پرسش:
چه اتفاقات مهمی پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) از آغاز غیبت صغری . شروع نیابت جناب «عثمان بن سعید» افتاد؟ شیعیان شاهد چه اتفاقات مهمی بودند و برای حل آن چه کارهایی انجام دادند و فعالیت جناب عثمان و شیعیان و ارتباطشان با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)چگونه بوده است؟
پاسخ:
اولین اتفاق بعد از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام)، نماز خواندن امام زمان (علیه السلام) بر پیکر ایشان است.
در یک روایت «شیخ صدوق» (1) از شخصی به نام «ابی الادیان» روایت کرده که او گفت: به خدمت حضرت امام عسکری (علیه السلام) شتافتم. آن حضرت را ناتوان و بیمار یافتم. آن جناب چند نامه ای نوشته و به من داد و فرمود که این ها را به «مداین» برسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار، و بدان که بعد از پانزده روز دیگر به این بلده خواهی رسید و آواز نوحه از خانه خواهی شنید و مرا در غسل گاه خواهی دید. «ابوالادیان» می گوید: گفتم ای مولای من! چون این واقعه روی دهد، حجت خدا و راهنمای ما که خواهد بود؟ فرمود: «آن کسی که جواب نامه های مرا از تو طلب کند.» گفتم: زیاده از این هم نشانی بفرمایید. فرمود: «آن شخصی که بر من نماز گزارد، او حجت خدا و امام و راهنما و قائم به امر است بعد از من.» پس نشانی زیاده بر آن از آن حضرت طلب نمودم، فرمود: «آن شخصی که خبر دهد به آنچه در همیان است.» پس هیبت آن حضرت مرا مانع شد که بپرسم که چه همیان و کدام همیان و چه چیز است در همیان...
پس از «سامرا» بیرون آمده، نامه ها را به «مداین» رساندم و جواب آنها را گرفته و بازگشتم. روز پانزدهم بود که داخل «سر من رای» (سامرا) شدم بر وجهی که آن حضرت به اعجاز آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن حضرت شنیدم و نعش آن امام بزرگوار را در غسل گاه دیدم. برادرش، «جعفر»، را بر در خانه آن حضرت دیدم که مردم دورش جمع شده بودند و او را تعزیت می نمودند و جانشینی او را تبریک !!! با خود گفتم که اگر امام بعد از حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) او باشد، پس امر امامت باطل خواهد بود، زیرا می دانستم که شراب می آشامد و طنبور می زند و قمار می بازد. پس او را تعزیت نمودم. هیچ چیزی از من نپرسید و جواب نامه را نطلبید. بعد از آن عقید خادم بیرون آمد و خطاب به «جعفر» گفت: ای خواجه! برادرت را کفن کردند، برخیز و بر او نماز بگزار. «جعفر» برخاست و داخل آن خانه شد و شیعیان گریان وارد خانه شدند. در آن حال امام (علیه السلام) را کفن کرده بودند. «جعفر» پیش رفت که نماز بگزارد. با خود گفتم: عجبا! اگر امام مردم بیدین بشود، معلوم میشود که همواره دین از اول سست بوده است!!! من هم دنبال «جعفر» به راه افتادم تا ببینم جریان به کجا منتهی میشود!
کنار جنازه امام عسکری(علیه السلام) رسیدیم، «جعفر» پیش ایستاده و همراهان پشت سرش، با خود گفتم: دیگر کار از کار گذشت.
