راحت به "فراماده" نسبت داد درحالی که حالا میفهمیم ، این امواج هم یک جزئی از همین عالم هستند. خلاصه اینکه ، میخواهم بدانم از چه راهی می شود این رو فهمید که دنیایی فرامادی و فراطبیعی وجود دارد و اینکه ارتباط فراماده و دنیای مادی به چه صورت هست. 

 

 

 

پاسخ:

دوست عزیز از آن جایی که پرسش حاضر دربردارنده بخش های متنوعی است و پاسخگویی مفصل به هر یک از آها در یک تاپیک ممکن نیست، به همین جهت، مختصرا درباره بخشهای اصلی پرسش حاضر نکاتی را تقدیم می کنیم:

 

نکته اول:

 

درباره مجرد و فرامادی بودن روح باید به این نکته متذکر شد که برای مجرد و فرامادی بودن، علائم و ویژگی هایی ذکر شده که بررسی تمامی آنها در این مجال نمی گنجد؛ اما برخی از این ویژگی ها از این قرار است که موجود مادی فاقد مکان مادی میان اشیاء است یعنی نمی توان برایش جایی در نظر گرفت یا این که توسط حواس پنچگانه درک نمی شود و قابل اشاره حسی نیست.(1)

 

بله، ممکن است گاهی در تطبیق این ویژگی ها خطا کار باشیم و مثلا موجودی را که مادی نیست مادی بپنداریم.

 

اما فعلا شواهدی وجود دارد که روح مقوله مادی نیست از جمله این که روح مدرِک علم است و علم فاقد خصایص مادی است و چون روح نیز چنین است می تواند با آن ارتباط داشته و آن را درک کند.(2)

 

دلیل دیگر بر تجرد و تمایز روح از بدن این است که روح دارای هویتی است که مستقل از بدن و تغییرات آن، ثابت و پایدار است: سلولهای بدن همواره تغییر می کنند اما بر اساس آن تغییرات، روح تغییر نمی کند و دارای هویت سابق، باقی می ماند و من این ثبات و وحدت را بالوجدان (از طریق علم حضوری) می یابم. بنابراین، روح همان بدن مادی نیست.(3)

 

نکته دوم:

 

اما درباره تجرد و مادیت امواج الکترومغناطیسی نیز باید به این مطالب توجه کرد:

 

مطلب اول: به هر آشفتگی در محیط که حامل انرژی است موج می‌گویند که بر دو قسم مکانیکی و الکترومغناطیسی تقسیم می شوند. به آشفتگی انرژی در میدان‌های الکترومغناطیسی، موج الکترومغناطیسی می‌گویند مانند نور و امواج رادیویی. اما آشفتگی ای که در میدان های الکترومغناطیسی نباشد را موج مکانیکی می نامند که امواجی ساده‌تر هستند و مشهورترین آنها امواج صوت، امواج زلزله و امواج آب است. بر این اساس، امواج الکترومغناطیسی، شکلی از انتقال انرژی هستند که در انتقال و حرکت، نیازی به محیط مادی ندارد. برخلاف امواج مکانیکی همچون امواج صوتی و آبی که آشفتگی انرژی آنها در محیط مادی همچون آب و فلز و فنر و طناب و  ... است، یعنی وقتی در آب و یا طناب آشفتگی ایجاد شود، موج مکانیکی پدید می آید.

 

مطلب دوم: ماده در فیزیک، در مقابل انرژی است. در فیزیک ماده و انرژی دو حالت مختلف از ذرات بنیادی است که  بواسطه ميزان جنبش و حركتي كه دارند، عنوان ماده يا انرژي را به خود مي گيرند. هر چه جنبش ذرات كمتر باشد، تراكم آنها بيشتر خواهد بود و در نتيجه جرم افزايش خواهد يافت، چرا كه حقيقت جرم چيزي جز تراكم ماده (ذرات) نيست و در اين هنگام ذرات به ماهيت ماده نزديك تر مي شوند. در حالي كه هر چقدر جنبش ذرات بيشتر شود تراكم ذرات كمتر شده و در نتيجه جرم كاهش مي يابد و به اين ترتيب به ماهيت انرژي نزديك مي شويم. بنابراین، ماده و انرژی دو حالت مختلف از ذرات بنیادین هستند که جرم و حرکت و بُعد و جرم دارند.

