سوال: با توجه به اینکه عمر ما محدود و علوم در حال پیشرفت و رو به رشد هستند، ممکن است عمر انسان، برای رسیدن به حقیقت (علوم نافع)، کفایت نکند. سوال اینست که سریعترین راه رسیدن به هدف چیست؟ آیا انسان می تواند از طریق ریاضت و کشف و شهود (عرفان) به حقیقت دست پیدا کند؟ و لطفا در مورد ریاضت هم توضیح بدهید. آیا ریاضت همان "صوم و تهد و عزلت نشینی و سکوت" است؟
پاسخ: شناختهاي انساني را از يک ديدگاه مي توان به چهار قسم، تقسيم کرد:
1. شناخت تجربي و علمي (در معنای خاص)؛ اينگونه شناخت با کمک اندامهاي حسي به دست مي آيد، هر چند عقل نيز نقش خود را در تجريد و تعميم ادراکات حسي، ايفا مي کند. شناختهاي تجربي در علوم تجربي مانند فيزيک و شيمي و زيست شناسي، مورد استفاده قرار مي گيرد.
2. شناخت عقلي؛ اينگونه شناخت به وسيله مفاهيم انتزاعي (مقولات ثانيه) و توسط عقل شکل مي گيرد؛ هر چند ممکن است بعضا از مقدمات قياس، استفاده شود. قلمرو اين شناختها منطق و علوم فلسفي و رياضيات است.
3. شناخت تعبدي؛ اينگونه شناخت جنبه ثانوي دارد و بر اساس شناخت قبلي «منبع قابل اعتماد» (authority) و از راه خبر دادن «مخبر صادق» حاصل مي شود. مطالبي که پيروان اديان بر اساس سخنان پيشوايان ديني مي پذيرند و گاهي به آنها اعتقادي به مراتب قويتر از اعتقادات برخاسته از حس و تجربه پيدا مي کنند از همين قبيل است.
4. شناخت شهودي؛ اينگونه شناخت بر خلاف همه اقسام گذشته، بدون وساطت صورت و مفهوم ذهني به ذات عيني معلوم، تعلق مي گيرد و به هيچ وجه جاي خطا و اشتباهي ندارد؛ اما معمولا آنچه به نام شناخت شهودي و عرفاني قلمداد مي شود، در واقع تفسيري ذهني از مشهودات است و قابل خطا و اشتباه مي باشد.
معرفت و شهود در اصطلاح عرفان و تصوف عبارت است از: ديدار حقايق به چشم دل و قلب، پس از گذران مقامات و درك كيفيات احوال. استاد محمد تقي جعفري درباره «ادراك شهودى» مي نويسد: شناخت شهودي عبارت است از تماس مستقيم درون با واقعيت غير قابل تماس حسي طبيعي و عقلانى... . در حقيقت شهود عبارت است از بينايي دروني واقعيت با روشنايي خاصي كه از بينايي حسي و شناخت عقلاني قوي تر و روشن تر است و با نظر به حالات گوناگون دروني در تماس با واقعيات، اين نوع بينايي قابل انكار و ترديد نيست. شناخت شهودي در حالات رؤيايي و تجريدي بيشتر بروز مي كند تا در حالات طبيعى.1
آية الله جوادي آملي نیز درباره خصوصيت شناخت شهودى چنين مي گويد: «كسي كه داراي (شناخت شهودى) است، در نگاه خود حقايقي را مي بيند و با گوش خود كلماتي را مي شنود كه ديگران از ديدن و شنيدن آنها محروم هستند. همان گونه كه ديگران گرماي آتش را احساس مي كنند و يا صداهاي گوناگون را تشخيص مي دهند و صاحبان آن صداها و معاني مربوط به آنها را مي شناسند، كساني كه داراي شناخت شهودي هستند نيز، از نگاه به اشياء مختلف و در برخورد با امور متفاوت، مناظر و يا اصوات گوناگوني را ديده و يا مي شنوند كه در آنها شك و ترديد ندارند. اولين بار اين گونه از شناخت در حالت خواب نصيب انسان مي شود، رؤياهاي صادقانه كه در آنها حقايق گذشته، حال و يا آينده كه متعلق به