دروغ گفتن برای اصلاح جایز است؟

سوال:
طبق حدیث اول صفحه 341 در جلد دوم کتاب کافی، اگرچه جمله حضرت ابراهیم(علیه السلام) به بت پرستان که فرمود: شکستن بت ها کار بت بزرگ است، و حضرت یوسف(علیه السلام) که کاروان کنعان را دزد خطاب کرد دروغ نبوده، اما دروغ گفتن در مسیر اصلاح آن قبح و زشتی را ندارد، همانطور که این دو پیامبر اراده اصلاح داشتند. اما سوال اینجاست که دروغ گفتن به منظور اراده اصلاح برای چه کسانی جایز است؟ آیا هر شخصی هر کجا احساس کرد منافعش در خطر است میتواند دروغ بگوید یا فقط معص
ومین چنین اجازه ای دارند؟
 


پاسخ:
روایتی که می فرمایید به صورت کامل چنین است:
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ اَلْحَسَنِ اَلصَّيْقَلِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّا قَدْ رُوِّينَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي قَوْلِ يُوسُفَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ «أَيَّتُهَا اَلْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ » فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا كَذَبَ وَ قَالَ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا فَعَلُوا وَ مَا كَذَبَ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَا عِنْدَكُمْ فِيهَا يَا صَيْقَلُ قَالَ فَقُلْتُ مَا عِنْدَنَا فِيهَا إِلاَّ اَلتَّسْلِيمُ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ أَحَبَّ اِثْنَيْنِ وَ أَبْغَضَ اِثْنَيْنِ أَحَبَّ اَلْخَطَرَ فِيمَا بَيْنَ اَلصَّفَّيْنِ وَ أَحَبَّ اَلْكَذِبَ فِي اَلْإِصْلاَحِ وَ أَبْغَضَ اَلْخَطَرَ فِي اَلطُّرُقَاتِ وَ أَبْغَضَ اَلْكَذِبَ فِي غَيْرِ اَلْإِصْلاَحِ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّمَا قَالَ: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا» إِرَادَةَ اَلْإِصْلاَحِ وَ دَلاَلَةً عَلَى أَنَّهُمْ لاَ يَفْعَلُونَ وَ قَالَ يُوسُفُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِرَادَةَ اَلْإِصْلاَحِ»(1)

ترجمه: حسن صيقل گويد: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: براى ما از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده كه در بارۀ گفتار يوسف عليه السلام (كه فرمود): «اى كاروان هر آينه شما دزد هستيد»؛ آن حضرت(امام باقر علیه السلام) فرموده است: بخدا سوگند دزدى نكردند و يوسف هم دروغ نگفت، و (هم چنين در بارۀ آنچه) ابراهيم فرمود:«بلكه بزرگ آن بتان كرده است پس بپرسيد از ايشان اگر هستند سخن گويان»آن حضرت عليه السّلام فرموده است: بخدا سوگند آنان نكرده بودند و ابراهيم نيز دروغ نگفت‌؟ حضرت صادق علیه السلام (كه اين كلام را شنيد) فرمود: اى صيقل نظر شما در اين باره چيست‌؟ گويد: عرض كردم: نزد ما جز تسليم چيزى نيست، گويد: پس آن حضرت فرمود: خداوند دو چيز را دوست دارد و دو چيز را دشمن دارد، دوست دارد خرامندگى (و با تبختر راه رفتن) را در ميان دو صف (از لشكر اسلام و كفر) و دوست دارد، دروغ گفتن را در جاى اصلاح (بين دو نفر يا دو جمعيت از مسلمانان) و دشمن دارد خرامندگى در راهها و كوهها را، و (هم چنين) دشمن دارد دروغ گفتن را در غير مقام اصلاح، بدرستى كه ابراهيم عليه السلام كه فرمود: «بلكه بزرگ ايشان اين كار را كرده است» بخاطر اصلاح (حال بت پرستان و نجات آنها از گمراهى) بوده، و راهنمائى (كردن آن جماعتى) به اينكه آن بتان نمى توانند كارى انجام دهند و يوسف عليه السلام نيز بخاطر اصلاح (آن كلام را) فرمود.
اما برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:
به لحاظ سندی در مورد «حسن بن صیقل» اختلاف نظر وجود دارد، اگرچه برخی این حدیث را صحیح دانسته­اند، اما در مقابل برخی از جمله آیت الله خوئی وی را مجهول دانسته اند(2) یا علامه مجلسی که روایت مذکور را به خاطر «حسن بن صیقل»، مجهول می­داند.(3) بنابراین در صحیح بودن روایت نمی توان با قاطعیت نظر داد.

