سوال:
سوال من در مورد آیات 27 و 28 انعام است در این دو آیه خداوند ماجرای ورود مشرکین به آتش جهنم را بیان می کند که آنها آتش را که می بینند آرزو می کنند که ای کاش به دنیا برگردند و انسان های درستکاری باشند خدا می فرماید آنها در واقع پشیمان نیستند اگر باز هم برگردند همان کار قبل را انجام می دهند.
سوالی که مطرح می شود این است که انسان عاقل وقتی به شری یقین پیدا کند حتما از آن اجتناب می کند . چطور می شود که بعضی از منکران با چشم خود جهنم و عذاب آن را ببینند و اگر امکان بازگشت به دنیا را داشته باشند باز به اعمال غلط قبلی که نتیجه آنها جهنمی است که با چشم دیده اند باز می گردند؟
جواب:
قرآن در سوره انعام می فرماید:
«وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»(1)
اگر آنها را در آن روز که در آتشند بنگری، می گویند: ای کاش ما را بازگردانند تا آیات پروردگارمان را تکذیب نکنیم و از مؤمنان باشیم.
«بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»(2)
نه، آنچه را که از این پیش پوشیده می داشتند اکنون برایشان آشکار شده،، اگر آنها را به دنیا بازگردانند، باز هم به همان کارها که منعشان کرده بودند باز می گردند اینان دروغگویانند.
همیشه علم و یقین موجب عمل نمی شود چه بسا علم ها و یقین هایی که عملی را در پی ندارد بلکه آنچه که باعث عمل می شود ایمان است نه علم.
بسیار دیده ایم افرادی که بر اثر سیگار کشیدن مریض می شوند و به بیمارستان می روند و به چشم خود عوارض این سیگاری که می کشیده اند را دیده اند مصائبی که از این کار به آنها رسیده را به عینه دیده اند روزها در بیمارستان درد کشیده و عمل شده اند به چشم خود عکس ریه خراب شده خود را دیده اند و ...با خود می گویند که دیگر لب به سیگار نمی زنم دیگر مواظب سلامت خود هستم و ...ولی باز وقتی از بیمارستان به خانه بر می گردند بعد از چند ماه دوباره شروع می کنند به ادامه سیگار کشیدن!!
جوانی با سرعت زیاد تصادف می کند تا سر حد مرگ می رود با خود تعهد می کند دیگر مواظب باشد و احتیاط کند اما یک سال بعد دوباره می بینیم که باسرعت زیاد در حال رانندگی است به او می گوییم تو که دیده ای که سرعت زیاد چه بلایی سر انسان می آورد دیگر چرا!!
افراد زیادی را دیده ایم که با مرگ اطرافیان متنبه می شوند و به امور خیر رو می آورند آنها دوست خود یا فامیل خود را درون قبر گذاشته اند و دیده اند که انسان عاقبت می میرد و دست خالی از این دنیا می رود و هیچ مالی همراه خود نمی برد اما باز می بینیم بعد از گذشت چند ماه به حالت اول خود بر می گردند الا عده ای کم که بر سر قرار و عهد خود می مانند .
یا افرادی که دچار یک حالت اضطراری می شوند و با دعا و توسل نجات پیدا می کنند اما باز فراموش می کنند و به حالت قبلی خود بر می گردند
و....
از این نمونه ها بسیار می بینیم.
علت همان است که گفتیم: فقط علم و آگاهی و دیدن، انسان را نجات نمی دهد چه بسیار افرادی که معجزات پیامبران را می دیدند ولی ایمان نمی آوردند.
یک گره ای بین دانستن انسان با وجود و قلب انسان باید بخورد که عمل از انسان صادر شود که این گره و علقه همان ایمان است.
پس عمل و علم متعاقب و پی در پی هم نیستند بلکه یک واسطه به نام ایمان هست که باید باشد.(3)
حال سوال اینجاست که چرا برخی با علمی که از وقایع پیدا می کنند ایمان پیدا می کنند و عمل از آنها صادر می شود و عده ای دیگر نه؟؟
جواب این است که عوامل مختلفی در میان است که علم منجر به ایمان نمی شود یکی این است که وجود انسان به اعمالی عادت کرده و بالاتر از آن شاکله وجودی انسان با اعمالی شکل گرفته است که این علم باعث تغییر آن عادت و یا شاکله وجودی نمی شود.
