پرسش:
بنده گمان میکنم مشابهت های زیادی بین خود نظریه فلسفی ایدئالیسم و فلسفه اسلامی هست؛ برای مثال وحدت وجود، واضح است تفاوت چندانی با ایدئالیسم ندارد. در نظریه ایدئالیسم مثلا کانت گفته یک شئ فی نفسه وجود دارد که لازمان و لامکان است، و همه چیز جلوه ایست از این شئ فی نفسه، و آن را فاقد کیفیات مادی مثل رنگ و سختی و ... دانسته. وحدت وجود هم ذات تمام موجودات را از ذات حق تعالی میداند، و همه چیز جلوه ای است از خود واجب الوجود. اصل پرسش بنده این است که علت دوری گزیدن از این نظریه چیست که اینهمه مورد حمله فلاسفه اسلامی قرار گرفته؟
پاسخ:
پرسش حاضر را در سه مرحله دنبال می کنیم: مرحله اول در باب سیر فلسفه مدرن تا ایدئالیسم است و مرحله دوم در باب وحدت وجود در فلسفه اسلامی است و نهایتا در مرحله سوم به بررسی تطبیقی ایندو می پردازیم.
مرحله اول: سیر فلسفه مدرن تا ایدئالیسم
دکارت با پی گرفتن شک دستوری، در نهایت به اصل کوژیتو (میاندیشم پس هستم) میرسد که از یقین تزلزلناپذیر برخوردار است. من اندیشنده(سوژه) دکارت به عنوان یک مفهوم واضح و روشن، خود را بیرون از جهان مییابد(تمایز سوژه-ابژه) تا جایی که حتی برای وجود بدن خویش نیازمند دلیل و برهان است. وی میکوشید با استفاده از خدای نافریبکار -که به واسطه تصور فطری از او، به وجودش رهنمون شد- بر این تمایز و فاصله غلبه نماید.(1)
فیلسوفان پس از دکارت، به دو گروه عقلگرایان و تجربهگرایان تقسیم شدند که جملگی آنها درگیر با مسائلی بودند که دکارت مطرح ساخت: (الف) آیا جهانی خارج از من و ادراک من، هست یا خیر؟ (ب) اگر هست، آن جهان برای من قابل شناخت هست یا خیر؟(2)
هیوم از فیلسوفان تجربهگرا، در تقابل با دکارت بدین نتیجه رسید که تنها سرچشمه شناخت حقیقی، همان تاثر یا ادراک حسی است، و هر آنچه که از سپهر تاثرات و تصورات ما فراتر بروند، بر بنیاد رابطه علت و معلول استوار است درحالیکه هیچگونه تاثر و تصوری نمیتواند رابطه علّی میان موضوعات شناخته شده را نشان بدهد. با این حال، او تاکید داشت که ما به جهان خارجی و ذهن و علیت، به صورت طبیعی اعتقاد داریم در حالی که هیچ انطباعی از آنها نداریم. وی در کتاب رساله، فرآیند شکل گیری این اعتقادات طبیعی را مستند به عملکرد طبیعی انطباعات بر تخیل توضیح می داد.(3)
کانت، فیلسوف آلمانی، با تأثیرپذیری از هیوم، بر این باور شد که نمیتوان به جهان فی نفسه(نومن) دست یافت و میبایست به جهان پدیداری(فنومن) بسنده نمود. اما کانت میدانست که با این حال، عقل بشری به فرا رفتن از حدود پدیدار تجربی تمایل طبیعی دارد؛ تمایلی که به هیچگونه معرفت علمی نمیانجامد. به هر حال، کانت مابعدالطبیعه و الهیات مبتنی بر عقل نظری را به عنوان یک علم نمیپذیرفت.(4) وی معتقد بود که وجود و عدم مفاهیمی چون خدا و آزادی و جاودانگی نفس، توسط عقل نظری اثبات بردار نیست اما خودمتناقض و ممتنع هم نیست؛ بلکه قوانین عقل عملی(اخلاق) که در ذهن هر انسانی حاضر است، او را به فرض گرفتن آنها مجبور میسازد.(5)
پس از کانت، فلسفه غرب به واسطه دو برداشت متفاوت از کانت، به دو صورت ایدهآلیسم (به واسطه فیلسوفانی چون فیخته و شلینگ و هگل) و پوزیتیویسم ادامه یافت. ایدهآلیستها به واسطه تغییراتی که در اندیشه کانت ایجاد نمودند، مدعی معرفت علمی در مابعدالطبیعه شدند. آنها از سویی، با حذف نومن(وجود یا جهان فی نفسه) -که به گمان آنها فرض بدون دلیل بود-، به یگانگی وجود و اندیشه (به اینکه وجود یا جهان چیزی نیست جز جهان پدیداری) حکم کردند؛ و از سوی دیگر، به واسطه همین یگانگی وجود و اندیشه، من استعلائی کانت را که صرفاً یک پیششرط معرفتی در جهان پدیداری بود، به عنوان یک واقعیت متافیزیکی مطرح نمودند.