نکته دوم:
خود روایت مذکور در ابتدا می فرماید: «والله ما کذب»، ابراهیم(علیه السلام) و یوسف(علیه السلام) هرگز دروغ نگفتند، بنابراین جملات ایشان اصلا دروغ نبوده،، نه اینکه دروغگویی برای هدایت دیگران جایز باشد، پس منظور از «کذب» در این روایات، فعلی است که ظاهر آن کذب است(4)

عموم اندیشمندان اسلامی نیز جملات حضرت ابراهیم(علیه السلام) و حضرت یوسف(علیه السلام) را در این دو موقف کذب ندانسته ­اند تا لازم باشد با این قید که به «قصد اصلاح» بوده ­اند، توجیه شوند:
سخن ابراهیم(علیه السلام)، سخنی است که از قرائن هم روشن بوده که ابراهیم قصد جدی بر آن ندارد، کذب در جایی است که امری بر مخاطب پوشیده بماند، وگرنه اگر کسی جمله­ ای بگوید که مخاطب می­داند دارد طعن می­زند کذب تلقی نمی­شود؛ ابراهیم(علیه السلام)قصد جدی نداشت، بلکه قصد او اصلاح بود، منتهی در قالب یک طعن، و کنایه.(5)

و در مورد یوسف(علیه السلام) هم وضعیت مشابه است، چرا که احتمالات متعددی در این خصوص وجود دارد، از جمله این­که این سخن از سوی عمّال و کارگزاران وی صادر شد، اینکه منظور یوسف(علیه السلام) نه دزدیه شدن جام، بلکه دزدیده شدن خودش از پدرش توسط برادرانش بوده، وبه این خاطر آنها را دزد خطاب کرده، و احتمالات دیگری که در این خصوص بیان شده است.(6)

بنابراین در این مواضع اصلا دروغی اتفاق نیفتاده است تا بحث حسن و قبح عقلی مطرح شود.

نکته سوم:
برخی روایات، دروغ را به منظور اصلاح بین مردم جایز دانسته اند، نه اصلاح به معنای هدایت انسان ها، روایات متعددی بر این مطلب دلالت دارند، مانند:
«إِنَّ اللَّهَ أَحَبَّ الْكَذِبَ فِي الصَّلَاح‏... ثَلَاثٌ يَحْسُنُ فِيهِنَّ الْكَذِبُ... الْإِصْلَاحُ بَيْنَ النَّاسِ»؛ به درستی که خداوند دروغ برای اصلاح را دوست می­دارد، سه موضع دروغ نیکوست... دروغ برای اصلاح بین مردم.(7)

و نیز می فرمایند: «كُلُّ كَذِبٍ مَسْئُولٌ عَنْهُ صَاحِبُهُ يَوْماً إِلَّا كَذِباً فِي‏ ثَلَاثَةٍ... رَجُلٍ ... يُرِيدُ بِذَلِكَ الْإِصْلَاحَ مَا بَيْنَهُمَا»؛ برای هر دروغی، دروغگو مورد سوال قرار میگیرد مگر برای دروغ در سه موضع... مردی که برای اصلاح بین دو نفر دروغ بگوید.(8)

پس این اصلاح که دروغ به خاطر آن در روایات جایز شمرده شده، شامل سخنان ابراهیم(علیه السلام) و یوسف(علیه السلام) نمی شود، چون اولا همانطور که گذشت آنها اصلا دروغی نگفته­ اند، و ثانیا قصد اصلاح بین مردم را نداشته­ اند، مگر آنکه بگوییم شاید مراد یوسف از اصلاح، اصلاح بین خود و برادرانش بوده است(9)
به نظر می رسد این حُسن دروغگویی برای آشتی دادن بین دو نفر، یک حُسن شرعی باشد، چون عقل به راحتی و مانند سایر حسن و قبح های عقلی این ترجیح را درک نمی کند. در نکته بعدی در مورد حسن وقبح عقلی بیشتر خواهیم گفت.

