پرسش:
چرا ائمه معصومین(ع) در مورد فن آوری سخن نگفتند لا اقل نشانه ای برای ما می گذاشتند که آن بزرگواران از علوم جدید آگاهی دارند که جای امیدی به گفته هایشان بود؟
چرا حرفی از کشتی های غول پیکر ،زیر دریایی و اینترنت و ... نزدند؟
همیشه این تعجب را داشتم که اگر چند آیه از داستان های گاه تکراری(مثلا در عهدین ذکر شده) در قرآن کم می شد و به جایش در مورد خلافت و جانشینی به طور صریح مطالبی گفته(نام افراد آورده می شد) و یا از محکم و متشابه پرهیز می شد مسلمانان چه عامه یا فرق شیعه این همه اختلاف اعتقادی نداشتند.
و یا چند نکته ی علمی دقیق در قرآن ذکر می شد که باعث پیشرفت بارز علم می گشت که جای هیچ شبهه ای باقی نمی ماند.
پاسخ:
فراموش نکنیم انبیاء و اوصیای الهی برای هدافی والا و مقدس ارسال شدهاند که ان هدف چیزی جز انسان سازی نیست، لذا ائمه بزرگوار ما هر آنچه در ارتباط با این هدف بود بیان فرمودند و مطلبی را که در راستای اهداف مقدسشان بوده است فروگزار نکردند.
خبر دادن از تعداد موهای سر انسان ها، خبر دادن از علوم تجربی و ... جزو رسالت انبیاء و معصومین (علیهم السلام) نیست اگر چه در ادامه خواهیم گفت که معصومین علیهم السلام در برخی از موقعیت ها به مطالب علمی اشاره فرمودند.
اگر کسی به روایات اهلبیت(علیهمالسلام) رجوع کند، ملاحظه میکند که سخنان آن بزرگواران در بارهی عالم خلقت فراوان است. البته باید دانست که شأن امام ، شأن هدایتگری است نه شأن درمانگری و مهندسی و صنعتگری و ... . اگر امام برای این است که به امور صرفاً دنیایی بپردازد در آن صورت باید تمام عمرش را صرف همین علوم دنیوی کند! در حالی که او برای امر دیگری آمده است.
علوم دنیوی را خود بشر به مرور زمان و متناسب با نیاز خود به دست میآورد؛ امّا علوم خاصّ الهی که انبیاء و اهلبیت(علیهمالسلام) برای بشر به ارمغان آوردهاند جز از راه معصوم قابل دست یابی نیستند. از سوی دیگر، بود و نبود این علوم دنیوی هیچ ربطی به انسانیّت انسان ندارد؛ نه کسی با دانستن علم فیزیک انسانتر میشود نه با نداشتن آن از انسانیّت میافتد. تاریخ مصرف این علوم تا پای قبر است و از آن به بعد ارزشی ندارند. در حالی که انبیاء و ائمه (علیهمالسلام) آمدهاند تا انسان را برای ابدیّتش بسازند.
البته چنین هم نیست که نسبت به حقائق طبیعت و علوم تجربی هیچ نگفته باشند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) هنگام ساخت مسجد النبی در مدینه دستوری محاسباتی به سازندگان داد که در قرن چهارم هجری ، ریاضیدان بزرگ اسلامی ، ابوالوفای بوزجانی با استفاده از آن دستور العمل نبوی ، قانون تانژانت را در علم مثلثات کشف نمود.[1] و ابوالاسود دوئلی با دستور و راهنمایی امام علی(علیه السلام) برای اولین بار علم نحو را بنیان نهاده، و تألیفی در این زمینه پدید آورد.[2]
همچنین هزاران صفحه مطالب طبّی از ائمه(علیهمالسلام) به یادگار مانده که هر جمله از آنها قابلیّت این را دارند که موضوع یک تحقیق علمی شوند. جناب حجّة الاسلام ری شهری این احادیث گهربار را در دو جلد قطور به نام احادیث پزشکی گرد آورده و به طبع رساندهاند.
