سؤال:
تا کنون شیفته ی هر کس شدم در اصل از ترحم شروع شده یعنی احساس می کنم که او نیازی دارد و من باید نیازش را برطرف کنم. به این ترتیب ترحم و دلسوختگی را با عشق عوضی گرفتم. آیا می توان این احساس را عشق نامید؟
پاسخ:
در پاسخ به سؤال مفیدتان باید گفت از ديدگاه روانشناسان، عمده رفتارهاي ما، اعم از ظاهري، باطني، مادي، معنوي و... انجام نميگيرد، مگر آن كه يك پشتوانة شناختي و ذهني درونسازي شده داشته باشد. عشق و محبت هم از اين قاعده مستثني نيست و به هر ميزان كه شناخت و آگاهي عاشق از محسنات و جذابيتهاي معشوق بيشتر باشد، طبيعتا بر ژرفا و گستره عشق خواهد افزود.
ميزان مطلوبيت موضوع عشق در مقدار عشق ورزيدن به آن نقش اساسي دارد. به عنوان مثال كسي كه به معنويات توجه خاصي ندارد، نميتواند عشق چنداني هم به آنها داشته باشد. عشق و مودّت مراتب دارد و به ميزان شناخت فرد نسبت به موضوع عشق، كم و زياد ميشود؛ اما گاهی موضوع عشق رنگ دیگری به خود می گیرد و در واقع به دلیل تغییر انگیزه اصلی از حالت عشق خارج می شود یا اصلا از ابتدا بهتر بگوییم «عشق» نیست و ترحم است.
گمان میکنید عشق است و فرد مقابلتان هم باور دارد که این احساس مقدس، تنها دلیلی است که شما را به هم نزدیک کرده است. اما اشتباه میکنید. «حس ترحم»، چهره عشق را به خود گرفته و شما را به رابطهای وارد کرده که هیچگاه به آرامش نمیرسد. گمان میکنید فرشته نجات هستید و میتوانید یکتنه، تمام مشکلاتی که زمین و زمان به وجود آوردهاند را از میان بردارید و تنها با یک «احساس گناه» به انتظار خوشبختی فردی نشستهاید که شادی و خوشبختی را به زندگی شما نمیآورد. ازدواج به پشتوانه این احساس، اتفاق عجیبی نیست. بسیاری از ما دوست داریم دایه عزیزتر از مادر باشیم و به جای ساختن یک زندگی برابر و سرشار از آرامش، ناجی فرد دیگری شویم. ناجیای که هرگز نمیتواند چیزی را تغییر دهد اما به امید اینکه فردا روز دیگری باشد، پایش را از یک رابطه نابرابر بیرون نمیکشد.
برادر عزیز! هیچگاه یادتان نرود شما مسئول مشکلات دیگران نیستید. شما آنها را به وجود نیاوردهاید و اگر عوامل دیگر مهیا نباشد، نمیتوانید آنها را از بین ببرید.
ممکن است نامزد شما یا هر فرد دیگری، از افسردگی یا مشکل روانی دیگری رنج ببرد. اگر میبینید که خودش در برطرف کردن مشکلاتی که دارد یا کنار آمدن با آنها ناتوان است، از او بخواهید که از یک متخصص کمک بگیرد .درست است که بعد از ازدواج، شما هم در شادیها و هم در مشکلات، همراه فرد مقابلتان خواهید بود؛ اما همراهی در مشکلات نباید دلیل اصلی شما برای ادامه دادن این رابطه باشد.
زندگی با فردی که از عهده حل مشکلاتش برنمیآید و برای ایستادن، به یک تکیهگاه احتیاج دارد، خیلی زود شما را خسته و دلزده میکند. بعد از مدت کوتاهی، شما تبدیل به فردی خواهید شد که هیچ وقت، انرژیای برای خودش ندارد و هرچه در وجودش هست را برای دیگران خرج میکند.
یک راهکار خوب برای حل این مسئله وجود دارد و آن هم اینکه ویژگیهای فرد مقابل و دلایلتان برای ازدواج را بنویسید. حالا یکبار دیگر نوشتههایتان را مرور کنید. آیا واقعا پای عشق در میان است؟
(البته هیچگاه فراموش نکنید که ازداج بر پایه ی عشق و علاقه ی قبلی نمی تواند زندگی مستحکمی را به ارمغان آورد .)
شکست عاطفی برای همه آدمها دشوار است اما یک فرد سالم میتواند ناراحتیها و دلتنگیهایش را مدیریت کند و بعد از مدتی عزاداری برای این رابطه از دست رفته، توان ساختن یک زندگی موفق و شاد را پیدا میکند.
فردی که احساس خلاء روانی میکند، حتی با وجود یک فرشته نجات هم نمیتواند از این احساس نجات پیدا کند. احتمالا این شخص همیشه دلیلی برای ناراحتی و ناامیدی دارد و با حل یک مشکل، دلیل دیگری برای ابراز حس ناتوانیاش پیدا میکند.
بنابراین سعی کنید به این احساس دیگران توجه نکنید و اگر نیت ازدواج نمودید عاقلانه تصمیم بگیرید و سپس عاشقانه زندگی کنید. بعد از ازدواج دلسوزی برای حل مشکلات همسر اقتضای یک زندگی مشترک است.
موفق و خوشبخت باشید.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=16807&p=990673&viewfull=1#post990673