بدین ترتیب، اشیاء در تمامیت خویش فرآورده اندیشهاند؛ اندیشهای برآمده از ذهن مطلق که فراسوی ذهن محدود بشری است. مطلق از آن جهت ذهن نامیده میشود که در نهایت، در جانب اندیشه جای دارد؛ وگرنه او بنیانگذار رابطه عین و ذهن است و خود از این رابطه برمیگذرد. او هم ذهن است و هم عین. کردوکاری است بیکران که عین و ذهن از او سرچشمه میگیرند. در اینصورت، حقیقت فرآیندی یگانه است(نه دوگانه همچون کانت: جهان پدیداری و جهان فی نفسه) که از طریق آن، عقل مطلق خود را مینمایاند و چون ذهن بشری، بُرداری است که عقلِ مطلق، به وسیله آن در خود تامل میکند پس، حقیقت برای ذهن بشری فهمیدنی است.(6)
بدین ترتیب، پروژه فلسفی مدرنیته، که مساله اش آگاهی مفهومی است، از تمایز سوژه-ابژه میآغازد و درصدد رسیدن به شناخت جهان فی نفسه، اما منقطع از آن، در جهان پدیداری فرومیماند.
مرحله دوم: وحدت وجود در فلسفه اسلامی
اما در فلسفه اسلامی خصوصا فلسفه صدرائی و حکمت متعالیه، اصالت با وجود است نه آگاهی مفهومی. آنچه اولا و بالذات اهمیت دارد واقعیت خارجی است که از سنخ وجود است نه ماهیت و آگاهی مفهومی. به باور این فیلسوفان، واقعیت هستی، هیچ گاه به ذهن در نمی آید و مفهومی نمی شود؛ از این رو، تنها راه درک هستی، علم حضوری است. در علم حضوری، عالِم اشراف بی واسطه به معلوم دارد؛ یعنی نیازی به واسطه مفهومی نیست.
با این حال، این فیلسوفان معتقدند که می توان با استفاده از مفاهیم نیز به صورت مُشیر به واقعیت سخن گفت به گونه ای که عقل آدمی مستعد شهود حضوری واقعیات گردد. از این رو، این فیلسوفان با استفاده از استدلالهای فلسفی می کوشند تا اصالت وجود و وحدت وجود را اثبات نمایند.
