آیا نامه منتسب به آخوند خراسانی در مورد ایرادات حکومت اسلامی صحت دارد؟



پرسش
آقای اکبر ثبوت نوه برادر شیخ آقا بزرگ تهرانی از نامه ای سخن گفته است که منتسب به آخوند خراسانی است که آن را برای میرزای نائینی نوشته و از مفاسد و معایب حکومت فقیه سخن گفته است که به نظر می رسد برخی از ایرادات آن وارد باشد، نظر شما چیست؟


پاسخ
در این خصوص باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:
از نظر بحث های سندی، ابهاماتی در صحت و درستی انتساب این نامه به آخوند خراسانی وجود دارد از جمله «ناسازگاری گذشت زمان طولانی و دقیق ‌بودن گزارش»، «ناسازگاری مطالب با روزگار آخوند»، «ابهام در گزارش‌»، «تناسب ‌نداشتن زمان مشروطه با پیشنهاد حاکمیت سیاسی فقیهان» و مهم تر از همه ««سطحی‌ بودن استدلال‌ها و ناسازگاری آن با مقام علمی آخوند»(1) که در نکات بعدی به این گزینه نهایی بیشتر اشاره خواهد شد.

نکته دوم:
حتی بر فرض اینکه صحت سند و چنین استنادی را به صورت یقینی بپذیریم باز هم این نظر یک فقیه در طول دوران فقاهت اسلام است نه نظر یک معصوم! بحث فقه و نظریه های فقهی یک بحث اجتهادی است، نه بحث تقلید!
باید ادله بررسی شوند که آیا صحیح هستند یا خیر! اگر ادله درست باشند خب فرقی نمی کند از آخوند خراسانی باشد یا شخص دیگر! و اگر صحیح نباشد باز هم فرقی نمی کند که این استدلال از آخوند خراسانی باشد یا خیر!

من با خواندن این ادله ضمن اینکه صدور آن از آخوند خراسانی را در نهایت بُعد می دانم، احساس می کنم استناد این متن به نام آخوند خراسانی در حقیقت برای قابل توجه قرار گرفتن این ادله است، همانطور که امروزه زیاد مشاهده میکنیم که اقوالی را برای تقویت اعتبارشان به این و آن مستند میسازند.

نکته سوم:
استدلال هایی که در نامه مذکور به آنها اشاره شده است بسیار سطحی است، به همین خاطر اولاهمانطور که در نکته اول اشاره شد احتمال صدور چنین متنی از آخوند خراسانی را بسیار ناچیز می سازد، و طبق نکته دوم حتی اگر از مرحوم آخوند باشد غیر قابل پذیرش بوده و قابل دفاع نیستند، و نباید در ابطال آنها به نظریه پرداز نگاه کرد، باید دید خود این استدلال ها آیا قابل دفاع هستند یا خیر؟

گاهی بندهای استدلال به قدری سست است که انتساب آن به یک طلبه ساده هم مشکل است چه برسد به آخوند خراسانی با آن نگاه دقیق!
مثلا در بیان اولین اشکال گفته اند:

"اگرچه تشکیل حکومتی مبنی بر علایق دینی شیعی که در رأس آن علما باشند ـ ونیز اجرای کلیه قوانین شرع از جمله در مورد مخالفان اسلام و تشیع ـ برای ما کمال مطلوب است، اما تشکیل چنین حکومتی، پیروان دیگر ادیان و مذاهب را ترغیب خواهد کرد تا آنان نیز حکومتهایی مبتنی بر تعصبات دینی ضد شیعی ـ که در رأس آن پیشوایان دینی­شان باشند ـ بر سر کار آورند..."

خب این اشکال اگر به حکومت فقیه وارد باشد، به حکومت معصوم هم وارد است!

همچنین بسیاری از اشکالات ایشان لوازمی است که میشود مانع آن شد، و لوازم جداناشدنی از حکومت نیست، مثلا در بخشی از این متن منتسب به آخوند آمده است:
"کسانی که مناصب حکومتی را در اختیار دارند، فریبکاری و ناراستی و دروغ گویی و گزارش دروغ و وعده دروغ دادن را از لوازم اولیه کار و شغل خود میدانند"

یا این جمله:
"مسندی که ما بر آن تکیه زده ایم، مهم ترین سنگر مبارزه با فساد باید باشد و مسندی که حکام بر آن تکیه زده اند، مهم ترین مرکز اشاعه فساد است. اگر ما جای حکام را بگیریم، هم سنگر مبارزه با فساد را از دست می دهیم و هم خود، در همان جایی قرار می گیریم که مرکز نشر فساد است. بلکه خو دفاسد می شویم"