به هر حال آیات و روایات پر هستند از حقایقی در باب آسمانها و زمین و طبیعت که چند جلد از کتاب بحارالانوار را به خود اختصاص داده اند.برای نمونه به چند روایت اشاره می شود:
جابر گوید شنیدم از امام باقر(علیهالسلام) که میفرمود: همانا در پس خورشید شما چهل چشمهی خورشید است که بین خورشیدی تا خورشید دیگر چهل سال فاصله است. در آن مخلوقات زیادی هستند که خبر ندارند که آیا خدا آدمی خلق کرده یا نه. و همانا در پس ماه شما چهل ماه است که از قمری تا قمر دیگر به اندازه چهل سال فاصله است. در آن مخلوقات زیادی هستند که خبر ندارند که آیا خدا آدمی خلق کرده یا نه. [3]
امام صادق عليه السّلام فرمودند:
«راستى براى خدا عز و جل 12000 عالم است كه هر كدام بزرگترند از هفت آسمان و هفت زمين، و هيچ كدامشان نمی دانند كه خدای عز و جل عالم ديگرى دارد و من حجّت بر همه ی آنها هستم» [4]
احادیثی از این دست که اسراری علمی و فلسفی را در بر دارند در منابع روائی شیعه به فراوانی یافت میشوند که میتوان از متن آنها فرضیّهها و نظریّههای علمی را بیرون کشید؛ همانگونه که ابوالوفای بوزجانی از حدیث پیامبر(صلیالله علیه و آله) تانژانت را کشف نمود. و شکّی نیست که علم روز هنوز فرسنگها با این مطالب فاصله دارد.
مطلب دیگر در مورد جنبهی علمی اهلبیت(علیهمالسلام) این است که آن بزرگواران افراد قابلی برای اینگونه علوم نداشتند تا آن را برایشان بیان کنند. شاهد این مطلب آن است که امیرالمومنین علی(علیهالسلام) در جمع عمومی فرمودند:
«ای مردم قبل از آنکه مرا از دست بدهید از من بپرسید چرا که من به راههای آسمان را بهتر از راههای زمین میشناسم.»[5]
گفتهاند یکی از حاضران پرسید یا علی! تعداد موهای سر من چند است؟ آری اهلبیت(علیهالسلام) مبتلا به چنین افرادی بودند که به جای پرسیدن از اسرار طبیعت و کنه حقیقت از تعداد موی سر خود میپرسیدند.
امام باقر(علیهالسلام) فرمودند:
جدّم امیرالمومنین(علیهالسلام)عاملی برای علم خود نمییافت؛ لذا مثل کسانی که نفس تنگی دارند نفس می کشید و بر بالای منبر می گفت از من بپرسید قبل از آنکه مرا از دست بدهید ؛ همانا درون سینهی من علم فراوانی انباشته است. آه آه ، آگاه باشید که حمل کنندهای برای آن نمییابم ؛ آگاه باشید که من حجّت بالغهی خدا بر شما هستم. ( یعنی با وجود من حجّت بر شما تمام است) [6]
همچنین حضرتش به کمیلبنزیاد نخعی فرمود:
«بدان که در اینجا علم فراوانی است ــ و اشاره فرمودند به سینه ی خود ــ کاش حاملی برای آن مییافتم. آری افراد باهوشی را مییابم که بر علم امین نیستند و دین را وسیلهی دنیا خواهی قرار میدهند و با نعمتهای الهی برای بندگانش اظهار فضل میکنند و با حجّتهای خدا بر اولیایش فخر میفروشند. برخی نیز افراد فرمانبردار و امینی برای حاملان حقیقت هستند ولی بینایی و ژرف اندیشی لازم را در شناخت حقیقت ندارند، که با اوّلین شبههای شک و تردید در دلشان ریشه میزند ؛ پس نه آنها و نه اینها ، سزاوار آموختن دانشهای فراوان من نیستند. یا فرد دیگری که سخت در پی لذّت بوده و اختیار خود را به شهوت داده است ؛ یا آن که در ثروت اندوزی حرص میورزد ؛ هیچ کدام از آنان نمیتوانند از دین پاسداری کنند و بیشتر به چهارپایان چرنده شباهت دارند و چنین است که دانش با مرگ دارندگان دانش میمیرد.»[7]
در ارتباط با فلسفه محکم و متشابه در آیات قرآن کریم، که سوال شده «بهتر بود در قرآن کریم از محکم و متشابه پرهیز می شد» عرض میشود گاهی محتوا متعالی است و به عبارتی دیگر برخی از معانی و مطالب، بسی فراتر از آن است كه در قالب الفاظ و عبارات بگنجد و با واژگان و جملاتی كه در بارهٔ امور محدود است، بيان شود؛ زيرا الفاظ و عباراتی كه بشر به كار میبرد، برای معانی محدود و محسوس يا معقول انسانی وضع شدهاند؛ بنابراين هنگامی كه در پی بيان امور نامحدود و نامحسوس فراسوی ماده با همين واژهها باشيم، سخن متشابه خواهد شد. شبستری میگويد:
چو محسوس آمد اين الفاظ مسموع *** نخست از بهر محسوس است موضوع
ندارد عالم معنا نهايت *** كجا بيند مر او را چشم غايت
چو اهل دل كند تفسير معنا *** بمانندی كند تعبير معنا
به محسوسات خاص از عرف عام است *** چه داند عام كاين معنی كدام است[8]
