پرسش:
میخواستم بدانم که تفاوت کرامات اولیا الله با اولیا الشیطان (لعنت الله علیهم) در چیست؟
پاسخ:
در احوالات برخی مرتاضان هندی امده است که برخی ساعتها و روزها یک راست به خورشید نگاه میکنند و آهسته آهسته کور میشوند، برخی در گرمای نیمروز پیرامون خود آتش میافروزند، بعض پای برهنه بر آتش راه میروند و یا آتش بهروی سر خود میریزند، عدهای با پیکر برهنه، سی و پنج سال بر تخت میخ نشان میخوابند، برخی پیکر خود را هزار فرسنگ بر زمین میغلطانند تا بزیارتگاهها برسند، بعضی خود را به درخت زنجیر میکنند، یا در قفس زندانی میکنند و به همین وضع تا پایان عمر میمانند، عدهای از میان دو گونه خود سیمی میگذارند تا از حرکت آرواره جلوگیری کنند و به مایعات بسنده میکنند، برخی مشتها را بههم قفل میکنند و چندان نگاه میدارند، تا ناخنها از پشت دستشان بیرون زند، و بالاخره عدهای یک دست یا یک پا را بالا نگه میدارند تا سرانجام خشک شود.
ولی باید آگاه باشیم که آنها با این نوع کارها فقط تقویت نفس کردهاند، اما این هنر را ندارند که تزکیه نفس کرده باشند که باید بین تقویت نفس و تزکیه نفس، فرق قائل شد. زیرا ممکن است انسان با انجام بعضی از امور و ریاضتهای غیرشرعی، نفس خود را قوی کند و کارهای خارقالعاده انجام دهد، لکن این مساله، دلالت بر طهارت نفس و قرب انسان به حقتعالی ندارد، چنانکه مرتاضان هندی و بعضی از مدعیان عرفان که تعبدی به احکام شریعت ندارند این چنیناند.
در واقع هر قوّتی دلالت بر طهارت ندارد. برای تقریبب به ذهن میشود مثال زد که هم گاو حیوان قویای است و هم خوک، لکن اولی علاوه بر قوت، طهارت هم دارد، ولی دومی در کنار قوتش، نجاست دارد. البته تزکیه و طهارت نفس، تقویت نفس را نیز در پی دارد. مانند انیباء و ائمه دین علیهم السلام و اولیاء الهی، که علاوه بر پاکی و طهارت نفس، صاحب معجزه و کرامت هم بودند، لکن عکسش درست نیست که هر کس نفس قویای داشته باشد، لزوما نفس پاک و طاهری هم دارد. مانند بعضی از هندوها و مرتاضان هندی که با ریاضتهای آنچنانی، قوت نفس را بهدست آوردهاند ولی چون در مسیر شریعت نیستند، نفسشان پاک و طاهر نیست.
لذا حقتعالی در سوره «الشمس» بعد از یازده بار قسمی که یاد میکند، و قرار است مطلب بسیار مهمی ذکر شود، میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»[الشمس،۹]؛ «به تردید كسى كه نفس را [از آلودگى پاك كرد و] رشد داد، رستگار شد» یا در بیان دیگر میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّی»،[الاعلی، ۱۴]؛ «حقّا فلاح و رستگارى یافت آن كسىكه تزكیه نفس كرد.» و نمیفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ اقواها» و یا «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَقَوَّی» در واقع رستگاری در گرو تزکیه نفس و طهارت نفس است، نه تقویت نفس.
بنابراین، آنچه مهم جلوه میکند، تزکیه و طهارت نفس است، که آنهم در گرو تعبد و تقید به دستورات شریعت و احکام دین به دست میآید و به فرموده علامه طباطبایی(ره): «بزرگترین ریاضت دینداری است. لذا کاریکه مرتاضان هندی انجام میدهند و بعضی قوایشان را نابود میکنند، این هنر نیست! هنر آن استکه شهوت و غضب و سایر قوا باشند اما تحت کنترل دستورات دین و عقل قرار بگیرند.»[1]
متاسفانه در این وادی مدعیان کاذب فراوانند و نباید به این راحتی به هر کسی اعتماد نمود.
اساسا در مورد کسی که ادعایی دارد و سر و صدایی راه می اندازد و دکان و دستگاهی به راه می اندازد، باید احتیاط نمود.
هیچگاه طلا فروش، طلای خود را سوار وانت نمی کند و با بلندگو داد و فریاد نمی زند که اهای خونه دار و بچه دار بیایید طلا بخرید. طلا فلز با ارزشی است. انسان خود باید زحمت بکشد به مغازه طلا فروش برود.
سیب زمینی و پیاز را در وانت می گذارند و داد و فریاد راه می اندازند.
این یک قاعده است که نیروی باطل هیچگاه به تنهایی نمی تواند کار خود را پیش ببرد، همیشه از نیروی حق کمک می گیرد و بعد ضرر خود را بر حق می زند.
حرف های خوش رنگ و لعاب زدن و در این میان حرف باطل زدن و عقیده باطل خود را نشان دادن شیوه چنین افرادی است.
انسان مبتدی هم چون اهل تشخیص نیست باید از متخصصین در این امر، سوال کند و معرفت خود را بالا ببرد. و بی جهت به هر کسی اعتماد نکند.
بنابراین ملاک تشخیص حق از باطل میزان شریعت و عمل بر طبق این میزان می باشد. اگر آن حرف های قشنگ، سر سوزنی با شریعت و دین منافات داشته باشد و یا ان شخص در عملکردش سر سوزنی از دستورات دینی فاصله بگیرد به همان اندازه منحرف و غیر قابل اعتماد است.
به این مناجات مختصر از بیان امیرالمومنین (صلوات الله علیه) که قبل از اعمال ماه رجب در مفاتیح الجنان آمده است، توجه بفرمایید:
«إِلَهِي كَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رِبّا* الهی اين عزت برای من کافی است كه بنده توام و اين افتخار برای من بس است كه تو پروردگار
منی
یعنی امیرالمومنین (صلوات الله علیه) که سراسر زندگی اش، کرامت است. از تولدش تا شهادتش، از رد الشمس تا زنده نمودن مردگان و تکلم با شیر و طی الارض و...
به هیچ یک افتخار نمی کند و هیچ یک را برای خود عزت نمی داند.
تمام افتخار مولا و عزتش در این یک جمله خلاصه شد که خدایا من عبد تو هستم و تو خدای من هستی.
به تعبیر جناب مولوی در مثنوی:
«از خودی بگذر اگر خواهی بقا
فانی حق شو که تا یابی بقا
گر تو خواهی حّری و دل زندگی
بندگی کن بندگی کن بندگی»
لذا نشانه ولی خدا بودن، در یک امر خلاصه می شود، بندگی حق تعالی.
به هر مقدار انسان در بندگی خدا در قالب انجام واجبات و ترک گناه و انجام وظایف مراقبه داشته باشد، به همان اندازه قربش به حضرت حق بیشتر خواهد شد و در مرتبه اولیاء الهی قرار خواهد گرفت. حال چه اهل کرامت باشد یا نباشد.
پینوشت:
1. محیطی، علی، صراط سلوک،ص131، قائم آل علی،1393ش.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=62424&p=980345&viewfull=1#post980345