مثلا کسی که یک عمر سیگار کشیده با این که می داند سیگار عامل سرطان است ولی چون این کار عادتش شده یا وجودش با آن شکل گرفته نمی تواند سیگار نکشد مگر این که واقعا تصمیم بگیرد و این علمش با قلبش که منشأ دستور و اراده برای عمل است پیوند ایجاد کرده باشد.
به عبارت دیگر: مقام علم و عمل با هم متفاوت است درست است که علم مقدمه عمل است اما مقدمه تام براي عمل نيست يعني شرط لازم هست اما شرط کافي نيست .
صرف ديدن و علم داشتن براي عمل کردن کافي نيست چه بسا کساني که با پيامبر(صلی الله علیه و آله) زندگي کردند و او را خوب مي شناختند ولي از اولين کساني بودند که بر عليه او شمشير کشيدند(ابولهب، ابو سفيان و ...) و يا کساني که امام را ديده بودند و او را مي شناختند اما با او مبارزه کردند يا حتي درباره برخي از کساني که در معنويت يد طولايي داشتند و حتي ملائکه را ديده بودند ولي کفر ورزيدند مثل بلعم باعورا و برصيصاي عابد و ... و از همه عجيب تر شيطان که خدا را به خدايي مي شناخت ولي مقابل امر او ايستاد و سرپيچي کرد.
پس صرف علم داشتن و حتي ديدن حقایق، مشکل را حل نمي کند چه بسا ما هم که گناه مي کنيم هم مي دانيم خدايي هست و پيامبر و امامي هست بهشت و جهنمي هست ولي با اين حال گناه مي کنيم. مگر ما شک داريم که کسي که به نا محرم نگاه نکند خدا براي او در بهشت حور العيني مي آفريند و يا مگر شک داريم اگر مال حرام بخوريم فرداي قيامت بايد جواب بدهيم پس چه مي شود که باز مرتکب مي شويم.
پس عرصه علم با عرصه ايمان و عمل متفاوت است گاهي فردي به خواطر و کشش هاي دروني و نفساني از يک حقيقتي که عقل او قبول کرده است که آن حقيقت است روي بر مي تابد و آن را انکار مي کند. انواع تمايلات نفساني مانند شهوت و غضب و جاه پرستي و شهرت و ... سبب مي شود يک نفر از حقيقت روي بر تابد با اين که مي داند آن چيز واقعا حقيقت است.
شيطان به خاطر خود برتر بيني که داشت و تکبر ورزيد در برابر امر الهي ايستاد او خود را از آدم برتر مي دانست براي همين امر خدا را به سجده بر آدم انجام نداد و از درگاه الهي رانده شد.
آیه الله جوادی آملی این مطلب را در ضمن عقل نظری و عقل عملی توضیح می فرمایند که دانستن در حوزه عقل نظری است و عمل کردن در حوزه عقل عملی است و برای عمل باید یک علقه و رابطه ای بین دانستن و وجود انسان باشد تا انسان به عمل کردن اراده کرده و آن را انجام دهد. پس برای انجام یک عمل هم علم می خواهد هم جزم درونی که هر کدام از آنها نباشد عمل از انسان صادر نمی شود این اراده و قصد درونی چون از درون انسان می جوشد بستگی به اعمال و رفتار و اندیشه های قبلی انسان و حب و بغض های انسان دارد. گاهی انسان با این که می داند فلان عمل برای انسان ضرر دارد ولی چون دست و پای قلبش در جای دیگر گیر است و خود را رهن چیز دیگری کرده است نمی تواند از حب و بغض های آن عمل خود را خلاص کرده و مطابق مصالح و مفاسدی که از این علم جدید برایش پیدا شده عمل کند.(4)
مثالی که آیه الله جوادی در درس تفسیر خود می فرمود این بود: کسی که در گوشه ای نشسته و عقربی به او نزدیک می شود که به او نیش بزند در دو صورت این فردحرکت نمی کند :
1- عدم علم به آمدن عقرب و عدم آگاهی به ضرر داشتن نیش عقرب برای انسان : مانند انسان کوری عقرب را نمی بیند و یا انسان غافلی که به کار دیگر مشغول است و حضور عقرب را حس نمی کند و یا کودکی که از ضرر نیش عقرب ناآگاه است
2- عدم توانایی بر حرکت آن فرد: مانند فلجی که می بیند عقرب به او نزدیک می شود ولی کاری نمی تواند بکند نه می تواند از جای خود برخیزد تا فرار کند نه می تواند عقرب را از خود دفع کند با این که می داند نیش عقرب خطر دارد ولی فرار نمی کند.