و حافظ در بارهٔ غير قابل بيان بودن حقايق عرفانی میگويد:
سخن عشق نه آن است كه آيد به زبان *** ساقيا می ده و كوتاه كن اين گفت و شنود[9]
خلاصه اینکه الفاظ بشری برای مفاهيم حسّی وضع شدهاند. از سوی ديگر، سلسله حقايقی داريم كه فوق مفاهيم حسی هستند. الفاظ ديگری نيز كه ويژهی بيان آن حقايق باشد، وجود ندارد. ناگزير بايد با استفاده از همين الفاظ و توسعهی معنای آنها، آن حقايق را بيان كنيم. از اينجا يكی از بزرگترين انواع تشابه پديد میآيد؛ يعنی لفظی د ر معنايی استعمال میشود كه مصداقهای مختلف حسی، اعتباری و ماورای حسی دارد؛ بنابراين نمیفهميم كدام يك از آنها در اينجا اراده شده است[10]
نمونهی آن، واژه عرش در برخی آيات است. آيا مقصود از آن در اينگونه آيات، تخت جسمانی است يا موجودی جسمانی كه در حكم تخت و چيزی شبيه به آن است؟ يا اينكه اصلاً موجودی ماورای حسّ است؟ به ويژه اگر تعبير «استوی» نيز به آن اضافه شود: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى؛ رحمان (خداوند) بر عرش (تدبير جهان) مسلط است.» (طه: 5). اينگونه تعبيرات، متشابه است و نظير آن در مسائل اعتقادی و غير اعتقادی وجود دارد. بدين ترتيب، مفاهيمی كه در آن اشتباه واقع میشود، به سبب آن است كه مصاديق متشابهی دارد و از آنجا كه قرآن، خطاب به مردم است، به ناچار بايد از همان الفاظ و تركيبهای متداول بين مردم استفاده كند و نتيجه آن، پديد آمدن تشابه در برخی آيات است.
وجود اينگونه متشابهات در قرآن، طبيعی است؛ زيرا معارف متعالی قرآن (از قبيل اوصاف خداوند و فرشتگان و ويژگیهای معاد و مانند آن) در قالب الفاظ محدودی كه برای امور حسی وضع شده است نمیگنجد و هنگامی كه به لباس چنين الفاظی در آيد، متشابه خواهد شد؛ بنابراين بيان محتوای اينگونه آيات در قالب عبارات محكم، امكانپذير نيست تا گفته شود چرا به صورت محكم بيان نشده و راز تشابه آن چيست؟ از سوی ديگر، بيان نكردن اين معارف در قرآن، باعث محروم ماندن كسانی كه توانايی درك اين حقايق را دارند میشود و در مواردی اين حقايق، شرط سعادتمندی يا كسب درجات بالاتر كمال و قرب خداست.[11]
اما در پاسخ به این سوال که اگر قرآن کریم به جای داستان های بسیار زیادش، چند آیه را به فرمول های دقیق علمی اختصاص می داد؛ آسمانی بودنش بهتر قابل باور بود، عرض میشود اولا شأن قرآن کریم هدایتگری است(چنانکه شان اهلبیت هم همین است) رسالت قران کریم بیان مطالب علوم تجربی و فرمولهای علوم تجربی نیست اما با این حال هم در قرآن کریم و هم در روایات مطالبی ضمنی به برخی از علوم اشاره شده است.
ثانیا: بیان دستاوردهای تجربی در صورتی نشانه حقانیت خواهد بود که بشر به آنها دست پیدا کند، تا بتواند پیشگویی قرآن و ائمه(علیهم السلام) در آن خصوص را به عنوان دلیلی بر حقانیتشان بداند؛ اما روشن است که بشر هرگز نمی تواند ادعا کند به پایان مرزهای دانش رسیده است، علاوه بر اینکه این علوم روند پر فراز و نشیی را طی کرده اند و آنچه که بشر درک می کند هنوز در بسیاری از موارد ظنی است، چگونه می خواهد با آن حجیت کلام ایشان را درک کند؟ ما الان بسیاری از روایات را در مورد کیفیت آفرینش و مانند آن داریم که معنای آنها را نمی فهمیم، پس نمی توانیم بگوییم حرفی در این باره نزده اند، بلکه می توانیم بگوییم هنوز به برخی از عجائب علمی در کلام ایشان پی نبرده ایم، و البته به برخی نیز پی برده ایم، مانند اینکه انسان با استخوان می شنود که بیش از 1000 سال پیش در کلام امیرالمومنین(علیه السلام) به آن اشاره شده است.[12]
پرسش دیگری که در این زمینه مطرح میشود این است که گفتیم آن بزرگواران افراد قابلی برای این گونه علوم نداشتند تا آن را برایشان بیان کنند. حال سوال این است: چرا معصومین(علیهمالسلام) علوم خودشان را مکتوب نکردند تا نسلهای بعدی از علوم معصومین استفاده کنند؟
در پاسخ عرض میکنیم:
اولا: برخی امور علمی را قبل از این که دانشمندان جدید کشف کنند ، ائمه (علیهالسلام) به صراحت بیان نمودهاند. مثلاً قبل از اینکه دانشمندان جدید فسیلهای انساننماها را کشف کنند ، اهلبیت (علیهالسلام) به صراحت خبر داده بودند که قبل از انسان کنونی ، هفت نسل شبه انسان بر روی زمین آمده و منقرض شدهاند.