مثلا برای اثبات اصالت وجود چنین استدلال می کنند که ذهن در مواجهه با واقعیت، با دو دسته از مفاهیم روبرو می شود: هستی (مثلا هستی درخت) و ماهیت (مثلا ماهیت درخت). آنچه اولا و بالذات وجود دارد، خود هستی است؛ اما ماهیت به تبع هستی موجود می شود. از این رو، اصالت با وجود است و ماهیت اعتباری است.(7)
اما برای اثبات وحدت وجود و توضیح کثرات جهان نیز استدلال می کنند که وجود از آن نظر که وجود است، موجود است و ممکن نیست که عدم بپذیرد و هر چیزی که ممکن نباشد، عدم بپذیرد، واجب الوجود بالذات است. بنابراین وجود واجب الوجود بالذات است. حقیقت وجود بینهایت و بی کرانه است؛ زیرا اگر حقیقت وجود محدود و دارای کرانه باشد، در این صورت حقیقت وجود، حقیقتی مرکب از وجود و قیدی که او را محدود به حد خاصی کند، خواهد بود. لیکن حقیقت وجود مقید به قیدی نمیشود؛ زیرا قیدی که حقیقت وجود را مقید کند یا حقیقت وجود است یا عدم و یا امری مندرج در عدم؛ ولی نشان دادیم که اولا حقیقت وجود –بلکه هیچ چیزی- به خودش مقید نمیشود، و ثانیا به نقیضش مقید نمیشود چرا که تقیید وجود به عدم، اجتماع نقیضان است. بنابراین حقیقت وجود بدون قید و بیکران و بینهایت است. بر این اساس روشن می شود که حقیقت وجود واحد شخصی است که هیچ گونه کثرتی را بر نمیتابد؛ زیرا در صورتی حقیقت وجود متکثر میشود که حقیقت وجود با قیدی، وجود خاصی شود و با قید دیگر وجود خاص دیگری شود و دیدیم که حقیقت وجود اساسا قیدی بر نمیدارد تا متکثر شود.
اشکال: اگر حقیقت وجود هیچ گونه کثرتی را نمیپذیرد، بنابراین کثرت باید به طور کلی از صحنة هستی نفی شود، در حالی که کثرت بدیهی است و انکار آن فرو غلتیدن در دام سفسطه است.
پاسخ: وجود واجب، وجود معلول های ربطی را ایجاد میکند و با ایجاد معلول های ربط کثرت تحقق مییابد. این معلول های ربطی که حقیقتشان ربط است، چیزی در برابر وجود واجب نیستند تا با حضورشان در کنار وجود واجب، کثرت تحقق بیابد. ولی همین روابط معلولی با نگاه ثانوی مستقل اعتبار می شوند و در این نگاه ثانوی است که کثرت ظهور و بروز مییابد. و گرنه تا قبل از نگاه استقلالی معنای مستقلی نداشته تا در برابر وجود قرار گیرد و وجود متکثر شود. بنابراین، حقیقت وجود موجود مستقلی است که با ایجادش ربط آفرید و هرگز حقیقت ربط از ربط بودنش خارج نمیشود.
در این صورت، این درست است که وجود بی نهایت -که همانا واجب است- جا برای غیر باقی نمیگذارد، اما این مطلب، به این معنا است که غیری به هیچ وجه نمیتواند به عنوان حقیقتی دیگر در کنار او یا در درون یا در برابر او خود نمایی کند؛ زیرا اگر در درون او خود نمایی کند، بدین معنا خواهد بود که حقیقت وجود از درون خالی است و دارای نقص است. بنابراین باید حقیقت وجود مقید به قید عدمی شده باشد، در حالی که حقیقت وجود اصلا قید نمیپذیرد. و اگر در کنار یا در برابر او خود نمایی کند، باز باید منطقة این حقیقت دیگر مجزای از منطقة وجودی حقیقت وجود باشد و این نیز بدین معنا است که حقیقت وجود مقید به قیدی شده است، در حالی که حقیقت وجود اصلا قید نمیپذیرد.