 

مطلب سوم: در فیزیک انرژی را فاقد بُعد و جرم می دانند اما ماده را دارای جرم و بُعد می دانند. اما به لحاظ عقلی و فلسفی اثبات شده که محال است چیزی که بدون بُعد و جرم است، از تراکمش جرم و بُعد بدست آید. بله، ممکن است ما نتوانیم  جرم و بُعد انرژی را توسط حواس و ابزارهایی که داریم دریابیم و به همین جهت، آنها را تقریبا صفر در نظر بگیریم؛ اما در واقع، آنها فاقد جرم و بُعد نیستند.  کوتاه سخن این که موج حالتی از انرژی در امواج الکترومغناطیسی است که از ذرات بنیادی تشکیل شده که با تراکمش ماده تشکیل می شود که از منظر فیزیکی جرم و بُعد قابل اندازه گیری دارد.

 

مطلب چهارم: مجرد در برابر مادی، اصطلاحی فلسفی است. مجرد معنای سلبی دارد؛ یعنی موجودی که فاقد ماده و خصایص اشیای مادی است. در برشمردن علائم موجودات مجرد، اختلاف نظر است اما یکی از آنها این است که اشیای مادی محسوس هستند اما اشیای مجرد محسوس نیستند. محسوس در اینجا به معنای محسوس بالقوه و بالفعل، محسوس با ابزار و بدون ابزار است. از این رو، اگر چیزی خودش در حالتی به سر می برد که فعلا محسوس نیست اما با تغییر حالت، محسوس می شود، به آن شیء، مادی گفته می شود.  انرژی همین ویژگی را دارد چرا که انرژی حالتی از ذرات بنیادی است که محسوس بالفعل نیست اما با تراکمی که می یابد، به ماده تبدیل می شود و محسوس بالفعل می شود. بنابراین، انرژی و ماده در فیزیک، هر دو در فلسفه از مصادیق شیء مادی هستند و مجرد نمی باشند.(4)

 

نکته سوم:

 

فرامادی بودن روح، به معنای عدم ارتباط روح و مغز نیست تا جایی که در توضیح روح انسان گفته شده که اساسا مرتبط با بدن است و بدون بدن نمی باشد؛ خواه بدن مادی، خواه بدن مثالی.  حتی برخی از متفکران گفته اند که مکانیزم تولد روح، جسمانی است یعنی از دلِ تحولات جسم است که تجرد حاصل می شود؛ چنانکه صدرالمتالهین بر این باور است که آدمی به مرور زمان دارای ویژگی مثالی و عقلی و تجرد و روحانیت می شود.(5)

 

فعالیت ادراکی روح نیز بی ارتباط با بدن نیست یعنی گاهی روح اطلاعات را از طریق اندام و قوای مادی دریافت می کند و بعد از دریافت آنها، بر اندام و بدن آدمی تاثیر می گذارد. مثلا فکر کنید از طریق چشم، ماری را دیده اید و از این طریق می ترسید و بدنتان به لرزه می افتد و یا با قوای حسی متوجه ارتفاع و فاصله تا زمین می شوید و به همین جهت، پاهایتان شل می شود. بنابراین، میان روح و بدن ارتباط دو سویه و شدیدی برقرار است.

 

نکته چهارم:

 

راه شناخت موجودات فرامادی، یا از طریق علم حضوری است و یا از طریق برهان(استفاده از علوم حصولی).

 

توضیح بیشتر این که:

 

علم یا از طریق مفاهیم با واقعیات مرتبط می شود(علم حصولی) و یا با خود واقعیت ارتباط دارد بی آن که مفهومی ذهنی واسطه شود(علم حضوری).

 

علم من به واقعیات خارجی مادی مثل علم من به درخت آلبالو و یا آتشی که کارگر ساختمانی کنار جاده برپا کرده، از سنخ علم حصولی است؛ یعنی خود آن واقعیات در ذهن من نیامده اند بلکه من تصویری از آنها را در ذهن دارم و از طریق همین تصویر آن واقعیات را می شناسم.(6)

 

اما  علم من به خودم و علم من به خود این تصورات نیازی به واسطه ندارد چرا که اگر لازم باشد واسطه ای در این موردداشته باشیم، مجددا برای علم به آن واسطه، واسطه دیگر لازم است و همینطور واسطه ها متوقف بر یکدیگر می شوند و هیچ گاه علم محقق نمی شد؛ در حالی که علم محقق شده است.

