چرا حضرت علی (ع) "زیاد ابن ابیه" را حاکم فارس کرد؟

چرا حضرت علی (علیه السلام) با وجود علم غیب زیاد به ابیه که پدرش معلوم نبود را حاکم فارس کرد؟ مگر مردم پشت سر فرماندار نماز نمی‌خواندند؟

سؤال:
چرا حضرت علی (علیه السلام) با وجود علم غیب "زیاد ابن ابیه" که پدرش معلوم نبود را حاکم فارس کرد؟ مگر مردم پشت سر فرماندار نماز نمی‌خواندند؟

پاسخ:
اگر چه در ائمه اطهار علم غیب را در امور زندگی جاری نمی کردند ولی باید عرض شود که زیاد به دستور حضرت علی (علیه السلام) حاکم فارس نشد بلکه به فرمان عبدالله بن عباس حاکم فارس شد چرا که در تقسیمات کشوری صدر اسلام حاکم بصره به صورت استاندار بود که فرمانداران جنوب ایران اعم از اهواز ، فارس ، کرمان، و سیستان از طرف وی تعیین می شدند و حاکم کوفه نیز به عنوان استاندار بود که شمال ایران اعم از ری، جبال تا خراسان فرماندارانش از طرف استاندار کوفه منصوب می شدند.
لذا فارس یکی از بخش های بصره محسوب می شود و فرماندار آن جا از طرف استاندار بصره تعیین می شد نه خود خلیفه.(1)

سید رضی نیز در ابتدای نامه حضرت علی (علیه السلام) به زیاد به ابیه آورده «من كتاب له ع إلى زياد ابن أبيه و هو خليفة عامله عبد الله بن عباس على البصرة و عبد الله عامل أمير المؤمنين (علیه السلام) يومئذ عليها و على كور الأهواز و فارس و كرمان و غيرها»؛ نامه حضرت به زیاد به ابیه، و او جانشین عبدالله بن عباس والی بصره در فارس بود، عبدالله کارگزار حضرت علی (علیه السلام) در آن روز بر بصره و نواحی اهواز، فارس و کرمان و غیره بود.
یعنی همان استانداری که ما عرض کردیم ، عبدالله استاندار بصره بود و فرماندارانی به نواحی تحت مرکزیت بصره یعنی اهواز، فارس و کرمان اعزام می نمود.(2)

آیه الله میانجی در مکاتیب الائمه نیز به این مطلب اشاره کرده است.(3)، لذا در جریان حکومت فارس وی به اصرار و پیشنهاد عبدالله عازم فارس شد (4)
با توجه به دو پست بالا و در جواب این قسمت از سوال شما می توان گفت:
ـ اولا: اعزام وی با پیشنهاد و اصرار عبدالله بن عباس حاکم بصره بوده است
ـ ثانیا: اگر چه در اصل زیاد از زنا به دنیا آمده ولی در ظاهر فرزند عبید محسوب می شود و ائمه نیز بر حسب ظاهر قضاوت می کردند وانگهی تا زمان معاویه (یعنی پس از شهادت حضرت علی (علیه السلام)) کسی این امر را علنی نکرده بود، بلکه معاویه زنا زاده بودن زیاد را علنی کرد و زیاد نیز آن را قبول نمود پس در زمان حضرت علی (علیه السلام)، زنا زاده بودن زیاد علنی نبود.

ـ اما در مورد حرام زاده بودن وی
زیاد گاهی به نام "زياد بن عبيد" و گاهى به علت نامعلوم بودن پدرش، "زياد بن ابيه" يا به اسم مادرش "زياد بن سميه" ناميده مى‏ شود. مادرش سميه كنيز «حارث بن كلده طبيب ثقفى» بود. حارث، سمیه را به غلام رومی خود عبید تزویج کرد و زیاد به دنیا آمد.(5) بعضى می­ گويند كه ابوسفيان در زمان جاهليت، روزى از "ابو مريم السلولى" شراب فروش، زنى خواست و او سميه را براى او آورد و زياد از اين هم خوابى به دنیا آمد.(6) به همین دلیل او را به ابوسفیان منتسب می­ کنند.