اما اگر کثرت را ظهورات حقیقت وجود بدانیم که حقیقت وجود قیوم او است، در این صورت با آن که حقیقت وجود همانطور که پیشتر گفتیم، یک واحد شخصی است، نافی کثرت نیست؛ زیرا کثرت در هر حال چه در درون و چه در بیرون مقابل حقیقت وجود نیست، تا حقیقت وجود نافی آن باشد. بنابراین نه تنها وحدت حقیقت وجود نافی کثرات بدیهی نیست، بلکه کثرات بدیهی مؤکد وحدت شخصی حقیقت وجودند. بنابراین، وجود ربطی معلول های واجب تعالی، از آن جهت که به نگاه استقلالی لحاظ می شوند، کثرت در جهان را بدست می دهند اما از این جهت که حقیقتشان ربطی است نمی توانند عامل کثرت در خود وجود مستقل واجب تعالی گردند. بنابراین، بنا بر عدم تناهی وجود واجب تعالی، همچنان جایی برای غیر باقی می ماند.(8)
مرحله سوم: بررسی تطبیقی
بنا بر آنچه گذشت روشن می شود که اگرچه مشابهت هایی میان ایدئالیسم غربی و وحدت وجود در فلسفه اسلامی وجود دارد اما تفاوت های بنیادی و قابل توجهی نیز در این زمینه وجود دارد که نمی توان آنها را نادیده گرفت. مثلا اهتمام به علم حضوری یا اهتمام به اصالت وجود، از اصول اساسی در فلسفه اسلامی است که در پروراندن مباحث فلسفی نقش بسزائی ایفاء می کنند.
وقتی به این نکات دقت کنیم، متوجه تفاوت میان ایدئالیسم و وحدت وجود در فلسفه اسلامی می شویم: به باور فلاسفه مسلمان، هستی اصالت دارد و از دو طریق حصولی و حضوری کشف می شود و اینطور نیست که راهی به آن نداشته باشیم. آری، هستی آنچنان که هست، فقط از طریق علم حضوری کشف می شود؛ ولی با این حال، مفاهیم ذهنی نیز به آن اشاره می کنند و می توانند اصل هستی و اوصافش را تبیین عقلانی نمایند.
در فلسفه غرب، اولا به علم حضوری التفات تام نشده است؛ و ثانیا اصل جهان خارجی در فلسفه هیوم و کانت قابل اثبات نیست و نمی توان عقلانی توضیحش داد و در ایدئالیسم نیز نفی می شود و هستی به مفهوم مبدّل می شود و بعدا در پدیدارشناسی تعلیق میشود و به حاشیه رانده می شود. بنابراین، در فلسفه غرب راهی به هستی نداریم.
آنچه گذشت تفاوتهای میان این دو دیدگاه بود. روشن است که مشابهت هایی میان ایندو نیز می باشد اما برای احراز تفاوت ایندو، تلاش شد تا تفاوت ها برجسته تر نمایان گردند.
پی نوشت ها:
1. امیل بریه، تاریخ فلسفه قرن هفدهم، صص 83-100.
2. محمود خاتمی، جهان در اندیشه هیدگر، ص 21؛ سوزان لی اندرسون، فلسفه کیرکگور، ص 76.
3. سلیمانی آملی، اعتقادشناسی هیوم، صص 15-39.
4. کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 6، صص 289-315.
5. همان، صص 341-351.
6. همان، ج7، صص 14-26.
7. برای مطالعه بیشتر، رک: غلامرضا فیاضی، هستی و چیستی در مکتب صدرایی، انتشارات حوزه و دانشگاه. در این کتاب، نگارنده، به تفاسیر گوناگون می پردازد و می کوشد لوازم و مبانی هر یک از این تفاسیر را مورد بررسی قرار بدهد. این کتاب، اثری بسیار ارزشمند و خواندنی است. همچنین، رک: مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، جلد اول، دروس بیست و سوم تا بیست و هفتم.(کتاب اخیر در این سایت موجود است: http://mesbahyazdi.ir/node/1877 )
8. برای مطالعه بیشتر، رک:
طباطبائی، محمد حسین، نهایه الحکمه، انتشارات جامعه مدرسین، 1402، صص7-32 (مراحل اول و دوم ) و صص155-195(مرحله هشتم).
طباطبائی و مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، 1364، صص9-76(مقاله هفتم) و صص 184-200(مقاله نهم).
صدرالمتالهین، الشواهدالربوبیه، المرکز الجامعی للنشر، صص6-137(شواهد مشهد اول).
http://www.askdin.com/showthread.php?t=63396&p=993817&viewfull=1#post993817