آیا واقعا چنین حرفهایی از یک مرجع تقلید اسلامی صادر میشود؟ این دیدگاه بیشتر به تفکرات سیاسی غرب میخورد تا سیاست اسلامی! اینکه دروغ و فساد را لازمه مناصب حکومتی بدانیم آیا در مکتب علوی قابل توجیه است؟
اینکه مسند فقها را مسند مبارزه با فساد و مسند حکّام را مسند اشاعه فساد بدانیم ازاساس یک نگرش سکولاریستی بوده و با اسلام سازگار نیست. واقعا چه دلیل عقلی یا شرعی وجود دارد که فقیه با ورود به حکومت فاسد میشود؟ مگر سلمان فارسی، مالک اشتر، و مانند ایشان معصوم بودند که به عنوان حکّام از سوی امام علی(علیه السلام) در شهرهای مختلف منصوب شدند؟

یا این جمله که:
"مشکل دیگر، مشکل حواشی و بستگان ماست که ما را احاطه کرده اند و با سوء استفاده از موقعیت و جایگاه ما، هزار جور کار خلاف می کنند که هم آبروی ما و علمای دین بر باد می رود"

خب اگر میشود مانع سوء استفاده اطرافیان شد پس ولایت فقیه چه منعی دارد؟ همانطور که امروزه تحلیلگران شبکه های بیگانه هم نسبت به پاکدستی رهبری و خانواده اش اذعان دارند؛ و اگر سوء استفاده اطرافیان از کنترل حاکم خارج است، اما به پای ایشان نوشته میشود و موجب میشود آبروی نظام و اسلام برود خب این مشکل در اطرافیان معصومین هم وجود داشته! مگر اطرافیان معصومین هم معصوم بوده اند؟!

طبق این مبنا چرا پیامبر(صلی الله علیه و اله) حکومت را به دست گرفت تا سوء رفتار برخی اعضاء خانواده اش، یا برخی اصحابش چون خالد بن ولید و مانند او به پای آن حضرت(صلی الله علیه و اله) نوشته شود و آبروی اسلام به خطر افتد؟ چرا امیرالمومنین(علیه السلام) حکومت را به دست گرفت که سوء رفتار امثال منذر بن جارود به پای او نوشته شود؟

این سخنان بیش از آنکه به سخنان آخوند خراسانی شباهت داشته باشد بیشتر به نصیحت های دوستان جاهل یا مکرهای دشمنان دانا که در قالب نصیحت های خیرخواهانه ارائه میشود شباهت دارد! که قبلا هم سابقه داشته است که از این باب وارد شده اند.
یا این جمله: "ما و علمای دیگر تا وقتی از بیرون به تشکیلات حکومت نگاه می کنیم و به درون آن تشکیلات قدم نگذاشته ایم، فسادها و کاستی هایی را که در تشکیلات است به وضوح می بینیم و به راحتی با آنها مبارزه می کنیم. اما وقتی خود وارد تشکیلات شدیم، فسادها و کاستی های آن را به وضوح نمی توانیم ببینیم. زیرا در آن هنگام، تشکیلات منسوب به ماست و ما منسوب به آن هستیم... میان دلبستگی به یک شیء و تشخیص معایب آن، نسبت معکوس برقرار است"
این اشکال هم مانند دروغ و فساد از آن لوازمی است که ذاتا ضروری و جدا نشدنی از حکومت نیست؛ نمی شود گفت این وابستگی به قدرت لازمه جدا نشدنی قدرت است! نه دین بر چنین حرفی صحّه می گذارد، و نه عقل!

آیا مثلا امام خمینی(ره) انسان محافظه کاری بود که فسادها و کاستی های حکومت، و هرکجا که منافع حکومت با نظر اسلام تعارض داشت را بپوشاند یا آن را فریاد میزد؟
امروز هم مقام معظم رهبری را می بینیم که به صورت شفاف هر کجا که فسادی بوده با صدای رسا آن را فریاد زده اند، هرگز محافظه کارانه رفتار نکرده اند؛ در قضیه حقوق های نجومی، در مسئله هسته ای و سرمایه ملی، در حفظ جنگل ها، در جدیت مسئولین فرهنگی، و...
تازه اینها پشت تریبون عمومی است، اشخاصی که از نزدیک در جلسات خصوصی ایشان با دولت حضور یافته اند از جدیتی چند برابری در جلسات خصوصی سخن میگویند، همانطور که خود ایشان هم فرمود:

«بنده در دولتهای مختلف، گاهی اوقات اعتراضهای سختی داشتم به مسئولین گوناگون. حالا ما این اعتراضها را معمولاً جلوی مردم و در مظهر افکار عمومی نمی‌آوریم؛ چون مردم از دعوا و اوقات‌تلخی و مانند اینها خیلی خوششان نمی‌آید، فایده‌ای هم ندارد؛ امّا با خود مسئولین کشور بنده گاهی اوقات، اوقات‌تلخی‌های زیادی داشتم»(بیانات در دیدار کارگران، دهم اردیبهشت نود و شش)

