سوال
چاه ظلمت یا چاه طبیعت در عرفان چیست و جایگاه چه کسانی است؟
پاسخ
انسان دارای دو بعد درهم تنیدهی مادی و ملکوتی است که بُعد مادی آن، کالبد طبیعی و بدن عنصری اوست و بعد ملکوتیاش روح الاهی است که خدای سبحان در کالبد آدمی دمیده است. روح الاهی که به آن قلب و دل نیز میگویند، دو جنبه دارد: جنبهای از آن، تعلق تدبیری روح به بدن است که آن را نفس مینامند و جنبه دیگر، وجهه تجردی و تنزهی از ویژگیهای مادی است که روی به عالم ملکوت، بلکه روی به مبدأ آفرینش خود دارد. اگر این جنبهی روح را با یک سلسله خصایص فراحیوانیاش، که در اصل خلقت روح سرشته شده است، در نظر بگیریم، به آن فطرت میگویند؛ بنابراین فطرت، نحوهی هستی روح است که هویت تجردی دارد.[1]
اگر فطرت را از جهت فطرت بودن در نظر بگیریم – نه به تبع اینکه روح در قالب تن جای گرفته- درخواهیم یافت که خصایص آن در دو صنف جای دارند: یکی صنف معرفت و دیگری صنف فضیلت. در صنف معرفت نیز خصایص به دو دسته تقسیم میشوند: یکی مفاهیم فطری که همان مفاهیم حصولی بدیهی هستند و به فطریات (در منطق) معروفاند، و دیگری حقایق فطری که همان معلومات حضوری هستند و بخش عظیمی از آنها به عقاید دینی اختصاص دارد، مانند شناخت حضوری حقایق توحیدی و فضایل اخلاقی. در صنف فضیلت نیز خصایص همان فضایل اخلاقی، مانند حیا و فضایل عملی، مانند نماز هستند.[2]
حال اگر فطرت را از آن جهت که در قالب تن جای گرفته و به تعلق نفسی مبتلا گشته در نظر بگیریم، خصایص او به سه ویژگی مبتلا میشود؛ به خصوص آنکه اشتغالات آلوده نفسانی نیز به این تعلق نفسی افزوده گردد. آن سه عبارت اند: پنهانی و ناپیدایی، اجمال و ابهام و ضعف وجودی. راز ابتلا به این سه ویژگی را باید در مستوری روح در بدن جست؛ زیرا این استتار اولاً مایه احتجاب فطرت گشته، موجب ناپیدایی و پنهانی بسیاری خصایص فطری میگردد و در نتیجه از آگاهی حضوری انسان به آن خصایص کاسته میشود؛ بلکه او را به غفلت دچار میکند؛
ثانیاً موجب ابهام و اجمال آن خصایص میگردد؛ به گونهای که آدمی از چیستی آنها آگاهی تفصیلی نداشته، حتی از شناخت مصادیق واقعی آنها باز میماند؛ ثالثاً موجب ضعف وجودی آن خصایص میشود، به گونهای که آن ظهور عینی و شکفتگی وجودی که در فطرت وجد دارند، به بذرهای ناشکفته مبدل گشته، به صورت بالقوه در آدمی جای میگیرند؛ هرچند همین وجود بالقوه نیز زیر پرده استتار و احتجاب، به صورت گرایشهای فطری، ظهور ضعیف دارند؛ همانند خداخواهی، حقیقتجویی، کمال گرایی، علم آموزی، جمال دوستی و فضیلت خواهی.[3]
با این توضیح، روح انسان با تعلق گرفتن به نفس در واقع مبتلا به چاه ظلمت یا چاه طبیعت گشته است که راه نجات وی آن است که با اندکی ریاضت، جهت نفسانی را به ضعف بکشاند و از اشتغالات آلوده بکاهد تا گرایش فطری وی شدت یافته، اندک اندک فطرت و خصایص آن از کمون به بروز و از اجمال به تفصیل در آیند به اصطلاح از این چاه ظلمت و طبیعت خارج گردد. با خارج شدن از این چاه، توانمندیهای قابل توجهی مییابد، چنانکه انبیا و اولیای معصوم، به دلیل رهایی کامل از این چاه، برگستره فطرت خویش کاملا آگاه شده و همه خصایص فطری در آنان به گونه تفصیلی آشکار است و از همین روی باید آنان را فطرت مجسم دانست.
اگر آهنگ وصال الاهی به صدا در آید که «هر دمی از وی همی آید ألست»،[4] پرده نفس را که چون حجابی بر فطرت کشیده شده، میدرد و فطرت را برابر چشمان آدمی منکشف میسازد و اینگونه حقیقت خویش را و همچنین خصایص و فضایل انسانی خویش را از چاه طبیعت و ظلمت آزاد میسازد.
نتیجه
چاه طبیعت یا ظلمت همان گرفتاری وجهه ملکوتی روح (= فطرت) در کالبد مادی و اشتغالات آلوده نفسانی است که از عوارض این گرفتاری، پنهان و ناپیدایی ، اجمال و ابهام و ضعف وجودیِ حقایق بر دریچههای ادراکی آدمی است و راه برونرفت از آن، آویختن به حبل متین الهی (= قرآن) و عمل به هدایتگریهای ائمه معصومین علیهم السلام که در حکم منجیان بشریت از این چاه ظلمت میباشند.
منابع
[1]. ر.ک: مرتضی مطهری، فطرت؛ عبدالله جوادی آملی، فطرت در قرآن و نیز تفسیر انسان به انسان؛ سیدروح الله موسوی خمینی، شرح جنود عقل و جهل؛ علی فضلی، علم سلوک.
[2]. علی فضلی، همان، ص 19.
[3]. همان، ص 20.
[4]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول،بیت 2110، ص 83.