پرسش:
خانمی 17 ساله هستم که در خانواده ای مذهبی بزرگ شده ام؛ اما به طور ناخواسته با پسری آشنا شدم و به یکدیگر علاقه مند شدیم. خانواده پسری که با او دوست شده بودم، بعد از اطلاع از دوستی ما قبول کردند به خواستگاری ام بیایند؛ اما خانواده من به بهانه استخاره بد با ازدواج ما مخالفت کردند. این پسر با پدرم صحبت کرد تا او را راضی به ازدواج مان کند؛ اما پدرم به شدت عصبانی شد و آن پسر به من گفت که از اصرار برای این ازدواج پشیمان شده است. مدتی بعد آقایی دیگر به خواستگاری ام آمد و من برای فرار از عشق قبلی جواب مثبت دادم؛ اما هنوز عقد بین ما جاری نشده بود که پشیمان شدم. به این آقا که الان شوهرم است گفتم که مرد دیگری را دوست دارم و نمی توانم با تو زندگی کنم؛ اما گفت:«من تحمل می کنم». دو ماه بعد از ازدواج به صورت ناخواسته باردار شدم و الان یک دختر نُه ماهه دارم. شوهرم به شدت مرا دوست دارد. اما با وجود گذشت دو سال از ازدواج مان، من علاقه ای به شوهرم ندارم و هنوز عشق اولم را دوست دارم و با او در ارتباط هستم. چند بار به خاطر عذاب وجدان ارتباطم را قطع کردم؛ ولی دوباره ارتباط برقرار کردم. این اواخر آن قدر دلتنگ عشقم شده ام که حاضرم به خاطرش اقدام به خیانت کنم. شوهرم که قصدم برای جدایی را می داند، خیلی زجر می کشد و مرا نیز اذیّت می کند. لطفا بگویید چه کار کنم.
پاسخ:
شما خانم نوجوانی هستید که دوست دارید زندگیِ شاد و آرامش بخشی را در کنار همسری که دوستش دارید داشته باشید. در زندگی ما انسان ها اولین هایی هستند که همیشه در خاطرمان می مانند؛ اولین روز مدرسه، اولین روز دانشگاه و اولین دوستی با جنس مخالف. این اولین ها همیشه در ذهن باقی می مانند و به فراموشی سپرده نمی شوند. در روانشناسی، پدیده ای با نام فراموشی وجود ندارد. یک فرد تنها در صورتی ممکن است موضوعی را فراموش کند که در اثر بیماری های دستگاه عصبیِ مرکزی، سلول های مغز از بین بروند. پس هرگز نمی توان فردی را فراموش کرد.
شما وقتی با عشق اول تان آشنا شدید، اولین مردی بود که می شناختید و اولین بار بود که طعم عشق را می چشیدید. در سنّ چهارده، پانزده سالگی بودید و به قول خودتان ناخواسته با او ارتباط گرفتید. البته ما روانشناس ها هیچ چیز را ناخواسته نمی دانیم. متأسفانه پدر و مادرتان به این عشق شما هیچ توجهی نشان ندادند و اصرار کردند که با فرد دیگری ازدواج کنید. شوهرِ فعلی تان نیز به این حرف شما که گفتید:«مرد دیگری را دوست دارم و نمی توانم با تو زندگی کنم» توجهی نشان نداد و بعد از اشتباه پدر و مادرتان و اشتباهِ شما در قبول ازدواج اجباری، سومین اشتباه را او مرتکب شد. من در مورد شما قضاوت نمی کنم؛ بلکه این حرف ها تحلیل من از این مشکل است. شما اکنون با عشق اول تان حرف می زنید و ارتباط کلامی دارید. ارتباط کلامی با فردی غیر از همسر، نوعی خیانت است. در روانشناسی، خیانت به این صورت تعریف می شود که «احساس، فکر و رفتاری که قاعدتا باید با همسر در میان گذاشته شود؛ اما به طور پنهانی با فرد دیگری در میان گذاشته می شود و اگر همسر متوجه شود، ممکن است واکنش های مختلفی نشان می دهد؛ از ناراحتی تا قهرکردن و طلاق». اکنون شوهرتان متوجه این مسأله شده و شما را اذیت می کند.
