پرسش:
مساله شر از استوار ترین استدلالاتی است که علیه وجود خدا مطرح شده است. تاکید اصلی مسئله شر بر تناقض است و این که در دنیا چرا شر وجود دارد؟ وجود شر هرچقدر کم متناقض است با خیر. در اینجا دو راهکار وجود دارد: یک اینکه اساسا شری در عالم نیست که در این صورت برای جهنم عذاب و درد شر نیست! دو اینکه شر است. اگر شر باشد طبق همان قاعده منطقی متناقض است با خیر. ممکن است گفته شود چیزی برای یکی خیر است برای دیگری شر، فرقی ندارد هر مقدار شر باشد نافی خیرخواهی خداست.
پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:
1. شرور به معنای عرفی کلمه، آن چیزی هستند که آدمی از آن بیزار است و خواستار نبودنش است. از این منظر، مصداق اولیه شرور، درد و رنج است چرا که درد و رنج، تنها چیزی است که آدمی از آن بیزار است و اگر از سایر امور نیز اظهار بیزاری می کند، از این جهت است که آنها نیز به درد و رنج می انجامند. در این صورت، روشن می شود که شرور مصداق وجودی دارند.
2. اما منشا شرور (یا همان درد و رنج)، گاهی وجودی است و گاهی عدمی؛ مثلا گاهی زلزله عامل وجودی برای پیدایش درد و رنج می شود و به همین جهت که منشا پیدایش درد و رنج است، به آن نیز بالتبع شر گفته می شود؛ و گاهی معلولیت عامل عدمی برای پیدایش درد و رنج است و به همین جهت که منشا پیدایش درد و رنج است به آن نیز شر گفته می شود. بنابراین، مصداق اولیه و بالذات شرور، وجودی هستند؛ اما مصداق ثانویه و بالتبع شرور، گاهی وجودی و گاهی عدمی هستند.
3. شر و خیر ناسازگارند؛ از این رو، اگر موجودی خیرخواه است نباید مرتکب شرّ بشود. با این حال، برخی از شرور از سوی موجودات اخلاقی و خیرخواه نیز صادر می شوند که موجهند. این شرور تعارضی با خیرخواهی این موجودات ندارد چرا که این شرور دارای خیر یا خیرات مهمتری هستند که گریزی از آنها نیست. این شرور هم خیر مهمتر دارند و هم راه رسیدن به آن خیر فقط از طریق این شرور ممکن است. بنابراین، گریزی از انجام آن شرور نیست. مثلا اگر یک جراح برای نجات بیمار راهی جز قطع پای او ندارد، در این صورت، کسی او را مواخذه نمی کند که چرا مرتکب شر شده است.
4. بنابراین، برای این که نشان بدهیم که خداوند خیرخواه نیست باید نشان بدهیم شروری از سوی خداوند صادر می شود که ناموجهند؛ یعنی شروری هستند که خیر مهمتر ندارند و یا اگر دارند از طریق دیگر قابل وصول باشند بی آن که شری بوجود آید.
5. به نظرم، با ملاحظه خود شرور، و محدودیت معرفتی ما، نمی توانیم به صورت قطعی اثبات کنیم که شروری که در جهان ارتکاب می یابد، از آن جهت که به خداوند منسوب است، ناموجهند. دقت بفرمایید که منظورم از این سخن این نیست که نمی توانیم شرور ناموجه را تشخیص بدهیم. روشن است که فردی که از روی ظلم و تجاوز، قتل می کند، رفتارش ناموجه است؛ اما نمی توانیم این شر را از آن جهت که به خداوند منسوب می شود، نیز ناموجه دانست.
از چه جهتی شرور به خداوند منسوب می شوند؟ از این جهت که خداوند به شخص قاتل اختیار و قدرت قتل داده است و مانعش نشده است. اثبات این که خداوند از این جهت، مرتکب شر ناموجه شده است، اثبات نشدنی است چرا که همواره این احتمال مطرح است که این اختیار خیر مهمتری دارد که بدون اختیار آن خیر محقق نمی شود؛ و یا اختیار لازمه مرتبه وجودی انسان است و انسان بدون اختیار خلق نشدنی است.
