پرسش:
هیوم منکر علیت است چون که علیت را محسوس نمی داند.
میتوانید استدلالهای هیوم را برایم ذکر کنید و دقیقا نقطه افتراقش با دیدگاه فلسفه اسلامی را بیان بفرمایید؟
پاسخ:
در پاسخ به این پرسش گفتنی است که هیوم منکر علیت نیست بلکه معتقد است اعتقاد به علیت، اعتقاد گریزناپذیری است که راهی به رهایی از آن نیست. البته وی منشا این اعتقاد را تخیل و عادت ذهنی ناظر انسانی می داند نه حس و نه عقل.
در ادامه بیشتر این مطالب را توضیح می دهیم:
اصل کپی
مبنای اساسی فلسفه هیوم، اصل کپی است که در سراسر فلسفه او جاری و ساری است. هیوم معتقد بود اگر ما تصوری صحیح و شفاف و روشن از چیزی داریم باید بتوانیم آن را به احساس بازگردانیم، وگرنه مشخص می شود که اساسا فاقد چنین تصوری هستیم و وقتی لفظش را به کار می بریم، معنای صحیح و روشنی در نظر نگرفته ایم. از این رو، هیوم می کوشد نشان بدهد که تصور ما از اصل علیت به چه احساسی باز می گردد. در واقع، هیوم معتقد است که ما واجد تصوری واضح از اصل علیت هستیم و به همین جهت، باید بتوانیم انطباعش را مشخص کنیم.
منشا تصور ما از علیت
او چون توانایی عقل در تحلیل و انتزاع و ایجاد تصورات را نادیده گرفت، نهایتا تبیینی از منشا تصور ما از علیت بدست داد که کاملا ذهنی و درونی و ناشی از عملکرد تخیل و عادت ذهنی است. به نظر هیوم، علیت نمی تواند کیفیت و رابطه خارجی میان اشیای واقعی باشد، بلکه علیت کیفیت و رابطه ذهنی میان تصورات ما از دو شئ است که وقتی به توالی آنها عادت می کنیم، بعد از مدتی از تصور یکی ضرورتا به تصور دیگری سوق می یابیم. از این منظر، علیت، همان تداعی معانی است نه حیثی خارجی میان اشیای واقعی.
سیر استدلالی هیوم
سیر استدلالی هیوم را در سه مرحله پی می گیریم:
مرحله اول:
هیوم نخست به خود اشیایی که علت و معلول خوانده می شوند می نگرد تا روشن شود که منشا انتزاع علیت، کیفیتی موجود در خود این اشیاء نیست. به باور او اگر منشا علیت کیفیتی در خود اشیاء بود، باید با ملاحظه آن می فهمیدیم که فلان چیز علت است و فلان معلول را ایجاد می کند در حالی که با ملاحظه یک شئ، نه علیتش فهمیده می شود و نه معلولش.
مرحله دوم:
سپس هیوم به روابط میان علت و معلول نظر می کند تا منشا انتزاع علیت روشن شود. چه روابطی میان علت و معلول است که می تواند منشا انتزاع علیت باشد؟ او از سه رابطه مجاورت مکانی و توالی زمانی و ضرورت سخن می گوید. به باور او، مجاورت و توالی کافی نیست چرا که گاهی ایندو هستند اما علیت نیست و گاهی علیت هست اما ایندو نیستند. بنابراین، منشا رابطه علّی ضرورت است. در واقع، علیت همان ضرورت است؛ یعنی این که فلان علت فلان معلول را ضرورتا ایجاد می کند و این که فلان معلول از فلان علت ضرورتا ایجاد می شود. بنابراین، سرنوشت علیت به ضرورت گره می خورد. اما منشا انتزاع ضرورت چه چیزی است؟ هیوم توضیح می دهد که هیچ احساسی در باب ضرورت نداریم (جز این که میان تصورات ضرورت داریم که در مرحله سوم این را توضیح می دهیم).
مرحله سوم:
اگر بخواهیم احساس ما از اشیاء را معیار قرار دهیم، هیچ احساسی در مورد رابطه ضروری نداریم. تنها چیزی که ما از ضرورت می فهمیم، رابطه ای است که میان تصورات برقرار است. در واقع، چون عادت کرده ایم این دو تصور را با هم بیابیم، یکی را علت دیگری می دانیم و دیگری را معلول. سپس این ضرورت ذهنی را به غلط، به اشیای خارجی فرا می افکنیم.(1)
نقد و بررسی
با دیدگاه هیوم در مرحله اول و دوم موافقیم اما با دیدگاه او در مرحله سوم مخالفیم.