یا در مورد این جملات:
"ما برای به صلاح آوردن وضع امت، اول باید خود را اصلاح کنیم. نه این که به جای این کار، حکومت و امارت را هم به دست گیریم تا مسئولیت بقیه تباهی­ها هم به گردن ما بیفتد و ما یگانه مسئول همه مفاسد باشیم... آن وقت همان مردمی که فسادهای موجود در حکومت ما را حمل بر صحت می­کردند یا به گردن دیگران می­انداختند تا ما تبرئه شویم، همان مردم، در مورد مفاسدی هم که ما مسئول حقیقی آن نیستیم، ما را مسئول می­شناسند"

این اشکال هم اگر وارد باشد به حکومت معصومین هم وارد است، مگر علی(علیه السلام) در کاستی هایی که او مقصرش نبود کم دشنام و ناسزا شنید؟
باید توجه کرد که اگر در مفسده ای که در حاکمیت اتفاق می افتد، فقیه مقصر است اصلا سکوت جایز نیست، چنین فقیهی اصلا صلاحیت ولایت نداشته و خود شارع هم راضی به حکومت او نیست؛ ما از ولایت فقیه به دنبال اجرای اسلام هستیم وگرنه فقیه را والی نمیکردیم!
اما اگر فقیه مسئول این مفاسد نیست خب باید مردم را آگاه کرد نه اینکه فقیه را کنار گذاشت! این در زمان ائمه معصومین هم بود که مردم کاستی هایشان را به پای ایشان می نوشتند اما کسی اشکال از معصوم نمیگیرد، اشکال از این مردم است، باید مردم را متوجه وظائف حاکم کرد و اینکه هر مشکلی در جامعه وجود دارد از حاکم نیست.

باید مردم را آگاه کرد که ولایت فقیه و تشکیل حکومت اسلامی یکی از فاکتورهای حاکمیت دین است نه همه ی آن! حتی اگر علی(علیه السلام) هم در جامعه ای حاکم باشد بدون کمک سایر مسئولین جامعه ی ایده آلی از نظر اسلامی شکل نخواهد گرفت؛ حاکم تمام جامعه نیست.
ما این را در تاریخ می بینیم که علی(علیه السلام) چه خون دلی خورد بر اینکه آنچه در دل دارد را در جامعه محقق سازد تا حدی شد و تا حدی نشد! اما بالاخره حکومت علی(علیه السلام) با این کارشکنی ها و مشکلات بهتر از حکومت غیر علی(علیه السلام) بود.

بحث بر سر یک قاعده کلی است، حالا تمام فقها خاک پای علی(علیه السلام) هم نمیشوند اما ما چطور توقع داریم ولایت فقیه معجزه ای کند که علی(علیه السلام) هم نکرد! چطور توقع داریم با ولایت فقیه همه چیز درست شود در حالی که با علی(علیه السلام) هم نشد.

ایراد بزرگتر آنکه طبق آنچه در متن آمده ایشان به مرحوم نائینی گفته اند:
"بیانات و استدلالهای شما، اگر هم به لحاظ نظری درست باشد، و فرضاً ما برای قبول نظریه شما، حتی نظریه شیخ الطائفه و شیخ اعظم (شیخ انصاری) را رد کنیم و ایرادات ایشان و بسیاری از فقهای بزرگ را بر نظریه­ای که شما پذیرفته­اید ندیده بگیریم ـ و من دون ذلک خرط القتاد ـ ولی با مشکلاتی که در مرحله عمل گریبان ما را می­گیرد چه کنیم؟"

چنین حرفی واقعا از یک مجتهدی که توجه داشته باشد صادر نمیشود! فرض پذیرش استدلال ولایت فقیه به لحاظ نظری یعنی فرض اینکه خداوند جز به ولایت فقیه راضی نیست، در این صورت اینکه در عمل به آن تعلل کرده و بهانه بتراشیم چه توجیهی دارد؟! یعنی خداوند به چیزی امر کرده است که وقوعا ناشدنی است؟! توجه کنید اشکالات ایشان به ولایت فقیه که بعد از این کلام ایشان آمده ناظر به زمان آخوند خراسانی نیست، بلکه ایشان در این اشکالات میگوید مطلقا ولایت فقیه در عمل این اشکالات را دارد، خب آیا شارع نعوذبالله از این مشکلات غافل بوده که چنین حکمی کرده است؟ این چه حرفی است که بگوییم از نظر تئوریک ولایت فقیه اشکالی ندارد، اما از نظر عملی مفسده دارد!
بنابراین از نظر بنده مهمترین قرینه برای اینکه صدور چنین متنی از آخوند خراسانی در نهایت استبعاد است متن خود آن، و سستی استدلال­های آن است!


پی نوشت ها:
1. ر.ک: حاکمیت سیاسی فقیهان از دیدگاه آخوند خراسانی، نوشته علیرضا جواد زاده، یا به این لینک: http://moaser.iki.ac.ir/node/172.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=62856&p=986999&viewfull=1#post986999