اکنون چه باید انجام دهید؟
به همراه همسرتان به یک روانشناس و مشاور خانواده یِ خبره و متعهد مراجعه نمایید؛ ماجرا را دقیقا، بدون سانسور، برایش تعریف کنید و از او بخواهید با شوهرتان صحبت کند و او را به طلاق راضی نماید. شوهرتان از شما حرف شنوی ندارد؛ اما از یک روانشناس خبره و باتجربه به احتمال زیاد حرف شنوی دارد. این طلاق اگر واجب نباشد؛ مستحبّ مؤکّد است؛ زیرا خودتان می گویید:«این اواخر انقدر دلتنگ عشقم شده ام که حاضرم به خاطرش اقدام به کنم». اگر شوهرتان حرف روانشناس را قبول نکرد، به همراه شوهرتان به یک روحانیِ متعهد و رازدار که شوهرتان حرفش را قبول دارد مراجعه کنید و بدون گفتن نام و نام خانوادگیِ تان ماجرا را دقیقا بدون سانسور برایش تعریف کنید و بگویید که ممکن است به گناه بیفتید و از او بخواهید شوهرتان را قانع کند که شما را طلاق دهد. در مورد مسائل مالی، مانند: مهریه و نفقه دخترتان، با شوهرتان توافق کنید و سخت نگیرید. از پدر و مادرتان بخواهید برای جبران اشتباه گذشته شان، از شما بعد از طلاق حمایت مالی کنند.
توصیه من برای حل مشکلتان تمام شد.
شما یا طلاق می گیرید یا بدون طلاق حاضر به خیانت و رابطه با عشق اول تان می شوید. اگر طلاق بگیرید و بعد از طلاق، با عشق اولِ تان ازدواج کنید، به احتمال بسیار زیاد در زندگی با این آقا با مشکلات زیادی مواجه می شوید و احتمال جدایی از او زیاد است. زیرا شما الان در سنّ هفده سالگی هستید. از سنّ دوازده تا نوزده سالگی «دوران نوجوانی» است. نوجوان هنوز به ثبات عاطفیِ لازم نرسیده است. افرادی که در سنین نوجوانی ازدواج می کنند، در سال های بعد و در دوره جوانی، احساس می کنند در انتخاب خود عاقلانه تصمیم نگرفته اند و پس از ازدواج پشیمان می شوند. خیلی وقت ها دیده ایم افرادی که در سنین نوجوانی ازدواج کرده اند، گفته اند که من آن زمان کم تجربه بودم و نمی دانستم در زندگی دنبال چه چیزی هستم؛ الان سلیقه ام عوض شده و انتظارات دیگری از همسرم دارم. این مسأله به دلیل تغییر نگرش ها و رشد فکری نوجوان رخ می دهد.
از سوی دیگر عشق اول شما، اکنون که با شما حرف می زند، می داند که شما در حال «خیانتِ کلامی» هستید. به احتمال بسیار زیاد او پس از ازدواج و پس از عادّی شدنِ رابطه و احساسش با شما، به این فکر می کند که «این خانم به شوهر اوّلش بی وفایی کرد؛ با من رابطه کلامی داشت. از کجا معلوم که او به من وفادار بماند؟». این دو دو تایی است که عده زیادی از مردها بعد از ازدواج با دوست دخترِ خود می کنند و به همین دلیل، تعداد زیادی از این مردها دچار بددلی و بدبینی به همسرشان می شوند و روابط و رفت و آمدهای همسرشان را به شدّت محدود می کنند و زنِ شان هر چه به آنها اطمینان می دهد که من به تو وفادارم، آنها نمی توانند از این افکارِ بدبینی نسبت به همسرشان دست بکشند؛ همان طور که شما نمی توانید امروز از فکرکردن به عشق اولِ خود دست بردارید.
