پرسش:
در مورد قدرت خداوند گفته میشود : قدرت خدا بر امور ممکن نسبت داده میشود و نه بر امور محال مثلا اینکه خداوند جهان را در داخل تخم مرغی قرار دهد که نه تخم مرغ بزرگ شود نه جهان کوچک. میگوییم این امر محال است و قدرت خدا بر ان تعلق ندارد و این نقص مربوط به تخم مرغ است نه خدا،حالا سوال اینست:
ما بر چه اساسی میگوییم فلان کار محال هست و فلان کار ممکن؟
پاسخ :
با سپاس از دقت نظر شما در شناخت دقیق تر معارف الهی برای در یافت پاسخ جامع این پرسش خوب است از معنای محال واقسام آن ونمونه های بحثی مسله سخن گفته شود لذا در ابتدا باید گفت :
محال سه اطلاق دارد:
1ـمحال ذاتی؛ 2ـ محال وقوعی؛ 3ـ محال عادی (که در اطلاقات عرفی کاربرد دارد و چون این بحث فلسفی نیست و بر طبق محاورات عرفی بحث میکنیم میتوان محال عادی را هم جزو محالات بدانیم).
1ـ محال ذاتی: فرضی است که خود مشتمل بر تناقض باشد، اگر چیزی را فرض کنید که خود این فرض تناقض است، محال ذاتی است، فرض کنیم کوهی در همان حال که کوه است ذرّهای بیش نباشد، خدا در همان حالی که خداست مخلوق باشد، خود این فرض، متناقض و محال است.
2ـ محال وقوعی: خود فرض مشتمل بر تناقض نیست ولی تحقق آن فرض، مستلزم تناقض است، مثلاً میدانیم که معلولی بدون علت خاص به وجود نمیآید و اگر بخواهد به وجود آید باید حتماً از راه این علت بوجود آید، حال اگر چنین معلولی را فرض کنیم که علّت آن موجود نیست و در همان حال بخواهد به وجود آید، فرض معلول (مثلاً انسان) مشتمل بر تناقض نیست ولی وجود انسان بدون علّتی که برای وجود حتماً به آن نیازمند است، محال است، پس فرض ماهیت،امر ممکنی است ولی برای وجود لوزامی دارد که بدون آنها تحقق آن محال است.
حال ببینیم کدام یک از این دو محال را خدا میتواند انجام دهد؟
امّا محال ذاتی را فرض کردیم که خود مشتمل بر تناقض است، پس اصولاً سؤال در باره اینکه آیا چنین چیزی تحقق مییابد یا نه؟ غلط است، اجتماع نقیضین یعنی چیزی که نشدنی است، اگر فرض این است که محال ذاتی است پس سؤال از این که آیا کسی میتواند این کار را بکند؟ سؤال از امر متناقض و محالی است.
امّا محال وقوعی: گفتیم خود فرض مستلزم تناقض نیست ولی تحقق آن به این صورت که مقتضی آن نباشد و یا مانعی باشد و بخواهیم به وجود آید مستلزم تناقض است، چون فرض کردهایم که علت منحصر آن در کار نیست و معلول نسبت به عدم علت منحصر، امتناع بالقیاس دارد، آن وقت فرض کنیم که چنین چیزی را که امتناع دارد، خدا ایجاد کند، باز سؤال غلطی است.
معنای این که علت منحصر آن، نیست این است که به وجود نخواهد آمد؛ و با توجه به اینکه بدون علّت، وقوع آن محال است؛ جای سؤال نمیماند. (بله، ممکن است ما چیزی را معلول علت منحصری بپنداریم ولی واقعاً چنین نباشد و ما خیال کنیم که وقوعش بدون این علت محال است، ولی بعد معلوم شود این علت جانشین داشته است. مثلاً ممکن است ما خیال کنیم تبدیل چوب به اژدها محال است، چون علت منحصر این است، میگوییم تبدیل چوب به اژدها محال است، ولی غافلیم از اینکه برای پیدایش معلولات طبیعی ممکن است علل ماوراء طبیعی وجود داشته باشد.)
امّا محال عادی: منظور از محال عادی این است که این پدیده علتی دارد که عادتاً از راه آن علت به وجود آید ولی ممکن است علت دیگری داشته باشد که گاهی هم استناءً از راه آن علت به وجود میآید.
ما وقتی دیدیم علت عادی آن، نیست میگوییم این محال است به وجود آید ولی این محال را با مسامحه میگوییم چون فرض کردیم استثناء هم دارد و گاهی از راه غیر عادی وجود بیدا میکند، پس چیزی است ممکن الوقوع و اگر ممکن الوقوع شد ممکن است قدرت خدا به آن تعلق بگیرد و نه تنها امکان دارد وقوع هم دارد. معجزات همه چنین هستند، پدیدههایی هستند که از راه علل عادی تحقق پیدا نمیکنند بلکه از راه علل غیر عادیی تحقق مییابند که در اختیار ما نیست.
