پرسش:
طبق دیدگاه بسیاری از اندیشمندان غربی انگیزه اساسی فعالیتهای بشر «کسب قدرت» است، و اخلاق در همین راستا تعریف شده است. به همین خاطر در طول تاریخ، اخلاق آن بوده که صاحبان قدرت خواستهاند! به همین خاطر دریافتند که مقدمه رفتار اخلاقی بشر این است که اخلاق از قید وابستگی به قدرت رها شده و از «گفتمان قدرت» به «گفتمان معرفت» کوچ کند. اما چگونه میتوان از «گفتمان قدرت» وارهید؟
آنطور که این نظریهپردازان اظهار نظر کردهاند، رسیدن به یک جامعه سالم اخلاقی نیاز به بازسازی عمیق نگرشهای انسان (هستی شناسی) و تحوّل نظامهای آموزشی و تربیتی دارد.
پاسخ:
آنچه در سطور فوق نگاشته شده است کاملا درست است، روند یک انحراف از آغاز تا پایان را به درستی به تصویر کشده است. با جدایی دین از اخلاق، ابتدا یک تعریف نادرست از انسان و تمایلات او در میان اندیشمندان غربی شکل گرفته است.
وقتی روح انسان مورد تردید یا انکار واقع شود، و انسان صرفا یک ماشین زیستی می شود که در گردونه مسابقات بقای اصلح از دیگران پیش افتاده آیا می توان هدف انسان، و کمال انسان را در چیزی جز«کسب قدرت» دانست؟
در گام بعد وقتی اخلاق یک اخلاق بریده از وحی و دین و مقوله ای در عرض آن شمرده شده، و قدرت به عنوان گمشده انسان تلقی گشت، کاملا منطقی است که بازیچه دست استعمارگران و قدرت طلبان تبدیل شده، و به بن بست ختم شود. و همچنین در ادامه به درستی بیان شده است که برای نجات اخلاق باید آن را از منجلابی که در آن افتاده رهانید:
بدون شک مبانی بنیادینی چون جهان بینی، و همچنین مبانی انسان شناختی نقش بی بدیلی در حوزه اخلاق دارند. بشر برای اصلاح اخلاق ابتدا باید نوع نگاهش به جهان و انسان را تغییر دهد.
تا زمانی که جهان در یک حقائق مادی خلاصه شده و هرگز مبدأ و معاد، یا به تعبیری خدا و آخرت مورد توجه قرار نگیرد، و تا زمانی که انسان صرفا یک مغز پیچیده تر و کامل تر از سایر موجودات تلقی شود، چطور می توان اخلاق را از بی اخلاقی هایی که همواره آنها را در اندیشه های اندیشمندان غربی چون هابز و نیچه و ماکیاولی و امثال ایشان مشاهده میشود رهانید؟
بنابراین حل مشکل اگرچه در گرو بازسازی نگرش های انسان ها دارد، اما این تغییر باید در عمیق ترین مبانی شکل گیرد، به گونه ای که اخلاق سکولار و بریده از وحی جای خودش را به اخلاق دینی بدهد.
http://askdin.com/comment/1043889#comment-1043889