فاصله هاي مكاني دور و يا نزديك است مشاهده مي شود، نشانه اي از آن چشم و گوش باطني انسان مي باشند. البته آن چشم يا گوشي كه حقايقي از اين قبيل را ادراك مي كند مختص به انسان خوابيده نيست. كسي كه بيدار است نيز مي تواند آنچه را كه در فاصله دور است مشاهده كند و يا آن كه بوي آن را استشمام نمايد. حضرت يعقوب چون پيراهن يوسف از دروازه مصر خارج شد، بوي يوسف را شنيده و گفت: «إنّي لَأجدُ ريح يوسف لولا أن تُفنّدونِ؛ به درستي كه بوي يوسف را مي شنوم اگر مرا تكذيب نكنيد.» سوره مبارکه یوسف، آيه 94 اين گونه از احساس مختص به حضرت يعقوب نيست، آنچه را كه حرّ سلام اللّه عليه در كربلا شنيد؛ يا آن ندا كه حضرت سيّدالشهدا علیه السلام، بين راه استماع نموده و از آن پس استرجاع نمود؛ و از همه عميق تر آنچه را كه سيد الشهدا علیه السلام در عصر تاسوعا و يا روز عاشورا در كنار خيام حرم آل رسول ديد و شنيد، همگي از اين قبيل است. اين شنيدن ها و ديدن ها هيچ يك چيزي نيست كه خواب در وقوع آن نقشي داشته باشد، بلكه هر كس كه بتواند به دل خود سر زده و زنگار از آن باز گيرد، سرمايه اين شناخت را مشاهده خواهد كرد و از اين طريق به شناسايي جهان بيرون، دست خواهد يافت؛ ليكن چون روح در آغاز ضعيف است، حواس بيروني و اشتغال هاي طبيعي مزاحم و مانع از ادراك باطني او مي گردند. در چنين حالتي است كه با قطع سرگرمي هاي بيروني در حالت خواب، زمينه مناسب براي سفر دروني فراهم مي شود و گرنه آن چشم و گوش كه در خواب به مشاهده حقايق نايل مي گردند، در بيداري نيز همراه انسان مي باشند. نفس چون قوي شد، نه تنها مشاهدات بيروني براي او مزاحمتي ايجاد نمي كنند، بلكه كمك او در شهود خارجي نيز مي باشند، صاحب دل مهذب در بيداري با نگاه به هر منظر، حقيقتي را كه مناسب با آن است مشاهده مي كند و در گذر از هر زمان، نسيمي را هماهنگ با آن استشمام مي نمايد؛ به عبارت ديگر نزد اين شخص هر شي ء از اشياي طبيعي همانند آينه، آيه و نشانه اي است كه حقيقتي برتر از حقايق ملكوتي و جبروتي را ارائه مي دهد.»2
معرفت شهودي، حصولي و اكتسابي نيست بلكه حضوري و ذوقي، و بيشتر يافتني است تا فهميدني. يعني اينگونه از معرفت با خواندن و نوشتن حاصل نميشود؛ بلكه حقيقتي است كه در عالم حضور دارد و سالك بايد با سلوك خود بدان برسد. عرفاي اسلامي به خوبي واژه «كشف» را براي اينگونه از معرفت به كار بردهاند. در واقع علم لدّني و شهودي، علمي است كه در ظاهر عالم هويدا نيست و در باطن عالم وجود دارد و بنابراين رسيدن به آن، به معني «كشفكردن» آن است؛ كشفي كه قابل عرضه به ديگران نيست و به همين دليل بسياري به مخالفت با آن ميپردازند.
در معرفتشناسي شهودي، اساسا نميتوان تفكيكي ميان سوژه و ابژه قائل شد. فاعلِ شناسا نميتواند خود را به مثابه امري شناساگر به موضوع شناسايي تحميل كند و آن را مورد شناخت قرار دهد. در واقع فاصله ميان سوژه و ابژه در معرفتشناسي شهودي از ميان رفته و شناخت، در گرو پيوند اين دو است. از طرفي انسان در مقام فاعل شناساي نهايي نيست، بلكه در مرتبهاي بالاتر از وي، عقلي وجود دارد كه منبع افاضه فيض به او است.
