چرا باید در شر بیفتم و فرشته نگهبانی نداشتم ؟

پرسش:
خداوند ادعا کرده بر هر چیزی نگهبان است؛ و طبق روایات فرشتگانی را بر انسان گماشته که وظیفه ی نگهداری انسان را در بلاها و آفات دنیوی دارند‌، اما چرا گاهی خداوند دستور محافظت نشدن را می دهد؟؟ شاید به این خاطر که بالاخره در لوح محفوظ به جهنم رفتن بخشی از انسان ها مقدر شده و علم خداوند نباید جهل بشود. براستی چرا من باید در شر بیفتم و فرشته ی نگهبانی نداشتم آیا این همان شقاوت ذاتی نیست؟


پاسخ:
برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:
بله در اینکه خداوند برای بندگان محافظانی قرار داده است شکی وجود ندارد، اما این محافظت بی قید و شرط و مطلق نیست، بلکه هر گاه خداوند صلاح بداند مأموران محافظ را از محافظت بازداشته و اراده خود را محقق می سازد، همان طور که خودتان هم به روایتی از امام صادق(علیه السلام) اشاره فرمودید:
«إِنَّ اللَّهَ بِرَأْفَتِهِ وَ لُطْفِهِ أَيْضاً وَكَّلَهُمْ بِعِبَادِهِ يَذُبُّونَ عَنْهُمْ مَرَدَةَ الشَّيْطَانِ وَ هَوَامَّ الْأَرْضِ وَ آفَاتٍ كَثِيرَةً مِنْ حَيْثُ لَا يَرَوْنَ بِإِذْنِ اللَّهِ إِلَى أَنْ يَجِي‏ءَ أَمْرُ اللَّه‏»؛ و حقیقت آن است که خداوند به واسطه ی رأفت و لطفش، [فرشتگانی را] موکل بندگان خویش کرده است [تا بدین طریق] متمردین از شیاطین و حشرات موذی زمینی و آفات فراوانی را - از جایی که انسان ها نمی بینند - به اذن خداوند بر می گردانند تا اینکه امر خداوند عزوجل بیاید.(1)

نکته دوم:
ابتلای بندگان به شرور یا حتی گناه هرگز علامت شقاوت مندی ایشان نیست، همانطور که کسی که دچار هیچ شری نیست این مسئله دلالتی بر محبوبیت او نزد خداوند ندارد. مصیبتی که امام حسین(ع) به آن مبتلا شد در طول تاریخ بی سابقه بوده و هست، و این بلای عظیم اتفاقا موجب محبوبیت ایشان نزد خداوند شد.

نکته سوم:
قطعا رفتارهای خدا چه محافظت کردن ها و چه محافظت نکردن ها حکیمانه است، ولو آنکه ما حکمت آن را ندانیم؛ وقتی ما یک مبانی داریم که به آن علم یقینی داریم نمی توانیم آن را به خاطر آنچه که به آن علم کامل نداریم کنار بگذاریم! ما به عدالت و حکمت الهی علم قطعی داریم، اما به مصادیق و اتفاقات و حکمت های آنها در دنیا آگاهی نداریم، خب چگونه میتوانیم رفتار خدا را قضاوت کنیم؟

خصوصا اینکه نمی شود از روی ظاهر رفتار یک شخص، عادل بودن و یا نبودن او را اثبات کرد، مگر آنکه به حقیقت ماجرا علم داشت. مثلا شما اگر ببینید یک پزشک دارد به یکی قرص میدهد، به یکی آمپول، و شکم دیگری را برای جراحی پاره می کند نمی توانید او را به عدالت یا بی عدالتی متهم کنید چون آگاهیِ او را ندارید، در صورتی میتوان رفتارهای دیگران را قضاوت کرد که به همان اندازه آگاهی داشته باشیم. یا اگر ببینید حاکم شهر یکی را زندانی می کند، یکی را می کشد و با دیگری کاری ندارد نمی توانید این تفاوت ها را نه عدالت بدانید نه بی عدالتی، مگر آنکه بدانید آن کسی که کشته میشود مثلا آیا واقعا قاتل است یا خیر؟ آن کسی که زندانی میشود آیا واقعا مجرم است یا خیر و...

