طبیعت و جهان از قدیم وجود داشته و ابدی و ازلی است؟

پرسش:
چرا نمی توان گفت طبیعت و جهان از قدیم وجود داشته و ابدی و ازلی است؟ آیا مخلوق خدا حتما باید دفعی و بدون سابقه زمانی باشد؟

 


پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. ماده به لحاظ زماني مي تواند ازلي و ابدي باشد يعني زماني نتوان يافت كه ماده در آن زمان نباشد، چرا كه زمان مقدار حركت است و حركت حالت تغيير جسم را گويند و جسم موجودي است داراي ماده.(1) در اين صورت، با وجود ماده زمان موجود مي شود و با معدوم شدنش زمان معدوم مي شود. در اين صورت، اينطور نيست که زماني باشد اما ماده نباشد. بنابراين، ماده مسبوق به عدم در زماني خاص نيست و از اين رو، قديم زماني است و ابدي و ازلي است.

2. اينكه گفته مي شود ماده نمي تواند ازلي و قديم باشد به لحاظ ذاتي است يعني نمي توان ماده را قديم ذاتي به حساب آورد. قديم ذاتي وجودي است كه ذاتا مسبوق به عدم نيست؛ يعني وقتي ذاتش را در نظر بگيريم هيچ گاه مسبوق به عدم نمي شود و محال است که مسبوق به عدم شود چرا که ذاتش مقتضي وجود است. محال است که ذاتش بدون وجود باشد. در اين صورت، هيچ گاه مسبوق به عدم نمي شود و يا بعدا معدوم نمي گردد. از اين رو، ذاتا ابدي و ازلي و قديم است.(2)

اينک بايد ملاحظه نمود که ماده ذاتش مقتضي وجود است و اصطلاحا واجب الوجود و قدیم ذاتی است يا نه؟ از آن جايي که با نظر به ذات ماده مشخص مي شود که ماده مقتضي وجود نيست و نسبت به وجود و عدم مساوی است و اینطور نیست که ضرورتا موجود یا معدوم باشد، و اصطلاحا ممکن الوجود است، پس ماده ذاتا ابدي و ازلي و قديم نيست چرا که چیزی ابدی و ازلی و قدیم ذاتی است که ذاتش مقتضی وجود باشد و محال باشد وجود از او سلب شود اما می توان متصور شد که ماده موجود نباشد و معدوم گردد.

توضیح بیشتر این که فلاسفه معتقدند که در مواجهه با هر پدیده ای دو چیز از آن می فهمیم: ماهیت و وجود. مثلا در مواجهه با احمد، هم وجودش را می فهمیم و هم ماهیت انسانی او را. در مواجهه با درخت انار، هم وجودش را می فهمیم و هم ماهیت نباتی او را. آنگاه وقتی این دو حیث را با هم مقایسه می کنیم، متوجه می شویم که حیث ماهوی یک پدیده، دارای ذاتیات است اما وجود بخشی از آن ذاتیات نیست بلکه وجود عارض بر آن است. بنابراین، اینطور نیست که هر وقت این ماهیت باشد، وجود هم داشته باشد، بلکه ممکن است وجود بر او عارض شود و ممکن است عارض نشود. در این صورت، هر پدیده ای ممکن الوجود است و حتما بواسطه علتی غیر از خودش تحقق یافته است و دارای وجود شده است. این مطلب در مورد هر پدیده ای که دارای دو حیث ماهوی و وجودی است، جاری است(از این رو، وقتی به موجودی واجب الوجود و قدیم ذاتی می رسیم، متوجه می شویم که آن موجود باید بدون ماهیت باشد). با این توضیحات روشن می شود که ماده نمی تواند واجب الوجود و قدیم ذاتی باشد چرا که دارای این دو حیث ماهوی و وجودی است و ذاتا ممکن الوجود است و حتما توسط علت دیگری پدید آمده است. بگذریم از این که مستند به براهین دیگر، واجب الوجود و قدیم ذاتی، باید دارای خصایصی همچون علم و قدرت و حیات ... باشد که ماده فاقدش است. به همین جهت، روشن می شود که ماده واجب الوجود و قدیم ذاتی نیست.