قرآن مجيد در مواردي از اين نوع شناخت با صراحت سخن ميگويد: «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض»3 نشان دادن و ارايه عالم ملكوت به انسان، تنها از راه علم شهودي و نه حصولي ميسر است؛ «و اذا اخذ ربك من بنيآدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم فالوا بلي»4
خداي متعال در عالم ذر انسانها را بر نفس خودشان شاهد گرفت و نفسشان را مشهود آنها قرار داد. آن گاه بلافاصله از آنها پرسيد : آيا من رب شما نيستم؟ همه گفتند : آري. جالب آنكه نفرمود: «اليس لكم ربُّ»؛ بلكه به من اشاره كرد. بنابراين شهود نفس، عين شهود ذات ميباشد؛ چنانكه فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ يعني معرفت نفس، عين معرفت رب است؛ نه اينكه بين آن دو ارتباط لزومي برقرار باشد. به بيان فلسفي، يافتن معلوم از آن جهت كه عين الربط است، عين يافتن ربط و مربوط است؛ و به تعبير قرآني، يافتن فقر، از آن جهت كه فقر است، عين يافتن غناي غني است. «يا ايهاالناس انتم الفقراءالي الله و الله هو الغني الحميد»5
در واقع نفس چون مخلوق و اثر خالق است، شناخت آن به ما هو هو (همانگونه که واقعا هست)، شناخت خالق است. منتها در شناخت نفس، اهل معرفت بسیاری در خود عالم نفس مانده و از آن عبور نمی کنند. در واقع به آثار و جلوات نفس مشغول شده و به هو هویت آن نمی رسند. اما برخی از آن عبور کرده و وارد عالم وحدت شده و به تعبیر اهل معرفت، روحانی می شوند. این توضیح مختصر از آن جهت بود که بدانیم شناخت نفس نیز کار ساده ای نیست.
نتيجه آنكه معرفت شهودي، هر چند معرفتي شخصي و غير قابل انتقال است، اما ميان معارف، برترين و اشرف آنهاست. بنابراين انسان شناخت حسي دارد، تا براي گذران امر دنيا به خصايص اشياي محسوس نايل شود؛ و از معرفت عقلي نيز بهرهمند است، تا به امور كلي مادي و غير مادي دسترسي يابد؛ و همچنين ملهم به ادراكات عملي است، تا با تشخيص مصالح و مفاسد متذكر شود. اما برتر و والاتر از همه، معرفت شهودي است، كه پروردگار عالم آن را به خليفه خود عطا كرد و آن را بهترين وسيله براي عرفان خود قرار داد. در حقیقت، خداي سبحان انسان را به انواع معارف و مشاعر تجهيز كرد. «لئلا يكون للناس علي الله حجة»6
خواجه ميگويد: يقين مركب راهوار سالك راه خداست، كه منزل پاياني عوام، و آغازين گام خواص به حساب ميآيد؛ و آن را سه درجه است:
1 -علم اليقين، كه از قبيل دانش حصولي است و به وسيله استدلال, اعم از عقلي و نقلي, به دست ميآيد؛
2 -عين اليقين، كه از سنخ دانش حضوري، و بي نياز از استدلال است؛
3-حق اليقين، كه آن هم از قسم علوم شهودي است و مرتبهاي فراتر از دو مرحله قبلي را دارا ميباشد.7
سيد حيدر آملي نيز نيل به شناخت واقع را، هم از راه علم حصولي و هم از راه علم حضوري ممكن ميشمارد؛ ولي همانند بسياري ديگر از عارفان، برتري را از آنِ شناخت شهودي ميداند. اين شناخت شهودي كه از جانب خداوند سبحان افاضه ميگردد، گاه به شكل وحي، گاه به صورت الهام، و گاه به گونه كشف است.8
در اینجا لازم است در مورد واژه علم حضوری نیز کمی سخن بگوییم تا مساله روشن تر گردد. این واژه به دو معنای کاملا متفاوت بکار می رود:
الف ـ به معني معرفت شهودي يعني علوم حقيقي. مثلاً مكاشفه و شهود يك عارف را علم حضوري مي نامند. معرفت شهودي به حقيقت و باطن هستي تعلق دارد، كه در آن كثرت و تمايز، راه ندارد.
ب ـ به معني معرفتي كه در حوزة علوم رایج ماست، اما نه با واسطة صورت، بلكه خود آن چيزي كه معلوم ما شده با ذهن و قواي ادراكي ما در ارتباط است. مانند آگاهي ذهن ما نسبت به صورتهاي ذهني؛ و نيز توجه ما به خودمان به عنوان «من»؛ و نيز علم و آگاهي علتِ فاعلي، مانند خدا و عقول، به معلول خودشان. پس روشن شد که علم حضوری به کدامین معنایش در مورد معرفت شهودی استعمال می گردد. وقتی کسی از علم حضوری و حصولی سخن می گوید، منظورش معنای دوم علم حضوری است؛ چون اولا اين تقسيم را همة گروهها (فيلسوف، منطقي، متكلم) مطرح ميكنند، در صورتي كه اگر منظور از حضوري، معرفت شهودي بود، بايد كساني كه به عرفان باور نداشته و مكاشفههاي عرفا را جدي نميگيرند، اين تقسيم را نپذيرند. در حالي كه حتي يك مورد اشاره هم در بحث علم حضوري به اين موضوع نشده است. و ثانیا مصداقهاي تعيين شده براي علم حضوري، از قبيل: علم ما به صورتهاي ذهني خودمان، به خودمان؛ و نيز علم علت فاعلي به معلولش؛ همه از نوع علم غير شهودي اند. حتي علم خداوند به جهان و علم انسان به خودش، از نوع علوم رسمي به شمار ميروند؛ كه اساس اشكال به ديدگاه ابنسينا و نيز لزوم استدلال به اينكه علم ما به خودمان به وسيلة صورت نيست، همين است كه اين علوم را از نوع علوم معمولي ميدانيم.
