سؤال:
عرفای اسلامی، مانند صدرالمتألهین، ابن عربی، علامه حسن زاده در رد یا تأیید تثلیث مسیحی، چه فرمایشی دارند؟
پاسخ:
نظر عرفای اسلامی در رابطه با تثلیث، همان امری است که در قرآن کریم، آیه 73 سوره مائده بیان شده است:
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر گران سنگ المیزان، ص 102 در ذیل این آیه شریفه، میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» يعنى يكى از سه چيزى كه به ترتيب عبارتند از: 1. پدر 2. پسر 3. روح، يعنى كلمه اللَّه بر هر يك از اين سه چيز منطبق است، چون در ابواب مختلف انجيلها زياد به چشم مى خورد اين كه: اب، اله است، ابن، اله است و روح، اله است. و در همين انجيلها است كه: اله در عين اينكه يكى است سه چيز است، و مثال مى زنند به اينكه كسى بگويد: زيد فرزند عمرو، انسان است، كه در اين جا نيز يک چيز سه چيز است؛ زيرا در مثال بيش از يک حقيقت چيزى نيست، و در عين حال هم زيد است و هم پسر عمرو و هم انسان، و غفلت كردهاند از اين كه اين كثرت و تعددى كه در وصف است اگر حقيقى و واقعى باشد لا بد موصوف هم متعدد خواهد بود، كما اين كه اگر موصوف حقيقتا واحد باشد قهرا كثرت و تعدد اوصاف اعتبارى خواهد بود، و محال است كه يك چيز در عين اين كه يكى است سه چيز باشد، عقل سليم اين معنا را نمىپذيرد.
عجيب اين جا است كه بسيارى از مبلغين مسيحى به اين حقيقت اعتراف كرده و در باره اين عقيده كه جزو اوليات دين مسيح است مىگويد: اين مطلب از مسائل لا ينحلى است كه از مذاهب پيشينيان به يادگار مانده، و گرنه بحسب موازين علمى درست در نمىآيد.
ما با كمال تعجب از آنها مىپرسيم با اين اعتراف پس چرا دست از آن بر نمىداريد؟
مگر در صحت و بطلان يک مطلب، گذشته و آينده دخالت دارند؟! كه اگر از سلف و نياكان به يادگار مانده باشد بدون دليل صحيح و لازم الاتباع باشد، و اگر خلف و نسل جوان آن را گفت نبايد پذيرفت؟! «وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ» اين جمله گفتار آنهايى را كه مى گفتند: «إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» بدين صورت رد مى كند كه ذات پروردگار متعال ذاتى است كه به هيچ وجه پذيراى كثرت نيست، احدى الذات است، و در حالى هم كه متصف به صفات كريمه عليا و اسماى حسنا مى شود در آن لحاظ هم متكثر نيست، و آن صفات چيزى را بر ذات او نمى افزايند، خود صفات هم كه روشن است اگر به يكديگر اضافه شوند موجب تعدد و تكثر در ذات نمىگردند. پس وقتى نه از ناحيه اضافه صفت به ذات و نه از ناحيه اضافه صفت به صفت تكثر نمىيابد، پس بايد گفت خداى تعالى احدى الذات است، نه در عقل و نه در وهم و نه در خارج قابل انقسام و تكثر نيست، و نيز بايد گفت خداى تعالى در ذات مقدسش چنان نيست كه از دو چيز تركيب يافته باشد، و هرگز نمىتوان آن حقيقت را به چيزى و چيزى تجزيه كرد، و نيز نمىتوان با نسبت دادن وصفى به آن جناب او را به دو چيز يا بيشتر تجزيه نمود، چگونه چنين امرى ممكن است؟! و حال آنكه هر چيزى را بخواهيم در عالم فرض و يا در عالم وهم و يا در عالم خارج به آن حقيقت بيفزائيم، او خود با آن چيز همراه است، و از آن جدا نيست.
البته اين را هم بايد دانست اينكه گفتيم خداى تعالى، واحد و هم احدى الذات است، مراد وحدت عددى كه در ساير موجودات عالم داراى كثرتند بكار مىرود، نيست، خداوند متعال نه در ذات و نه در اسم و صفت به كثرت و نه به وحدت عددى متصف نمىشود، و چطور بشود؟ و حال آنكه اين كثرت و اين سنخ وحدت هر دو از آثار و احكام صنع مخلوقات خدايند و اين جمله كه فرمود «وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ» تاكيد بليغى است در توحيد، به طورى كه هيچ عبارت ديگرى بهتر از اين تأكيد را نمىرساند، چون كه كلام بطور نفى و استثنا ريخته شده است، علاوه بر اين، حرف «من» را بر سر نفى در آورده تا استغراق را تأكيد كند، علاوه بر همه اينها، مستثنا را كه «اله واحد» باشد به طور نكره آورده تا افاده تنويع نمايد.