در ثانی تصور کنید قرآن کریم و یا معصومین (علیهمالسلام) 1400 سال پیش از پرندهای غول پیکر خبر میداد! یا از ماهواره خبر به صراحت سخن میگفتند که چنین و چنان است! یا از اینترنت به صراحت صحبت میفرمودند، به یقین چنین صحبتهایی در تصور مردم آن زمان نمیگنجید فلذا به صراحت بیان نفرمودند اما میتوان حدس زد که همین اختراعات نیز در کلام معصومین (علیهمالسلام) ذکر شده است منتهی نه به صراحت.
برای نمونه در روایات آمده است وقتی حضرت صاحبالزمان(عجل الله تعالی فرجه) ظهور فرمودند در کعبه سخن میگویند و هم زمان، مردم تمام دنیا سخنان وی را میشنوند ، احتمال میرود این پیشبینی مربوط به اختراعی به نام ماهواره ، اینترنت و رسانه باشد و ...
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ
[1]. ر.ک: حسن زاده آملی، حسن، یازده رساله فارسی، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چاپ اول، 1363ش، صص552 الی 556
[2]. ثقفىکوفى، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد؛ الغارات و شرح حال اعلام آن، ترجمه عزیز اللهعطاردى، عطارد، 1373، ص 354 – 355؛ ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363ش، ج 2، ص 1160.
[3]« عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یقُولُ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ شَمْسِكُمْ هَذِهِ أَرْبَعِینَ عَینَ شَمْسٍ مَا بَینَ شَمْسٍ إِلَى شَمْسٍ أَرْبَعُونَ عَاماً فِیهَا خَلْقٌ كَثِیرٌ مَا یعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یخْلُقْهُ وَ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَمَرِكُمْ هَذَا أَرْبَعِینَ قَمَراً مَا بَینَ قَمَرٍ إِلَى قَمَرٍ مَسِیرَةُ أَرْبَعِینَ یوْماً فِیهَا خَلْقٌ كَثِیرٌ مَا یعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یخْلُقْهُ ... ».(بحارالأنوار ج : 27 ص : 45)
[4]. « إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ عَالَمٍ كُلُّ عَالَمٍ مِنْهُمْ أَكْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِينَ مَا يَرَى عَالَمٌ مِنْهُمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَيْرَهُمْ وَ إِنِّي الْحُجَّةُ عَلَيْهِم» (بحار الأنوار ، ج54 ،ص 320)
[5]. « أَیهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض»( نهجالبلاغة: خطبه ی 189)
[6]. «... وَ لَمْ یجِدْ جَدِّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى كَانَ یتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ یقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَینَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ یحْمِلُهُ أَلَا وَ إِنِّی عَلَیكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَة ...». (بحارالأنوار ،ج3 ،ص224)
[7]. « هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً ــ وَ أَشَارَ بِیدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ــ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیرَ مَأْمُونٍ عَلَیهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ ینْقَدِحُ الشَّكُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ لَیسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیءٍ أَقْرَبُ شَیءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ كَذَلِكَ یمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ ». (خطبه 147 نهج البلاغه)
[8]. (محمود شبستری، گلشن راز، ص72.)
[9]. (حافظ، ديوان خواجه حافظ شيرازی، ص37.)
[10]. .( ر.ك: محمد حسين طباطبايی، الميزان فی تفسير القرآن، ج3، ص 22 ، 23 و 58 به بعد)
[11]. (ر.ک: آیت الله مصباح ، معارف قرآن (6) ص 215-210)
[12]. شریف رضی، نهج البلاغه(صبحی صالح)، انتشارات هجرت، قم، حکمت شماره 8، ص470.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=60262&p=976462&viewfull=1#post976462