پرسش:
دختری 29 ساله هستم. پنج خواهر و برادر هستیم. پدرم از ابتدای تولدم ازدواج مجدّد کرد و ما را رها کرد. خواهرها و برادرهایم ازدواج کرده اند و من مجرّد هستم. متأسفانه هیچ محبّتی بین من و مادرم وجود ندارد. در یک شرکت با دوستانی بد کار می کردم؛ تا اینکه در سفر همراه با کاروان های راهیان نور با خانمی محجّبه آشنا شدم. به خاطر ارتباط با این خانم، محجّبه و نمازخوان شدم. هشت سال با این خانم دوست بودم؛ تا اینکه ازدواج کرد و من دوباره تنها شدم. الان به جایی رسیده ام که می خواهم خودکشی کنم و خودم را از این زندگی و دنیا راحت کنم.
پاسخ:
خانمی جوان هستید که آرزوهای زیادی برای خود در سر دارد؛ اما با موانعی بر سر راه رسیدن به این آرزوها مواجه می شود. شاید دوست دارید یک پاک کن در دست بگیرید و این موانع را از سر راهتان پاک کنید. اما خوب است بنشینید و فکر کنید که واقعا مانع هایِ حقیقی در سر راهتان برای رسیدن به آروزهایتان چه هستند؟
آیا ازدواجِ مجدّدِ پدرتان مانعی برای رسیدنِ شما به آرزوهایتان شد؟ شاید.
آیا نبودنِ محبّت و صمیمیّت میان شما و مادرتان مانع شما شد؟ شاید.
آیا ازدواجِ خواهرها و برادرهایتان و تنها ماندن شما در خانه مانعی شد؟ شاید.
شاید همه این مسائل بخشی از مشکلاتِ شما را به وجود آوردند؛ امّا آیا هر دختری که پدرش ازدواج مجدّد کند یا با مادرش صمیمی نباشد، به دنبالِ انتقام از زندگی است؟؟!!
احساس خشم و عصبانیّتِ شما را درک می کنم. شما به راحتی می توانید دست به هر کاری بزنید. اما آیا آن کار، احساس خشم و عصبانیّت شما را از بین می برد؟
برای اینکه خشم و احساساتِ منفیِ خود را تخلیه کنید، «مقداری کاغذ» بردارید و از همین لحظه به بعد، هر وقت که موضوعی شما را ناراحت کرد، در آن کاغذها احساساتتان را بنویسید. با زبان ساده هر چه در ذهنتان می آید را بنویسید. همین طور که در بالا نوشتید، فکرهایی که به ذهن تان می رسد را یادداشت کنید. اصلاً لازم نیست جمله های ادبی به کار ببرد. خیلی ساده حرف دلتان را در آن «کاغذها» بنویسید. تأکید می کنم که جمله های ادبی اصلاً ننویسید. «فقط حرف دلتان را به زبان ساده بنویسید». این کاری است که از الان باید آن را انجام دهید. این نوشته ها را به کسی نشان ندهید. پس از نوشتن، باید آن کاغذ را پاره کنید یا بسوزانید. این یک تکنیک روانشناختی است. با این کار، آن احساساتْ کاهش پیدا می کنند. مثلا وقتی از موضوعی عصبانی هستید و حرف دلتان را با جملاتِ ساده بنویسید و سپس کاغذ را پاره کنید یا بسوزانید، احساسِ عصبانیّتِ شما کم می شود.
حالا اجازه دهید کمی در مورد وضعیّت روحی تان حرف بزنم:
شما برای تغییر دادنِ گذشته خود تلاش کردید. شروع به نمازخواندن نمودید. با خودتان تصمیم گرفتید که آدمِ دیگری بشوید. چادر به سر کردید. احساس می کردید که دیگر تنها نیستید. احساس می کردید که می خواهید زندگیِ جدیدی را شروع کنید. امّا اوضاع دوباره مثلِ گذشته شد. دوباره تنها شُدید. ولی باید بدانید که شما دیگر به گذشته برنمی گردید. شما دیگر به روزهای قبل از آشنایی با آن خانمْ برنمی گردید. این احساسِ تنهاییِ شما، با احساسِ تنهایی که قبلاً داشتید، فرق دارد. این احساسِ تنهاییْ نشانه این است که شما واقعا دارید عوض می شوید. این احساس نشان می دهد که شما راهی را شروع کرده اید. راهی که شما را به جایی می رساند که فکر نمی کردید. امروز شما درک و فَهمی به دست آورده اید که با گذشته تان خیلی تفاوت دارد. این حرف های من شعار نیست.
با خودتان فکر میکنید که تنهایی نمی توانید این راه را بروید. امّا شما تنها نیستید.
در مورد گذشته شما باید بگویم:
فکر می کنید که گذشته و اتّفاقاتِ آنْ به شما اجازه نمی دهد که از حال و امروز لذّت ببرید. چون در گذشته شما را اذیّت کردند و به شما محبّت نکردند، شاید فکر می کنید که دیگر نمی توانید کسی را پیدا کنید که به شما محبّت کند و شما را از صمیمِ قلب دوست داشته باشد. اما باید بدانید که چَسبیدن به گذشته، فقط خودتان را آزار می دهد. گذشته تمام شده و رفته است و ما نمی توانیم آن را عوض کنیم. یک مثال می زنم: لباسی که دَه یا بیست سال پیش استفاده می کردید، امروز دیگر به دردِ شما نمی خورد. وقتی به آن لباس فکر می کنید، هیچ علاقه ای به آن ندارید. چون کهنه شده است. همه اتّفاقاتِ گذشته در زندگی هم مثلِ لباسِ کهنه هستند. تصمیم بگیرید که اتّفاقاتِ گذشته را رها کنید و اجازه دهید که آن اتّفاقات در همان گذشته بمانند. شما باید به حال و امروز فکر کنید.
