پرسش:
چه لزوم واهمیتی دارد که ما خدا را بشناسیم؟
پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:
در باب اهمیت ایمان به خداوند، به ادله مختلفی استناد شده است؛ از جمله:
(1) لزوم شکر انسان نسبت به ولی نعمتش، نیازمند شناخت خداوند به عنوان ولی نعمتش است.
(2) لزوم بندگی انسان نسبت به خالقش، نیازمند شناخت خداوند به عنوان خالقش است.
(3) لزوم فهم راه درست و رسیدن به سعادت ابدی، نیازمند شناخت خداوند به عنوان موجود هادی و سعادت بخش است.
(4) نیاز به آرامش خاطر در زندگی، نیازمند شناخت خداوند به عنوان حافظ انسان و جهان است.
(5) نیاز به معنادار کردن زندگی، نیازمند شناخت خداوند به عنوان معنابخش به زندگی است.
از آن جایی که دو مورد اخیر در مکاتبات مربوط به این پرسش، کمتر مورد بررسی قرار گرفته اند، در ادامه، به بررسی این دو نمونه می پردازیم.
تاثیر شناخت خداوند در دستیابی به آرامش
مهمترین فایده اعتقاد و ایمان به وجود خداوند، آرامش خاطری است که از این اعتقاد نشات می گیرد: «الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(1)؛ یعنی: «آنها كسانى هستند كه ايمان آوردهاند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن(و آرام) است؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد».
این آرامش خاطر ناشی از این است که خود را در محضر خداوندی می دانیم که هم عالم مطلق است و هم قادر مطلق و هم خیرخواه مطلق؛ خداوندی که تمامی عزت و رحمت و روزی و غیره از جانب اوست؛ خداوندی که اجر هیچ مومنی را فرو نمی گذارد و بر هیچ بنده ای ظلم نمی کند.
بنابراین، اگر خود را در محضر خداوند بدانیم، از هر گونه ترس و ناراحتی مصون می مانیم: «بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(2)؛ یعنی: «آرى، كسى كه روى خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است؛ نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مىشوند.»
تاثیر شناخت خداوند در معنادار کردن زندگی
البته فایده اعتقاد به وجود خداوند، منحصر به فایده روان شناختی نیست بلکه فواید دیگری همچون معنابخشی به زندگی و هدفمند کردن آن را نیز دارد.
توضیح مطلب این که اگر اعتقادی به وجود خداوند نداشته باشیم، آن گاه نمی توانیم به هدفی قدسی برای زندگی خود قائل باشیم چرا که اساسا در این صورت، وجود آدمی، برآمده از یک طرح هدفمند از سوی خداوند تلقی نمی شود. از این رو، آدمی باید برای خودش معنایی بیافریند و زندگی خود را در راستای آن معنای شخصی، هدفمند سازد. از این منظر آدمی بدون هیچ پشتوانه ای در نقطه ای کوچک از جهان رها شده است؛ فرق آدمی با سایر جمادات در این است که آدمی می تواند لذت بیشتری از این زندگی موقت ببرد و برای زندگی موقت خودش در دنیا، هدفی زمینی و موقت در نظر بگیرد.
افزون بر این که معنای زندگی آدمی، امری اعتباری و جعلی قلمداد می شود و به لحاظ عقیدتی پایگاه معرفتی عمیقی ندارد، به لحاظ اجرایی نیز پشتوانه محکمی ندارد چرا که در این فرض، اساسا خداوند موجود نیست و اعتقادی به او نداریم.
آری، از این منظر، پوچی و ناامیدی و سرگردانی سراسر زندگی را فرا می گیرد و راهی به رهایی از آن نیست. پوچی از این جهت زندگی آدمی را فرا می گیرد که هدفی قدسی برای زندگی او در کار نیست.
سرگردانی زندگی آدمی را فرا می گیرد از این جهت که آدمی نمی داند زندگی خود را به چه صورتی معنادار کند و به کدام سمت حرکت نماید.
ناامیدی زندگی آدمی را فرا می گیرد از این جهت که آدمی احساس تنهایی می کند و در راستای تحقق هدف زندگی خود، هیچ ضامن و پشتوانه ای ندارد.(3)
پی نوشت ها:
1. بقره: 28.
2. بقره: 112.
3. برای مطالعه بیشتر، رک: سارتر، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، صص38-40 و صص76-80؛ نیچه، اراده معطوف به قدرت، صص57-65.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=63461&p=994643&viewfull=1#post994643