بنابراین قضاوت کردن افعال الهی با این سطح آگاهی اندک نشدنی است، وقتی واجب الوجود را اثبات می کنیم تمام اوصاف کمالیه چه ذاتی و چه فعلی مثل عدالت برای او اثبات می شود، دیگر نمی شود با جهالتمان، علم و عدالت او را که به صورت برهانی اثبات شده زیر سوال برد.

نکته چهارم:
اینکه ما گمان کنیم که از پیش جهنم رفتنِ برخی قطعی شده است و حالا خداوند مجبور است برای آنکه این علمش تبدیل به جهل نشود حفاظتش از برخی را بردارد هم خلاف عقل است، و هم خلاف وجدان درونی که خودمان درک می کنم، و هم خلاف آیات و روایات!
اصلا لازم نیست که حتما انسانِ جهنمی هم وجود داشته باشد تا خدا برای تحقق این امر مجبور شود حفاظتش از برخی بندگان را بردارد! خداوند دوست دارد همه مردم بهشتی باشند، اگر همه به بهشت بروند که چیزی از او کم نمیشود که لازم باشد حتما برخی را جهنمی کند!

سرنوشت انسان ها به دست خود آنهاست، و علم پیشین الهی هم به اختیار و انتخاب خود آنها تعلق گرفته است، یعنی خداوند پیش از انتخاب آنها می داند چه مسیری را انتخاب خواهند کرد، نه اینکه خدا انتخاب کرده باشد و آنها مجبور باشند که همان مسیر را بروند!

اینکه مثلا یک معلم می گوید از این کلاس 5 نفر نمره نمی آورند نه اینکه برای اینکه حرفش جهل نشود مجبور است به آنها نمره ندهد، یا حفاظت علمی اش از آنها را بر میدارد، و نه اینکه می خواهد این 5 نفر نمره نیاورند، بلکه او با توجه به نوع رفتار این شاگردان دارد از آینده آنها خبر می دهد اما همه چیز به اراده خود ایشان اتفاق می افتد.

نکته پنجم:
عمده اتفاقات زندگی انسان به دست خود انسان است، در آیات بسیاری به این مطلب اشاره شده است:
«لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏»؛ برای انسان بهره ای جز به اندازه تلاشش نیست.(2)
«أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏»؛ خداوند، هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمى‏دهد جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند.(3)
«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏»؛ خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتى) را تغيير نمى‏دهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند.(4)

بنابراین اینکه گمان کنیم ما تافته جدا بافته هستیم که خداوند فقط با ما دشمنی دارد و وظیفه اش را در قبال ما انجام نداده است یک تلقی اشتباه است، خداوند با کسی قرابت و خویشاوندی ندارد؛ مگر انسان هایی که در سنین کودکی و نوجوانانی دچار حادثه شده یا منحرف شده اند کم هستند؟ خداوند که نمی خواهد اراده انسان ها را نقض کرده یا دائما معجزه کند.

ما واقعا نمی توانیم حکمت رفتارهای خداوند را بفهمیم، سطح اطلاعات و آگاهی های ما بسیار ناچیزتر از این حرف هاست که بخواهیم خدا را قضاوت کنیم! اصلا این روش تفکر از پایین به بالا اشتباه است.

نکته ششم:
حفاظت به این معنا نیست که خدا نگذارد انسان گناه کند؛ بالاخره لازمه اختیار این است که انسان هر چه را که دوست دارد بتواند انتخاب کند، و اتفاقا رشد هم در سایه همین اختیار و انتخاب حاصل میشود. هر کسی که بخواهد رشد کند چاره ای از این مبارزه و سختی نیست، قرآن می فرماید: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً»؛ به درستی که با هر سختی، آسانی است.(5)
و هر چه این مبارزه سخت تر باشد سازنده تر است، به همین خاطر پیامبر(ص) می فرمایند: افضل الاعمال احمزه، بهترین اعمال دشوارترین آنهاست.(6)

