پرسش:
اگر خداوند به هر موضوعی تواناست، پس چرا گاهی گفته می شود که بعضی از کارها برای خدا نیز محال است؟! چرا خداوند نمی تواند محالات را بوجود بیاورد؟ مثلا چرا محال است خداوند، خدایی مثل خودش و یا برتر از خودش را خلق کند؟!
پاسخ:
دوست عزیز برای پاسخ به پرسش حاضر توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:
نکته اول:
قدرت ناظر به ممکنات است؛ فرقی ندارد منظورمان قدرت انسان باشد یا خدا.
وقتی گفته می شود فلانی قدرت انجام آن کار را دارد، یعنی آن کار امکان تحقق دارد و فلانی می تواند آن را انجام دهد.
یا وقتی گفته می شود فلانی قدرت انجام آن کار را ندارد، یعنی آن کار امکان تحقق دارد ولی فلانی نمی تواند آن را انجام دهد.
اما اگر کاری محال بود، اساسا متعلق قدرت قرار نمی گیرد تا از انجام نشدنش، قدرت کسی محدود شود؛ چرا که اساسا خودش ذاتا نشدنی است و ربطی به من و شما ندارد.
مثلا محال است 3 کیلو پرتقال بیشتر از 4 کیلو پرتقال باشد چون 3 کیلو کمتر از 4 کیلو است. یا محال است شکر ماهیتش تغییری نکند اما به جای شیرین کردن آب، آن را شور کند. یا محال است تیری از کمان رها شود و مانعی هم پیش نیاید اما تیر از کمان خارج نشود.
پس وقتی کاری محال و نشدنی بود، هر قدر هم قدرتمان زیاد باشد، باز هم نمی توانیم آن کار را انجام دهیم چرا که اصلا قدرت فقط به ممکنات تعلق می گیرد نه محالات.
نکته دوم:
مطلب دیگر این که گاهی کاری ممکن است اما ما و خدا بواسطه صفتی که داریم محال است آن کار را انجام دهیم.
مثلا کشتن مردم یک شهر، کار ممکنی است اما محال است انسان پارسا و باتقوا، چنین کاری را انجام دهد؛
یا شکنجه کردن و قطعه قطعه کردن بدن یک انسان کار ممکنی است اما محال است انسانی که تعادل روانی دارد و مهربان است چنین کاری انجام دهد.
بر همین اساس، اگر بر این باور باشیم خداوند حکیم است، متوجه می شویم که محال است خداوند کار بیهوده ای انجام دهد؛ یا اگر بر این باور باشیم خداوند مهربان است متوجه می شویم محال است خداوند مهربانی را دریغ بورزد و یا وقتی مطمئنیم خداوند عادل است، متوجه می شویم که محال است خداوند ظلم کند؛ با این که کار بیهوده و یا ظلم و نامهربانی، به خودی خود ممکن هستند اما انجام آنها از سوی حکیم مهربان عادل ناممکن است چرا که انگیزه ای برای انجام آنها ندارد و صفاتش مانع از انجام آن کارها می شوند.
پس گاهی انجام کارهایی ممکن است و خدا هم می تواند آنها را انجام دهد؛ اما بواسطه صفاتی که خدا دارد از انجام آنها مبرّا است و محال است چنین کارهایی را انجام دهد.
نکته سوم:
در هر دو صورت، قدرت خداوند محدود نشده است؛ چرا که:
در صورت اول، محالات اصلا متعلق قدرت نیستند تا با انجام ندادن آنها، قدرت محدود شود. به تعبیر منطقی، سالبه به انتفای موضوع هستند.
در صورت دوم، قدرت خداوند شامل آن کارها می شود اما خودش بواسطه حکمت و مهر و عدالتی که دارد از انجام آنها احتراز می جوید.
نکته چهارم:
با توجه به محال بودن خدای دوم یا خدای برتر از خدای فعلی، خلق چنین موجودی، خارج از حوزه قدرت است؛ یعنی به خودیِ خود، نشدنی است؛ و یا به تعبیری، مشکل از قابل است نه فاعل.
فاعل هر چقدر هم قوی باشد، نمی تواند چیزی که وجودنیافتنی است را بوجود آورد.
چنانکه باران هر چقدر شدید باشد، نمی تواند ظرف وارونه را پر از آب کند!
اما چرا خدای دوم محال است؟ دلیلش همانی است که در مباحث توحید می آید: خدای دوم چون باید از خدای اول متمایز باشد، پس باید هر یک از آنها چیزی را داشته باشند که دیگری نداشته باشد تا از این طریق، دوئیت پدید آید. اما اگر قرار باشد، آنها فاقد چیزی باشند، پس خدا نیستند چون خداوند کامل مطلق است و هیچ نقصی ندارد.
اما چرا خدای برتر محال است؟ دلیلش این است که این خدای برتر چون طبق فرض مخلوق خدای فعلی است، پس معلول است و معلول نمی تواند از علت قوی تر باشد(دقت بفرمایید که علت فاعلی حقیقی هیچ گاه از معلولش ضعیف تر نیست. البته آنچه ما پیرامون خود به عنوان علت به حساب می آوریم، علت فاعلی حقیقی نیستند؛ مثلا والدین علت فاعلی حقیقی فرزند نیستند و به همین جهت، ممکن است والدین فرزندی را متولد کنند که این فرزند به لحاظ روحی و استعدادی برتر از والدین باشد). بگذریم از این که دوئیت در اینجا نیز مشکلساز است و سبب استحاله خدای دوم می شود.
نتیجه:
بنابراین، مشخص می شود که قدرت خداوند مطلق است و محدودیتی ندارد؛ اما اموری که محال باشند، اصولا نشدنی هستند و در واقع، اگر ایجاد نمی شوند از این جهت است که مشکل از آنها است نه این که قدرت خداوند محدود باشد.