«جعفر» چون قصد آن کرد که تکبیر بگوید، ناگهان پرده سفیدی که در حجره آویزان بود بلند شد، دیدم کودکی نورانی پیدا شد. گندمگون و مجعد موی (صلوات الله علیه) و ردای «جعفر» را گرفته و کشید، و فرمود: «ای عمو! دور شو که من به نماز گزاردن بر پدر خود از تو سزاوارترم.» «جعفر» رنگ پریده کنار رفت و نمیدانست چه بگوید و شوکه شده بود و آن برگزیده خداوند غفار بر پدر عالی مقدارش نماز گزارد. و امام عسکری (علیه السلام) را در کنار مرقد پدر بزرگوارش، امام علی نقی (علیه السلام)، دفن کردند. سپس آن کودک خردسال و آن ولی ایزد متعال به من خطاب کرد که: «ای بصری! جوابهای نامه ها را بیاور.» جوابها را به او تقدیم کردم ایشان رفتند به حجره و با خود گفتم : حمد و سپاس خدا را که دو علامت از علاماتی که امام عسکری(ع) به من فرموده بودند، ظاهر شد،فقط علامت همیان مانده است !! نزد «جعفر» آمدم و گفتم : این طفل که بود؟ گفت: من اصلا چنین کودکی را ندیدهام و نمیشناسم!!! (2)
مطلب دیگری که در زمان غیبت صغری اتفاق افتاد هجرت«عثمان بن سعید» از «سامراء» به «بغداد» بود، ایشان در زمان حیات امام حسن عسکری(علیه السلام) در «سامرا» زندگی می کرد با توجه موقعیت اجتماعی و اشتهار ایشان بین شیعیان و مخالفان، حکومت فعالیت های ایشان را رصد می کرد. لذا به دستور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به «بغداد» منتقل شد. زیرا به دلیل وجود لشکریان عباسی «عثمان بن سعید» نمی توانست سازمان وکالت را به دور از چشم آنان رهبری کند از این رو به منطقه شیعه نشین «کرخ بغداد» عزیمت کرد.(3)
به علت خفقان موجود و تحت نظر بودن ایشان، خیلی از اتفاقات در منابع منعکس نشده اما گزارشهایی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
پی نوشت ها:
1. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، مصحح علی اکبر غفاری، اسلامیه، تهران، 1395ش، چاپ دوم، ج2، ص475
2. همان
3.جاسم محمد حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ترجمه محمد تقی آیتاللهی، تهران، امیرکبیر، 1385ش، ص149.
4.شیخ کلینی، کافی، مصحح علی اکبر غفاری، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1407، چاپ چهارم، ص1، ص518
5. شیخ صدوق، پیشین، ج2، ص502
6. شیخ کلینی، پیشین، ج 1، ص523-524.
http://askdin.com/comment/1046408#comment-1046408
برای نمونه، «محمد بن ابراهیم بن مهزیار» میگوید: پس از وفات امام حسن عسکری (علیه السلام) در مورد جانشین آن حضرت به شک افتادم. پدرم وکیل حضرت بود و اموال زیادی نزدش بود؛ به همین جهت اموال را برداشته و من را به همراهی طلبید، تا آن را به جانشین و امام بعد از حضرت عسکری (علیه السلام) تحویل دهیم. به راه افتادیم، پدرم در بین راه مریض شد، و به سبب مریضی اش، به من در مورد اموال وصیت نمود و گفت: «از خدا بترس و این اموال را به صاحبش برگردان. هر که نشانه این اموال را گفت، به او بسپار». سپس وفات کرد. من چند روزی در عراق ماندم، سپس نامه ای به من رسید که در آن نامه همه علائم و نشانه های اموال بیان شده بود، نشانه هایی که جز من و پدرم کسی آن را نمیدانست. «محمد بن ابراهیم بن مهزیار» با این کرامت و شاهد صدق، هم به امامت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و هم به نیابت «عثمان بن سعید» مطمئن شد.(4)
همچنین «محمد بن علی اسود» میگوید: در آغاز غیبت صغری، پیرزنی پارچه ای به من داد و گفت آن را به ناحیه مقدسه (امام زمان علیه السلام) برسان. من آن را با پارچه های بسیاری دیگر همراه خود آوردم. چون به «بغداد» رسیدم، نزد «عثمان بن سعید» رفتم، وی گفت: همه اموال را به «محمد بن عباس قمی» بده. من همه را به او سپردم، جز پارچه پیرزن را. پس از آن «عثمان بن سعید» از ناحیه مقدسه این پیغام را فرستاد که پارچه پیرزن را نیز به وی تسلیم کن.(5)
نیز «محمد بن علی بن شازان» میگوید: اموالی از مردم نزد من جمع شده بود، برای این که به ناحیه مقدسه برسانم، دیدم بیست درهم کمتر از پانصد درهم است. این مقدار را افزودم و با نامه برای «عثمان بن سعید» نائب امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرستادم. چیزی هم در این نامه قید نکرده بودم. وی در پاسخ نوشت: پانصد درهم رسید. بیست درهم از آن مال تو بود(6)