پس هرگز گمان نکنید اینکه خداوند کسی را از مبارزه با نفس نجات نمیدهد علامت این است که او را دوست ندارد! این سختی کشیدن خودش موضوعیت دارد، باید با نفس کشتی بگیریم، زمین بزنیم و زمین بخوریم تا رشد کنیم، خدا تا کسی را دوست داشته باشد او را از این رقابت رشد دهنده خارج نمی کند، بله اگر کسی را دوست نداشته باشد دنیا را به سمت او می آورد و او ا از رقابت خارج می سازد.

و نیز گمان نکنید با ارتکاب گناه و مانند آن انسان چیزی را از دست داده که دیگر جبران نمی شود، اتفاقا خود این مبارزه است که موضوعیت دارد، تا زمانی که انسان مشغول مبارزه باشد هیچ چیزی را از دست نداده حتی اگر دو هزار بار زمین خورده باشد، اما اگر روی زمین بماند و میدان مسابقه را ترک کند و به جای مبارزه دنبال مقصر بگردد آن روز است که همه چیز را از دست داده است

نکته هفتم:
قدرت درونی انسان نامحدود است، و اگر بر مسئله ای تمرکز کند در آن بسیار پیشرفت خواهد داشت، به همین خاطر یکی از مهمترین ترفندهای شیطان برای زمینگیر کردن انسان منحرف کردن افکار انسان از مسائل رشد دهنده، به مسائل انحرافی و زمینگیر کننده است.
اینکه انسان به جای حل مشکل دنبال مقصر بگردد از روشن ترین مصادیق این ترفند به شمار می رود، چنین تفکری در زندگی بدون هیچ فایده ای فقط حس شکست و ناتوانی از خروج را به انسان القاء می کند.

فرض کنید انسانی که درون چاه 2 متری افتاده اگر شروع کند به این فکر که چه کسی مقصر است آیا چاه کن مقصر است؟ آیا کسی که روی آن را نپوشانده مقصر است یا دیگران؟ تا زمانی که در این افکار باشد هرگز از آن چاه خارج نخواهد شد! او علی رغم این که توان خروج از آن چاه را دارد اما به دلیل ناامیدی که در درونش رسوخ کرده تنها به دنبال این است که از عذاب وجدان خلاص شود، به همین خاطر در همان چاه خواهد ماند.

قدرت انسان نامحدود است اما به شرط آنکه ذهنش اسیر حواشی نشده و ناتوانی به خودش القاء نکند. عموم انسان های ناموفق را شما اگر دقت کنید در قفس افکار خودشان اسیر هستند، نه در قفس دیگران یا شرایط! انسان های ضعیف ناتوانی خودشان را به نبود شرایط و امکانات و مانند آن حواله می دهند و انسان های قوی شرایط را تغییر می دهند. بر فرض که نعوذبالله خدا در حق شما کم کاری کرده باشد و مقصر باشد، خب حالا که چی؟! شما فرض کنید مقصر را پیدا کردید حالا می خواهید چه کنید؟ به همین وضعیت ادامه می دهید؟

شما می توانید یکی از این دو مسیر را انتخاب کنید، یا به بهانه یافتن آرامش و خلاصی از عذاب وجدان بابت مشکلات دنبال مقصر بگردید، یا اینکه مانند بسیاری از انسانها که سخت ترین مشکلات را از پیش رو برداشته اند بدون نگاه به این و آن خودتان آستین بالا بزنید و موانع را از سر راه بردارید.

 


پی نوشت ها:
1. طبرسى، احمد بن على‏، الاحتجاج علی اهل اللجاج، نشر مرتضى‏، مشهد، چاپ اول، 1403ق، ج2، ص348.
2. نجم:39/53.
3. انفال:53/8.
4. رعد:11/13.
5. شرح:6/94.
6. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، دار إحياء التراث العربي‏، بیروت، چاپ دوم، 1403ق، ج67، ص237.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=63544&p=998500&viewfull=1#post998500