3. بنابراین، روشن شد که ازلي و ابدي و قديم زماني بودن، غير از ازلي و ابدي و قديم ذاتي بودن است. مي توان موجودي را در نظر گرفت که زمانا ابدي و ازلي و قديم باشد اما ذاتا چنين نباشد. به باور فلاسفه، ماده قدیم ذاتی نیست؛ بلکه نهايتا مي تواند زمانا چنين باشد. همانطور که گذشت، ازلي و ابدي و قديم زماني بودن ماده هم مستلزم ازلي و ابدي و قديم بودن ذاتي ماده نيست. از این منظر، ماده هم قدیم زمانی و ازلی است؛ و هم حادث ذاتی. اینها دو اصطلاحند و از دو منظر یک واقعیت را توصیف می کنند: زمان خاصی که ماده در آن نباشد، وجود ندارد؛ از این جهت، ماده مسبوق به عدم زمانی نیست. اما ماده به خودی خود، ذاتش فقیر است و اگر عنایت خدا نبود بوجود نمی آمد. بنابراین، ذاتش قطع نظر از خدا معدوم بود و به همین جهت، قدیم ذاتی نیست.

4. آنچه عرض شد، ناظر به ماده اولیه جهان بود وگرنه روشن است که موجوداتی که بعد از خلق ماده اولیه بوجود آمده اند، در طول زمان و با تغییرات تدریجی بوجود آمده اند. بنابراین، آنهایی که جهان را قدیم زمانی می دانند، ناظر به ماده اولیه هستند نه حوادثی که در طول زمان ایجاد شده اند؛ همچون خلقت انسان و زمین و آسمان. به دیگر سخن، مبحث قدم و حدوث، مربوط به فعل الهی است؛ یعنی سوال این است که فعل الهی، لازمه ذات الهی و قدیم زمانی است یا این که میان ذات و فعلش فاصله زمانی و یا غیرزمانی مطرح است. این که فعل الهی خودش دارای انواع و تطورات است محل بحث نیست. محل بحث، نقطه آغاز خلقت است یعنی حتی خلقت آسمان و زمین نیز مساله ما نیست. همانطورکه از آیات بدست می آید خلقت آسمان و زمین نیز در طول زمان رخ داده است و مسبوق به چیزهای دیگری بوده است و مرحله به مرحله رشد یافته است. آنچه مورد نظر است اولین خلقت است؛ یعنی نقطه آغاز خلقت؛ یعنی اولین فعل الهی؛ که به باور فلاسفه، قدیم زمانی است یعنی لازمه ذات الهی است و فاصله زمانی و عدمی میانشان نبوده است.

5. بنابراین، به باور فلاسفه، اولین مخلوق خدا، زمانمند نبوده است و به صورت دفعی ایجاد شده است. اما سایر اموری که در طول زمان و به نحو تدریجی و مرحله به مرحله ایجاد شده اند نیز مخلوق خداوند هستند. به این امور زمانمند که از نقطه ای به نقطه دیگر متکامل می شوند نیز خلقت گفته است. خلقت انسان از نوع اخیر است: «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين»(3). همچنین این که خداوند به خلقت آسمان و زمین در شش مرحله نیز خلقت گفته است، به همین دلیل است. دقت بفرمایید که خداوند می فرماید که خلقتش در «ستۀ ایام» بوده است؛ نه این که بعد از «ستۀ ایام» خلق کرده است: «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ»(4). بنابراین، خلقت یعنی ایجاد چیزی؛ خواه به صورت دفعی و بدون مصالح اولیه؛ و خواه به صورت تدریجی و از طریق مصالح اولیه.

پي نوشت:
1. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، موسسه انتشارات امير كبير، 1378ه.ش، ج 2، ص 151.
2. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1374، ج 5، ص 166.
3. مومنون: 14
4. اعراف: 54

http://www.askdin.com/showthread.php?t=64472&p=1012642&viewfull=1#post10...