بیشتر افراد وقتی احساسِ افسردگی می کنند، تنها چیزی که می خواهند این است که هیچ کاری انجام ندهند و فقط در رُؤیاها و افکارشان غرق شوند. اما این کار، هم سطح فعالیت و انگیزه را کم می کند و هم استرسِ زندگی را بیشتر می کند.
در روانشناسی به این کار (یعنی کاری نکردن و در رُؤیا و خیال غرق شدن) «اُلگویِ رفتارِ اِجتِنابی» می گویند. این الگوی اجتنابی، باعث ادامه پیداکردنِ افسردگی و بدتر شدنِ اوضاع می شود. برای پیشگیری از افسردگی و افزایشِ موفّقیّت، باید یاد بگیرید وقتی در زندگی ناراحت می شوید، اُلگوی اجتنابی را به کار نبرید. منظورم این نیست که شما حقّ ندارید غمگین شوید. غمگینی و نااُمیدیِ موقّتْ احساسی طبیعی بعد از هر اتّفاقِ بدی است. بلکه باید یادبگیرید پس از احساس غم و ناامیدی بعد از حادثه بد، از «اُلگوی مقابله ای جایگزین» استفاده کنید. یعنی به جایِ غُصّه خوردن، کاری کنید که وضعیّتِ شما «تغییر کند». بنابراین برای تغییر در وضعیّتِ خودتان باید از بیکار نشستن و غصّه خوردن خودداری کنید. به خاطر همین به شما گفتم که وقتی ناراحت هستید، احساساتِ منفیِ خود را در یک کاغذ بنویسید و بعد آن کاغذ را پاره کنید. نوشتنِ احساسات، یک کار است و از بیکاری و غصّه خوردن بهتر است.
برای اینکه از اُلگوی مقابله ای جایگزین استفاده کنید، باید «اعتماد به نفس» خودتان را زیاد کنید. وقتی اعتماد به نفسِ شما زیاد شود، احساسِ خوبی نسبت به خود پیدا می کنید، ارزشِ خود را می دانید و به خاطرِ مهارت ها و موفّقیّت هایی که به دست می آورید، احساسِ افتخار و رضایت می کنید. افرادی که اعتماد به نفسِ پایینی دارند، احساس می کنند کسی آنها را قبول ندارد و نمی توانند هیچ کاری را درست انجام دهند.
برای اینکه اعتماد به نفسِ شما زیاد شود، باید به دنبال پیروزی های کوچک باشید. پیروزی های کوچک تغییراتِ ظریفی در مغز ایجاد می کنند و باعثِ افزایشِ انگیزه می شوند. در نتیجه هم اعتماد به نفسِ شما زیاد می شود و هم برای روبرو شدن با سختی هایِ بیشتر و به دست آوردنِ موفقیت هایِ بیشترْ مُشتاق تر می شوید. موفقیّت های کوچک باعثِ رسیدن به موفقیت های بزرگ تر می شوند. افراد موفّق یک شبه به موفقیّت نرسیده اند. آنها هم ابتدا موفقیّت های کوچک به دست آورده اند، تا اینکه بالاخره موفقیّت های کوچک، موفقیّتِ بزرگ را به وجود آورده است.
توصیه می کنم ابتدا استعداد و علاقه خودتان را پیدا کنید. ببینید که در چه کار یا هنری استعداد دارید. امروزه برای هنرهای زیادی بازارِ کارِ خوبی پیدا می شود. خانم های زیادی با آشپزی، خیّاطی، گلدوزی، نقّاشی، خطّاطی و غیره درآمدِ قابل توجهی کسب می کنند. فکر نکنید که این کارها بی کلاس است. هر کاری که در سطح خوب و عالی ارائه شود، در چشم مردم خیلی خوب و جذّاب است و عدّه زیادی برای آنها پول پرداخت می کنند. برای پیدا کردنِ استعداد و علاقه تان می توانید با مشاورها مشورت کنید. بعد از اینکه استعدادتان را کشف کردید، در کلاس ها و دوره های آموزشِ آن شرکت کنید. حداقلّ دو سال باید کارآموزی کنید تا راه های کسبِ درآمد را به خوبی یاد بگیرید. فکر نکنید که دیگر دیر شده است و در این سنّ نمی توانید هنری را یاد بگیرید. من افرادی را می شناسم که در سنّ سی سالگی به دانشگاه رفتند و از کلاسِ اولِ دانشگاه شروع کردند. مطمئن باشید که اگر تصمیم بگیرید و سخت تلاش کنید، موفق می شوید و روزی می رسد که افرادِ زیادی شما را به عنوان اُلگو انتخاب می کنند و خواهر و برادران تان به شما غبطه می خورند. فقط باید بخواهید و تلاش کنید.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=63067&p=992490&viewfull=1#post992490