از سوی دیگر اگر خدای نکرده شما بدون طلاق از شوهرتان، حاضر به برقراریِ ارتباط با به اصطلاح عشق اول تان و خیانت شوید و بعد از شوهرتان جدا شوید، احتمال اینکه به ازدواج و رابطه بعدی شما هم آسیب بزند وجود دارد. چون احتمال زیادی وجود دارد که این خیانت تکرار شود. زیرا بخشی از آسیب و مشکل در فرد خیانت کننده وجود دارد و به همین دلیل، روانشناسانی که به درمانِ خیانت می پردازند، تنها روی درمانِ همسرِ خیانت دیده تأکید نمی کنند؛ بلکه به درمانِ ویژگی هایی در فرد خیانت کننده که باعث بروز خیانت شد هم می پردازند. این ویژگی ها که ممکن است در صورت طلاق نگرفتن از شوهرتان، شما را به خیانت و برقراری رابطه بکشاند چیست؟
همان گونه که گفتم، در زندگی ما انسان ها اولین هایی هستند که همیشه در خاطرمان می مانند. این اولین ها همیشه در ذهن باقی می مانند و به فراموشی سپرده نمی شوند.
پس عشق اول تان هم در ذهن تان مانده است و نمی توانید او را فراموش کنید. اما واقعیت این است که شما تنها ظاهری از عشق اول تان را می شناسید. بیشترِ مردهایی که با دخترخانم دوست می شوند، قبل از برقراریِ رابطه، سعی می کنند ویژگی های مثبت خود را به نمایش بگذارند و ویژگی های منفی و نامطلوبِ خود را مخفی می نمایند. شما مدتی با شوهر خود زندگی کرده اید و با ویژگی های مثبت و منفیِ او آشنا شده اید. ذهن تان اکنون باطنِ شوهرتان را با ظاهرِ عشق اول تان مقایسه می کند و معلوم است که در این مقایسه یِ نابرابر، کفّه ترازو به نفع عشق اول تان سنگینی می کند. شما تنها پوسته ای زیبا از عشق تان را دیده اید و شناخت کاملی از او ندارید. شما نمی دانید او وقتی عصبانی می شود چه واکنشی نشان می دهد. نمی دانید چقدر تحت تأثیرِ حرف های مادر و خواهر و دوست و رفیقش قرار می گیرد. به احتمال زیاد نمی دانید آیا واقعا اهل کار و تلاش است یا فقط ادای مردهای موفق و زحمتکش را در می آورد. من نمی خواهم این آقا را در نظرتان بد جلوه بدهم. می خواهم بدانید هر فردی ویژگی های مثبت و منفی دارد و هیچ کسی نیست که همه ویژگی هایش مثبت باشد و بدونِ ویژگی های منفی و نامطلوب باشد. شما در ذهن تان یک مجسّمه یِ بدون عیب و نقص از عشق اول تان تراشیده اید و عاشقِ این مجسّمه شده اید. اما تصور می کنید که عاشقِ ویژگی های مثبتِ او شده اید. در صورتی که این فرد در دنیای واقعی، تفاوتِ زیادی با مجسّمه زیبایی که در ذهن تان از او ساخته اید دارد. بیشترِ انسان های عاشق، دلباخته چیزهایی می شوند که فقط ساخته و پرداخته ذهن خودشان است و در دنیای واقعی وجود ندارد. عشق اول شما اگر واقعا مرد خوبی بود، هرگز به خود اجازه نمی داد با یک زن، پس از ازدواجش دوست باقی بماند و با او حرف بزند. آیا بعد از اینکه طلاق گرفتید و مدتی از زندگی با عشق تان گذشت، همین قدر عاشق باقی می ماند؟ چه ضمانتی وجود دارد، این آقا که با یک خانم متأهل صحبت می کند، پس از ازدواج وفادار باقی بماند و با خانم دیگری دوست نشود؟؟ واقعیت این است که خودتان به خوبی می دانید که هیچ ضمانتی برای وفاداری اش ندارید.