علم حضوري، درمقابل علم حصولي، هيچگاه به معني معرفت شهودي نبوده و نمي باشد. و هركس و هر متني هم، اين دو را به يك معني بگيرد، اگر براساس تسامح و تشبيه نباشد، دچار اشتباه شده است. براي اينكه علم حضوري و حصولي، هر دو به يك حوزه مربوطند كه همين حوزة آگاهي ظاهري، عقلي و ذهني ما است. در صورتي كه معرفت شهودي به حوزة بصيرت باطني و مكاشفات حاصل از تجارب عرفاني مربوط است. در واقع علم حضوري و حصولي هر دو از يك جنسند، در علم حضوري، نفس ما سرو كارش با صورت است؛ خواه اين صورت، خودش مورد نظر باشد، يا آنكه اين صورت، وسيلة سرايت معرفت ما به اشيا خارجي باشد. به هرحال آنچه مادرك ميكنيم صورت است و بس.
بطور خلاصه می توان ویژگی های معرفت شهودی را چنین شمارش کرد :
ـ نخست آنكه اين گونه معارف در دسترس چشم و گوش و عقل و هوش انسان نمي باشد. بنابراين هر كس كه علاقهمند دست يافتن به اين گونه معارف باشد، بايد از راه و روش لازم بهره گرفته، به «بصيرت باطني» دست يافته، با اين بصيرت باطني به آن گونه از معارف دست يابد. اين راه و روش، چيزي جز رياضت و جذبة حق نيست. اين جذبه و رياضت بايد تا آنجا ادامه يابد كه انسان را به «فنا» رسانده، با درهم كوبيدن تعين، انيت و هويت انسان، او را در حقيقت هستي فاني سازد. چنين حالتي از بي تعيني و اطلاق و كليت، او را با بصيرت باطن، به كشف شهود حقيقت هستي ميرساند.
ـ دوم آنكه هدف از اين گونه معرفت، نه فهم حقيقت، بلكه يگانه شدن با آن و فاني گشتن در آن است.
ـ سوم آنكه اين گونه معرفت، حالت يك تجربة شخصي را داشته و طبعاً بيان پذير نخواهد بود؛ و چون بيان پذير نيست، قابل آموزش، تفهيم و انتقال به ديگران هم نیست.
در پایان باید گفت که معرفت شهودی را فرد با تلاش و خودسازی می تواند بدست آورد، اما حد و اندازه آن، به مقدار تلاش و ظرفیت فرد است. صورت کامل چنین شناختی را در علم و شناخت امامان و پیامبران می توان دید که چنین حدی، امری خدادادی ست، و خداوند با توجه به ظرفیت و توان برخی، بدانها اعطا می فرماید.
و اما بزرگترین ریاضت، دینداری ست. بدان وجه که در احکام یا مجتهد باشیم، یا تقلیدی دقیق انجام دهیم؛ در اخلاقیات کسب معرفت کرده و سعی در تحلی به آنها داشته باشیم؛ و در اعتقادات که مهمترین مسأله است، با سعی و کوشش، از تقلید رهایی پیدا کرده و اعتقادات صحیح و کاملی داشته باشیم.
پی نوشت:
1. محمد تقي جعفرى، شرح و تفسير نهج البلاغه، ج 7، ص 8281
2. عبداللّه جوادى، شناخت شناسي در قرآن، ص 407 تا 409
3. سوره مبارکه انعام، 75
4. سوره مبارکه اعراف، 172
5. سوره مبارکه فاطر، 15
6. سوره مبارکه نساء، 165
7. شرح منازل السائرين، ص 282 تا 285
8. سيد حيدر آملي، نص النصوص، با تصحيح هانري كربن، ص480ـ481
http://www.askdin.com/showthread.php?t=58797&p=945255&viewfull=1#post945255