بنا بر این می توانیم به این خلاصه دست یابیم که :
1)محال ذاتى: امرى است که, فى حد نفسه و در ذات خویش, محال و ناشدنى است, بدون آنکه پاى امر دیگرى در میان باشد. اجتماع با ارتفاع نقیضین از روشنترین مصادیق محال ذاتى اند..
2) محال وقوعى: امرى است که فى حد نفسه و با نظر به ذات آن, محال نیست لیکن وقوع آن مستلزم محال ذاتى است. براى مثال, وجود معلول بدون علّت محال وقوعى است, زیرا تحقق آن مستلزم تناقض (اجتماع نقیضین) خواهد بود . زیرا لازم مى آید که در آن واحد, یک شى (معلول) هم به علت نیاز داشته باشد و هم نیاز نداشته باشد و اجتماع نیاز و عدم نیاز اجتماع نقیضین است .
. محال ذاتى و وقوعى را ((محال عقلى)) نیز مى نامند.
3) محال عادى: امرى است که وقوع آن با نظر به قوانین شناخته شده طبیعت ناممکن است, لیکن تحقق آن نه ذاتاً ممتنع است و نه مستلزم محال ذاتى است.
اراده خداوند به محال ذاتی و محال وقوعی تعلق نمی گیرد ولی به محال عادی تعلق می گیرد. با توجه به معنای واقسام محال بودن یک امر حال باید گفت :
برای پاسخ خوب است از شما یک سؤال روشن و بدیهی می پرسیم؛ آیا می شود به یک پرفسور ریاضی گفت: اگر ریاضی دان قوی هستی، طوری محاسبه کن که [7 = 2 x 2] شود!! اگر بگوید: خیر؛ در این صورت آیا صحیح است به او نسبت عدم توانایی بدهیم؟!
با توجه به این مسئله در پاسخ سؤال از قدرت خدا در ابتدا می گوییم:
قدرت یعنى «توانایی فاعل مختار براى کارى که ممکن است از او سر بزند» پس قدرت مربوط به فاعل است و فاعل به گونه ای است که فعلى را که ممکن است انجام شود مىتواند انجام بدهد و مىتواند انجام ندهد، اما متعلق قدرت چیست؟
آیا هر چیزى متعلق قدرت است؟ مسلما چنین نیست، متعلق قدرت، کارى است که امکان تحقق داشته باشد و چیزى که ذاتا محال یا مستلزم محال باشد، مورد تعلق قدرت واقع نمىشود؛ زیرا مقدور نیست.
پس این که مىگوییم خداوند بر هر کارى تواناست، منظور ما این نیست که بر چیزهایى که محال هستند نیز تواناست. زیرا آنها کار نیستند تا قدرت به آنها تعلق بگیرد. به عنوان مثال خداوند سنگى را خلق کند که نتواند بلند کند، نیز محال عقلی است؛ و اصلاً قدرت خدا بر آن تعلق نمىگیرد.
با دقت در این گونه ها مثال ها معلوم می شود .
توضیح مطلب آن که وقتی گفته می شود «خدا سنگی را بیافریند که نتواند آن را حرکت دهد» معنایش آن است که خدا موجودی فراتر از قدرت خود بتواند خلق کند و حال آن که مخلوق (همان موجود فراتر از قدرت خدا) نمی تواند از خالق و قدرتش فراتر باشد وگرنه مخلوق نمی تواند باشد زیرا اگر مخلوق است پس نمی تواند فراتر از خالق باشد و اگر فراتر است پس مخلوق نیست و این همان تناقض است. یعنی چیزی هم خودش باشد و هم خودش نباشد.
مثال قرار گرفتن کره زمین با بزرگی خود در درون تخم مرغ با حفظ کوچکی خود نیز از همین نوع موارد است؛ بنابراین همه موارد شبیه به آن که به عنوان معمای قدرت طرح می شود ، یا تناقض است و یا به تناقض می رسد که ذاتاً محال است.
خلاصه کلام آن که با اعتقاد به این که خداوند برتر از هر چیز است دیگر نمی توان چیزی را گفت که فراتر از خدا و صفات او باشد.
این بدان معنا نیست که قدرت خداوند محدود است. بلکه قدرت خداوند نامتناهى است؛ اما قدرت مقدور مىخواهد که اصطلاحا به آن متعلق و مورد قدرت مىگویند و محالات ذاتى از دایره مقدورات خارجند. اشکال در فاعلیت فاعل نیست بلکه اشکال در قابلیت قابل است.
براى آگاهى بیشتر ر.ک:
1- آموزش عقاید، مصباح یزدى، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامى، ص 77.
2- آموزش فلسفه، مصباح یزدى، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامى، ج 2، ص 380.
3- الهیات شفا، شهید مطهرى، انتشارات حکمت، ج 2، ص 434.
4- عقاید، استاد محسن قرائتی.
دیدگاه جدیدی بگذارید