 

بنابراین، گاهی اوقات ما به اموری علم حضوری داریم؛ یعنی بی آن که با آنها ارتباط مادی داشته باشیم و تصوری از آنها در ذهن بسازیم، روح ما به آن واقعیات، اشراف و آگاهی می یابد.

 

به همین جهت، با این که علم به عنوان به یک موجود مادی را توسط حواس درک نمی کنیم اما با این حال، به آن علم داریم و می دانیم که مثلا چه تصوراتی داریم و میان این تصورات چه نسبتی برقرار است و کدامیک دیگری را نقض می کنند و کدام یک پشتوانه دیگری هستند. این اشراف به تصورات و رابطه آنها که همگی از سنخ مجرداتند، توسط علم حضوری فهمیده می شود. 

 

البته درک حضوری واقعیات مجرد، به دو شکل است: گاهی عمومی است و در اختیار هر کسی است و با اندکی توجه و التفات بدست می آید(درک حضوری من از علمی که دارم)؛ اما گاهی هم فقط اهل مراقبت و سیر و سلوک آن را تجربه می کنند(درک حضوری عارفان از ملائکه و واقعیات مجرد).

 

راهکار دوم، استفاده از برهان و صورتبندی مفاهیم(علم حصولی) برای اثبات وجود واقعیات مجرد است؛ چنانکه در جای خودش بواسطه برهان تجرد خداوند و تجرد برخی از ملائکه و تجرد روح انسانی با برهان اثبات شده است. بررسی هر یک از اینها نیازمند تاپیک مستقل است.

 

نکته پنجم:

 

در مورد تجارب عرفانی و شباهت آن با حالات فرد مصرف کننده مواد نیز باید به این نکات توجه کرد که:

 

اولا معلوم نیست فرآیند مغزی یک عارف همان فرآیند مغزی یک استعمال کننده مواد مخدر باشد چرا که تجربه عرفانی در آزمایشگاه رخ نمی دهد و در دسترس نیست.

 

حتی اگر فرضا روزی اثبات شود که فرآیند مغزی در تجارب عرفانی و تجارب ناشی از مواد مخدر مشابهند، نباید ارزش معرفتی این دو را یکی دانست؛ چنانکه فرآیند مغزی و اطلاعات ما در خواب و بیداری مشابهند  اما ارزش معرفتی آنها را یکی نمی دانیم. 

 

لازم به ذکر است که حتی اگر بپذیریم که تجارب ناشی از مواد مخدر از همه جهات با تجارب عرفانی همسان است، باز هم دلیل بر این نمی شود که تجارب عرفانی پوچ است بلکه چه بسا حقیقتا بواسطه مواد مخدر نیز چنین تجاربی شکل بگیرد و همچون تجارب عرفانی ارزش معرفتی داشته باشد اما در راستای توحید و یکتاپرستی نیست و نوعی ارتباط با شیطان است؛ چنانکه عارفان تجارب عرفانی را به دو دسته رحمانی و شیطانی تقسیم می کنند و بر این باورند که ممکن است گروهی از عارفان، از مسیر انحرافی به کشف حقایقی دست یابند که شیطان در این زمینه به آنها کمک کرده تا اعتماد آنها را جلب کند و از آنها برای مقاصد خودش استفاده نماید.

 

بنابراین، استدلال از این طریق (شباهت ادعای کسانی که مواد مخدر استعمال کرده اند با تجارب عرفانی) دلیل بر این نمی شود که تجارب عرفانی کاملا پوچ هستند و یا اثبات نمی کند که همه چیزی به مغز باز می گردد و اصلا روح و ارتباط با فراماده نیست و ...

 

 

 

پی نوشت ها:

 

1. برای مطالعه بیشتر، رک: نبویان، سید محمدمهدی، و غلامرضا فیاضی، طرحی نو در معیار تمایز مجرد و مادی با ارزیابی معیارهای دیگر، مجله معرفت فلسفی، شماره4، 1398ش.

 

2. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1390ش، صص203-230.

 

3. صدرالمتالهین، الاسفار الاربعه، دار احیاءالتراث، 1981م، ج8، ص42.

 

4. سلیمانی، فاطمه، ماده از نگاه فیزیک و فلسفه، مشکوۀالنور، شماره36-37، بهار و تابستان 1386ش.

 

5. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1389ش، صص187-192.

 

6. برای مطالعه بیشتر، رک:  فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1388ش، ص25؛ فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفت‌شناسی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1387ش، ص55.

 

http://askdin.com/comment/1040144#comment-1040144