انسان ها گاهی دست وپای دلشان و اراده شان در حب و بغض ها و خواستههای نفسانی و ...گیر است و به قولی اراده شان رهن جای دیگری است انسان در گرو عمل های قبلی خود است و از ان رهایی نیافته است برای همین با این که می داند این کار برای او ضرر دارد ولی باز همان را انجام می دهد.(5)
خدای تعالی در چند جای قرآن از این رفتار انسان پرده برداری می کند:
1- كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ: هر نفسی در گرو عملی است که انجام داده است.(6)
2- كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ : هر کس بر حسب ذات و طبیعت خود عملی انجام خواهد داد.(7)
3- وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا يا لَيتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(8)
کاش (حال آنها را) هنگامي که در برابر آتش (دوزخ) ايستادهاند، ببيني! ميگويند: اي کاش (بار ديگر، به دنيا) بازگردانده ميشديم، و آيات پروردگارمان را تکذيب نميکرديم، و از مؤمنان ميبوديم!
بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ(9)
(آنها در واقع پشيمان نيستند،) بلکه اعمال و نياتي را که قبلا پنهان ميکردند، در برابر آنها آشکار شده (و به وحشت افتادهاند). و اگر بازگردند، به همان اعمالي که از آن نهي شده بودند باز ميگردند؛ آنها دروغگويانند.
خدا در این آیات بیان می فرماید که انسان به صرف دانستن عمل نمی کند بلکه وجود در عمل های ارادی مختلف شکل گرفته که این عمل های ارادی وجود و شاکله وجودی او را شکل می دهند که هر چند که انسان به زبان می گوید دیگر این کار را نمی کنم و یا این کار را می کنم و یا ...ولی این حرفی بیش نیست « وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ».(10)
وقتی که انسان عمل خوب و یا بدی را انجام می دهد بسته به مدت زمان و شدت عمل به آن کار خوب و یا بد مراحل مختلفی برای وجود انسان حاصل می شود: حالت، عادت، ملکه، شاکله
گاهی انسان یک عمل را که انجام می دهد برای او حالت است مثلا یک بار یا چند بار صدقه می دهد و به دیگران کمک می کند و یا خدای ناکرده یک یا چند بار نگاه به نا محرم می کند این حالتی از عمل برای او شکل داده است این حالت زودگذر است و با اندک غفلتی و یا استغفاری برطرف می شود.
گاهی فرد یک عمل را آنقدر انجام می دهد که آن عمل برای او عادت می شود چه در کار خوب چه در کار بد . انسان به نماز اول وقت خواندن عادت کرده و یا خدای نکرده به دروغ گفتن عادت کرده. این حالت با تکرار به دست آمده با تکرار هم از بین می رود و توبه و انابه می تواند این گناه را از بین ببرد.
اما یک وقتی یک کاری ملکه انسان می شود بدون هیچ التفات به توجهی به محض اراده کردن آن کار را انجام می دهد مثل راننده ای که بدون این که التفات داشته باشد ماشین که به او نزدیک می شود بوق می زند و یا ترمز می کند و یا ... در کار خوب و بد هم همین طور است برخی کار خوب و بد ملکه شان شده است طرف بدون این که التفاتی داشته باشد به محض اراده به کار خوب، آن را انجام می دهد (مانند حاتم طایی در سخاوت) و یا کار بد از او سر می زند. منتفی شدن عمل در این مرحله سخت می شود ولی باز امکان دارد
اما در یک مرحله اینقدر انسان یک عمل را انجام داده که آن عمل جزء سرشت او می شود نه تنها التفات نمی خواهد بلکه اراده هم نمی خواهد اصلا وجود او سراسر این عمل شده است و بودن این فرد کافی است برای انجام آن عمل ؛ چه عمل خوب و چه عمل بد. این است که فرد جهنمی چون سرشتش و شاکله اش با عمل بد خو گرفته دیگر حتی اگر بگوید دیگر عمل بد انجام نمی دهم باز در دنیا همان کار را انجام می دهد.
پی نوشت ها:
1- انعام: 28.
2- انعام: 29.
3- مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق در قرآن، موسسه امام خمینی، ج۱، ص۹۵-۹۸.
4- جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن کریم،موسسه اسراء، ج۱۳، ص۲۷۷-۲۸۹.
5- نقل شفاهی از درس معظم له.
6- مدثر:38.
7- اسراء:84.
8- انعام: 27.
9- انعام: 28.
10- همان.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=64119&p=1005057&viewfull=1#post10...