البته از باب قاعده فراش باید وی را منتسب به عبید کرد و به ظاهر حکم کرد لذا امام حسین (علیه السلام) ضمن اعتراض به سیاست­ های ضد دینی معاویه، از این­ که زیاد را به ابوسفیان نسبت می­ داد، در حالی که او در خانه­ "عبید" به دنیا آمده بود، از وی انتقاد نمود.(7)
باز در مورد زیاد داریم که روزی در مجلسی که ابوسفیان و حضرت علی (علیه السلام) حاضر بودند ابوسفيان گفت: به خداوند سوگند من مى‏ دانم چه كسى او را در رحم مادرش گذاشته است. على (علیه السلام) گفت: آن شخص كيست؟! ابوسفيان گفت: من او را در رحم مادرش نهاده‏ ام. على (علیه السلام) فرمود: آرام بگير اى ابوسفيان! اين چه سخنى است مى‏ گوئى.؟(8)

در زمان خلافت حضرت علی (علیه السلام) نیز که دوباره این بحث توسط معاویه در جریان کار افتاد تا زیاد را بفریبد حضرت علی (علیه السلام) در ضمن نامه ای به وی نوشتند: «از زبان ابوسفيان سخنى بیرون آمد كه جز آرزوى باطل و دروغ بستن بر خود هيچ نبود و اين سخن نه موجب ميراث مى‏ شود نه نسب؛ معاويه را رسم بر اين است كه انسان را از هر سو مورد حمله قرار مى‏ دهد. پس حذر كن و حذر كن. و السلام.»(9)
تا این جا اگر چه زیاد حرام زاده است ولی طبق قاعده فراش ملحق به عبید می شود و باید طبق ظاهر وی را فرزند عبید دانست، حضرت علي (علیه السلام) طبق ظواهر حكومت مي كردند نه علم غيب و طبق ظواهر؛ "زياد" منتسب به عبيد ثقفي بود.

منابع:
(1) ابن اثیر جزری، علی بن محمد، أسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۹م، ج۳، ص۱۸۸؛ بلاذری،احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الاشراف، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷ق. ، ج ۴، ص۳۹؛ تاريخ الأمم و الملوك ، أبو جعفر محمد بن جرير الطبري (م 310)، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دار التراث ، ط الثانية، 1387/1967، ج ۴، ص۵۴۳
(2) نهج البلاغة ،ص:377، هجرت، قم، 1414ق، چاپ اول.
(3) آيت الله احمدى ميانجى‏، مكاتيب الأئمة عليهم السلام‏، دار الحديث‏، قم‏، 1426 ق‏، ج2، ص266
(4) طبری ج5، 137
(5) الدينورى، ابوحنیفه احمد بن داود؛ الاخبار الطوال، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ه.ش، ص219 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دار الفكر، 1417ه.ق، چاپ اول، ج5، ص187.
(6) ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن؛ الکامل، بیروت، دارصادر-داربیروت، 1385ه.ق، ج3، ص443 و مسعودي، ابوالحسن علی بن حسین؛ مروج الذهب، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409ه.ق، چاپ دوم، ج3، ص7 .
(7) بلاذری، پیشین، ص121 و ابن حبیب الهاشمى البغدادي، ابوجعفرمحمد؛ المحبر، تحقيق ايلزة ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديدة، بى تا، ص479.
(8) ابن خلدون، عبد الرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، تحقيق خليل شحادة، بيروت، دار الفكر، 1408ه.ق، چاپ دوم، ج9، ص3 و ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهيم الغارات؛ تحقيق جلال الدين حسينى ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، 1353ه.ش، ج2، ص926و927.
(9) ابن قتیبه، أبو محمد عبدالله بن مسلم؛ المعارف، تحقيق ثروت عكاشة، القاهرة، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1992م، چاپ دوم، ص346 و ابن خلدون، پیشین، ج3، ص9.ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهيم محمد؛ الغارات، ترجمه عزيز الله عطاردى، انتشارات عطارد، 1373ه.ش، ج2، ص925.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=49286