نکته چهارم:
ببینید عقل انسان حجتی معصوم است که خداوند در درون انسان ها گذاشته است، ما اصلا از طریق همین عقل است که شرع را اثبات می کنیم، اگر قرار باشد اشتباه کند که اصل اثبات دین هم به خطر می افتد! بله یک جاهایی دستش نمیرسد که کدام مسئله خوب است یا بد، مثلا نمی تواند به حُسن نماز یا روزه یا حج و مانند آن پی ببرد، خب اینجا حسن و قبح عقلی وجود ندارد بلکه حسن و قبح شرعی مطرح است. اما یک جاهایی عقل توان تشخیص دارد؛ جایی که عقل توان تشخیص داشته باشد معصوم است و خطا نمی کند، چون اگر خطا می کرد دیگر حجیت نداشت و نه تنها اصل دین زیر سوال میرفت، در روایات هم عقل به عنوان حجت باطنی خداوند بر بندگان معرفی نمیشد، همانطور که امام کاظم(علیه السلام) به هشام فرمودند:

«إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول‏»؛ به درستی که خداوند دارای دو حجت بر مردم است، حجت ظاهری، و حجت باطنی؛ اما حجت ظاهری همان پیامبران و رسولان و امامان هستند، و اما حجت باطنی عقول مردم است.(10)
بنابراین نباید گمان کنیم تصمیم گیرنده باید عقل معصوم باشد، خیر، اگر عقل به خودی خود تصمیم گیرنده باشد معصوم است به همین خاطر حجت خداوند بر مردم معرفی شده است، اگر عقل قرار بود اشتباه کند که حجیت نداشت!

همچنین باید توجه داشت که آنچه که در حسن و قبح عقلی، اصالت دارد، عدالت و ظلم است، و سایر رفتارها در این چارچوب سنجیده می­شوند، اگر مصداق عدل باشند حسن، و اگر مصداق ظلم باشند قبیح شمرده می­شوند؛ بنابراین هر کجا که یک مصلحت مهم تری در میان باشد که جز از طریق دروغ قابل دستیابی نیست، اینجا دروغ عدل و حسن خواهد بود(علی ربانی گلپایگانی، القواعد الکلامیه، ص57) مثلا جایی که جان انسان بی گناهی در خطر باشد، اینجا اگرچه اصلاح بین دو نفر نیست اما دروغ جایز و بلکه نیکو خواهد بود.

قاضی در این خصوص، خود عقل است، همو که اصل این حسن و قبح را درک می کند در مقام تشخیص مصداق ها هم حکم می­کند که کدام مصداق عدل بوده و کدام مصداق ظلم هستند؛ بنابراین کسی که برای بهره­های مادی و کلاه سر مردم گذاشتن دارد دروغ می­گوید، عقل قبح آن را درک می­کند، آنچه که حکم به حُسن این دروغ می­کند شهوت است که جای عقل نشسته است؛ به همین خاطر خود این فروشنده­ی دروغگو، در زمانی که خریدار جنسی است دوست دارد فروشنده به او راست بگوید!

اما خود این عقل می­گوید وقتی برای هدایت مردم، راه صداقت وجود دارد، دروغگویی جایز نیست، و جملات حضرت ابراهیم(علیه السلام) و یوسف(علیه السلام) هم هرگز دروغ نبوده است.

 


پی نوشت ها:
1. کلینی، محمد، الكافي، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407ق، ج2، ص341و342.
2. خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، مؤسسة الخوئي الإسلامية، نجف اشرف، ج5، ص322
3. مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ دوم، 1404ق، ج10، ص335
4. سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، نشر شریف رضی، قم، 1250ق، ص84.
5. سبحانی، جعفر، عصمة الانبیاء، موسسه امام صادق(ع)، قم، بی تا، ص129 و 130.
6. ر.ک: شرح کافی ملا صالح مازندارنی، المكتبة الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1382ق، ج9، ص111؛ علامه عسکری، عصمة الانبیاء و الرسل، نرم افزار کلام اسلامی نور، ص68
7. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، مؤسسة آل البيت‏(ع)، قم، چاپ اول، 1409ق، ج12، ص252
8. همان، ج12، ص253
9. ملا صالح مازندرانی، ج9، ص382؛ مرآة العقول، ج10،ص338
10. الکافی، ج1، ص16.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=64225&p=1007081&viewfull=1#post10...