در مرحله اول با او موافقیم چون:
علیت به معنای توقف وجودی معلول بر علت است به گونه ای که علت معلول را ضرورتا ایجاد می کند و معلول نیز ضرورتا موجود می شود. این معنای مورد نظر از علیت، با ملاحظه خود شئ فهمیده نمی شود بلکه بواسطه مقایسه وجود علت و وجود معلول فهمیده می شود. در واقع، علیت یک رابطه دو طرفی است و از یک شئ به تنهایی فهمیده نمی شود چنانچه که رابطه بالا بودن کتاب نسبت به میز (کتاب روی میز است) بواسطه ملاحظه طرفین فهمیده می شود یعنی با ملاحظه کتاب به تنهایی یا میز به تنهایی، بالا بودن یکی نسبت به دیگری فهمیده نمی شد.
در مرحله دوم نیز هیوم به درستی نشان می دهد که مجاورت و توالی برای علیت کافی نیست. همچنین به درستی از هم درتنیدگی علیت و ضرورت سخن گفت.
آنچه مورد نقد است، مرحله سوم است. هیوم چون نمی تواند از رابطه ضرورت و علیت در اشیای خارجی، احساسی داشته باشد، این احساس را به درون ذهن و میان تصورات می کشاند؛ غافل از این که هر تداعی معنا و تلازم تصوری، علیت نیست. مثلا من با دیدن احمد، به یاد برادرش محمود می افتم؛ آیا این بدین معنا است که احمد علت محمود است. بله میان این دو تصور رابطه علِّی است، اما اینطور نیست که خود احمد علت محمود باشد؛ در حالی که در علیت، ما همیشه به چیزی بیش از تداعی معانی و تلازم تصوری نظر می کنیم. آری، اگر هیوم به توانایی عقل در کشف مفاهیم بیشتر اهتمام می ورزید، ناچار نمی شد منشا انتزاع علیت را به احساس درونی و رابطه ذهنی میان تصورات فرو بکاهد.
اما به باور درست، علیت به معنای توقف وجودی یک شئ بر شئ دیگر است که عقل کاشف این رابطه است. لازم نیست که هر تصوری را به احساس باز گردانیم بلکه گاهی پیش می آید که تصوراتی داریم که هیچ احساسی از آنها نداریم بلکه عقل با ملاحظه واقعیت، این معانی را می فهمد و کشف می کند. مثلا عقل وقتی به توقف وجودی الف بر ب دقت می کند، مفهوم علیت را کشف می کند و یکی را علت و دیگری را معلول می نامد. جالب اینجاست که هیوم از تقدم زمانی علت بر معلول یا مجاورت مکانی آنها سخن می گوید بی آن که آنها را پوچ و یاوه بداند؛ در حالی که روشن است این مفاهیم نیز از سنخ مفاهیم و معانی فلسفی است که با مقایسه و تحلیل عقل کشف می شوند.
در واقع، مشکل اساسی فلسفه هیوم این است که او اصل کپی را یک اصل مسلم فرض گرفته است و با این که خودش به موارد نقضش (مثلا من درجه ای از رنگ آبی را هیچ وقت درک نکردم اما اگر آبی 1 و آبی 2 را در نظر بگیرم، می توانم به تصوری از آبی 3 برسم که اصلا احساسی از آن نداشتم) آگاهی دارد، اما اصرار دارد که آن را اصل مسلم بگیرد. بر همین اساس، او توانای معرفتی محدودی را برای انسان در نظر گرفته است و به همین جهت، نمی تواند واقعیات را آنچنان که هست، در نظام معرفتی خودش داخل کند و در نتیجه، جهان شناسی ناقصی را پیش می کشد.
به تعبیر هایدگر، این کار نوعی گشتل کردن است؛ بدین معنا که دانشمند یا فیلسوف، یک ساختار ذهنی از پیش تعیین شده را اعتبار میکند و بر اساس آن، به واقعیت می نگرد.
در این صورت، من اجازه نمی دهم که واقعیت آنچنان که هست خودش را بر من نمایان سازد بلکه من با طرح چارچوب ذهنی خاصی، مانع از ظهور واقعیت بر خودم می شوم و از ظهورات متنوعش چشمپوشی می کنم.
مثل این که من بخواهم از سوراخی کوچک به یک باغ بزرگ بنگریم. معلوم است که من فقط حیطه ای از آن را می بینم و از درک بزرگی و تنوع خارق العاده گل های آن باغ محروم می شوم.
پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:
Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 68-103
http://www.askdin.com/showthread.php?t=64731&p=1015189&viewfull=1#post10...