6. بنابراین، به نظرم اساسا مساله شرور برای نفی وجود خداوند، راه به جایی نمی برد چرا که مبتنی بر یک حدس و گمان است: حدس می زنیم که این شرور ناموجهند! (1)
7. اما با این حال، برخی از محققان راهکارهای دیگری برای حل مساله شرور ارائه کرده اند که به نظرم چندان راهگشا نیست. مثلا عدمی دانستن شرور راهکار قابل قبولی برای حل مساله شرور نیست(2). عدمی دانستن راهگشا نیست چرا که عدمی دانستن شرور، خلاف وجدان است. شرور وجودی هستند و مصداق اولیه آنها همان درد و رنج است. بگذریم از این که عدمی دانستن شرور، صورت مساله را تغییر می دهد ولی آن را حل نمی کند چرا که اگر بنا بر وجودی دانستن شرور، مساله شر این بود که چرا خداوند شر را پدید آورد و مانعش نشد؛ بنا بر عدمی دانستن شرور، مساله شر این است که چرا خداوند این عدمیات را بوجود نیاورد و یا عللی که منشا این عدمیات هستند را از بین نبرد.
8. همچنین، نسبی بودن شرور نیز راهگشا نیست چرا که منظور از نسبی شرور این است که چیزی برایم شر است اما برای دیگری خیر است؛ مثلا باران برای کشاورز خیر است اما برای مسافر شر است؛ یا باران در فصل پاییز خیر است اما در فصل تابستان برای شالیکار شر است. به هر حال، با نسبی بودن شر، قبول کرده ایم که برخی از موجودات از این خیرات نسبی، متضرر شده اند و درد و رنج کشیده اند. در این صورت، آن مساله همچنان باقی است که آیا خداوند نمی توانست این خیرات نسبی را از مسیری ایجاد کند که شر نسبی نداشته باشد. بنابراین، نسبی بودن شر به تنهایی کافی نیست بلکه باید به آن این مقدمه نیز افزوده شود که با ملاحظه نسبی بودن شر و توجه به این اصل هستی شناسانه که شرور می توانند خیر مهمتری داشته باشند که فقط از این طریق محقق می شوند، به این احتمال سوق می یابیم که این شروری که خداناباوران ناموجه می دانند، موجهند. طرح همین احتمال برای نقد دلیل شر علیه وجود خداوند، کافی است.
9. ممکن است گفته شود که راهکار شما نیز برای طرح احتمال موجه بودن شرور ناتمام است چرا که خداوند قادر است و هیچ ضعفی ندارد و به همین جهت، توانسته است بهشت را بدون شرور بیافریند(همین مطلب نیز دلیل دیگری است که نسبی یا عدمی دانستن شرور، به تنهایی راهگشا نیستند). پس خداوند می توانست خیرات را بدون شرور ایجاد کند اما چنین نکرد!
در پاسخ به این پرسش باید به این نکته توجه کرد که مرتبه وجودی دنیا و بهشت یکی نیست؛ یعنی بهشت از سنخ فرامادی است و شیطان در آن حضوری ندارد و نفس آدمی نیز دلیلی برای ظلم و جور نمی یابد چرا که هر چه میخواهد برایش مهیا می شود بی آن که حق کس دیگری ضایع شود. در این صورت، شرور طبیعی و اخلاقی در آن رخ نمی دهند و فقط خیرات وجود دارند. اما چون ما در این دنیا به سر می بریم و برخی از شرور لازمه حیات مادی است و برخی از شرور نیز لازمه حیات انسانی است و مادیت و اختیار از لوازم وجودی جهان ما است، پس گریزی از این شرور نیست؛ یعنی محال است که خداوند این مرتبه وجودی خیر را بیافریند اما شروری در آن رخ ندهد.
دقت بفرمایید که لازم نیست خداباور اثبات کند که این شرور لازمه خیر مهمترند و مثلا این شرور لازمه خلقت حیات مادی انسان و جهان است(اگرچه خداباوران چنین اعتقادی دارند و تمامی شرور را از آن جهت که به خداوند منسوب است، موجه می دانند)؛ بلکه همین که این احتمال را پیش بکشد، کافی است تا دلیلی که خداناباوران پیش کشیده اند را نقد کند و از قوت ساقط کند.
پی نوشت ها:
1. پترسون، مایکل، عقل و اعتقاد دینی(درآمدی بر فلسفه دین)، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، انتشارات طرح نو: فصل ششم(مساله شر). همچنین: پترسون، مایکل، خدا و مساله شرّ، ترجمه یدالله رستمی، انتشارات ریسمان.
2. برای مطالعه بیشتر رک: صدرالمتالهین، الحکمۀ المتعالیه فی الاسفار الاربعه، دار احیاء التراث، 1981،ج7، صص58-91.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=62414&p=984354&viewfull=1#post984354