زيرا اگر مى فرمود: «ما من اله الا اللَّه الواحد» يعنى واحد را با الف و لام مى آورد، حقيقت توحيدى را كه در نظر بود نمى رسانيد، بنا بر اين معناى آيه اين طور است: در عالم وجود اصلا و بطور كلى از جنس معبود «اله» يافت نمىشود، مگر معبود يكتايى كه يكتائيش يكتايى مخصوصى است كه اصلا قبول تعدد نمى كند، نه در ذات و نه در صفات، نه در خارج و نه به حسب فرض، و اگر مىفرمود «و ما من اله الا اللَّه الواحد» اعتقاد باطل مسيحيت را در باره خدايان سه گانه دفع نمى نمود، چون آنها هم اين قسم توحيد را منكر نيستند، چيزى كه هست مىگويند: آن ذات يكتا كه در يكتائيش ما هم حرف نداريم، از نظر صفات سه گانه به سه تعين متعين مىشود، و لذا مىگوييم در عين اين كه يكى است سه چيز است، و اين حرف جواب داده و دفع نمى شود مگر به اينكه توحيدى اثبات شود كه از هيچ نظر قابل تكثر نباشد، و اين همان توحيد قرآنست، چه قرآن در اين آيه:« وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ» و آيات ديگر خود، تنها اين توحيد را خالص و صحيح مى داند و توحيد ساير اديان را مخدوش و غير خالص مى داند، و اين از معانى لطيف و دقيقى است كه قرآن مجيد در باره حقيقت معناى توحيد به آن اشاره فرموده، و ما ان شاء اللَّه تعالى، بزودى در بحثى كه راجع به توحيد مى كنيم چه در بحث قرآنى توحيد و چه در بحث عقلى آن و چه در بحث نقليش در باره اين معناى لطيف غور و دقت بيشترى خواهيم نمود، بلكه بتوانيم حق آن را ادا كرده باشيم.
چگونگى اعتقاد به تثليث در ميان عوام نصارا
«وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» اين آيه اهل كتاب را تهديد مىكند به عذاب دردناكى كه ظاهرا مراد از آن عذاب اخروى است، و بايد دانست كه چون قول به تثليث كه جمله: «إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» متضمن آنست مطلبى نيست كه عامه مردم بتوانند صحت و بطلان آن را درك كنند، از اين رو اغلب آن را بطور تعبد و طوطى وار بعنوان يك عقيده مسلم مذهبى تلقى كردهاند، نه اينكه معنايش را فهميده و يا در پى تحقيق آن بر آمده باشند، اگر هم در صدد بر مى آمدند، چيزى نمى فهميدند، زيرا عقل سليم هم آن وسع و طاقت را ندارد كه بتواند به طور صحيح آن را تعقل كند، و اگر هم تعقل كند امر باطلى را تعقل كرده، نظير تعقل فرضهاى محال، مثل فرض اين كه يک چيز هم انسان باشد و هم غير انسان، و يا عددى نه واحد باشد و نه بيشتر از واحد، نه تك باشد و نه جفت و عقل اين گونه فرضها را كه محال عقليند مىتواند تصور كند، تثليث نصارا هم اگر عقل تصور كند از اين باب است، يعنى امر محالى را تصور كرده است.
خواهيد گفت اگر چنين است پس ميليونها مسيحى چگونه آن را پذيرفتهاند؟
جواب اينست كه تثليث در ذهن عامه مردم جنبه تعارف و تشريف را دارد، يعنى اگر از يک نفر مسيحى عامى بپرسيد معناى پدرى خدا و فرزندى مسيح چيست؟
مىگويد معنايش اينست كه مسيح از عظمت و بزرگى به پايهايست كه اگر ممكن بود براى خداوند پسرى قائل شد بايد گفت او مسيح است، چون در بشر كسى كه مسيح را در عظمت به او تشبيه كنيم نيست، از اين رو مىگوييم مسيح پسر خدا و خداوند پدر اوست، در حقيقت عامه مسيحى ها معناى واقعى تثليث را در نظر ندارند، و آن را جويده و بصورت چيز ديگرى در آوردهاند، و بظاهر نسبت تثليث به خود مى دهند، و ليكن علماى آنها معناى واقعى تثليث را قائلند، آرى همه اين اختلافات و خونريزيها از دانشمندانشان مى باشد، از كسانى است كه خداى سبحان در جنايتكارى و ظلم و ستم شان مىفرمايد: «أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ» تا آن جا كه مىفرمايد: «وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ».
بنابراين، نمىتوان در خصوص اين مسأله نسبت به عموم ملت مسيح حكم يک جا و كلى كرد، براى اين كه بين مردم عامى آنها و علمايشان فرق است، همه شان داراى كفر حقيقى كه برگشتن آن به استضعاف نباشد نيستند، و كفرى كه عبارت باشد از انكار توحيد و تكذيب آيات خدا، مخصوص است به علماى آنها، و ما بقى مستضعف و عوامند، و خداوند در بسيارى از آيات كسانى را كه كفر بورزند و آيات خداى را تكذيب كنند به خلود در آتش تهديد كرده، از آن جمله مىفرمايد: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»
چنان كه تاريخ نشان داده كه مسيحىهاى حبشه و نقاطى ديگر، اعتقاد به تثليث نداشتند.»
بنابراین، عرفای اسلامی مانند محیی الدین در فتوحات، ملاصدرا در الشواهد الربوبیه، ص 48، علامه حسن زاده آملی، در هزار و یک کلمه، ج 2، ص 135، به این آیه اشاره فرمودهاند و تثلیث را رد نمودهاند.