مذمت اهل اصفهان در احادیث

پرسش:
آیا این حدیث «أَنَّ أَهْلَ أَصْفَهَانَ لاَ يَكُونُ فِيهِمْ خَمْسُ خِصَالٍ اَلسَّخَاوَةُ وَ اَلشَّجَاعَةُ وَ اَلْأَمَانَةُ وَ اَلْغَيْرَةُ وَ حُبُّنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ» که حضرت علی (علیه السلام) در باره اصفهانی ها فرموده اند صحیح است؟ اگر صحیح است چرا حضرت اصفهانی ها را این گونه توصیف کرده اند؟

 

 

پاسخ:

اصل روایت و ترجمه آن بدین قرار است:

 

«مَا رُوِيَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: كُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)  إِذْ نَادَى رَجُلٌ مَنْ يَدُلُّنِي عَلَى مَنْ آخُذُ مِنْهُ عِلْماً وَ مَرَّ فَقُلْتُ لَهُ يَا هَذَا هَلْ سَمِعْتَ قَوْلَ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله) أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَقَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ أَيْنَ تَذْهَبُ وَ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ وَ جَثَى‏ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ (علیه السلام) لَهُ مِنْ أَيِّ بِلَادِ اللَّهِ أَنْتَ قَالَ مِنْ أَصْفَهَانَ قَالَ لَهُ اكْتُبْ أَمْلَى عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) أَنَّ أَهْلَ‏ أَصْفَهَانَ‏ لَا يَكُونُ فِيهِمْ خَمْسُ خِصَالٍ السَّخَاوَةُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْأَمَانَةُ وَ الْغَيْرَةُ وَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْت‏ قَالَ زِدْنِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ بِاللِّسَانِ‏ الْأَصْفَهَانِيِّ اروت اين وس يَعْنِي الْيَوْمَ حَسْبُكَ هَذَا»(1)

 

ترجمه:
«ابن مسعود» می گوید همراه علی بن ابیطالب (علیه السلام) در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بودم که مردی صدا زد آیا کسی هست که نزد او علم بیاموزم؟ به او گفتم آیا شنیده ای که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود من شهر علم هستم و علی درب [ورود] آن است؟ گفت بله. گفتم پس کجا می روی، این علی بن ابیطالب است. آن مرد برگشت و آمد نزد علی بن ابیطالب. امام به او فرمود از کدام یک از شهرهای خداوند هستی؟ گفت از اصفهان. امام فرمود بنویس! املاء کرد علی بن ابیطالب که اهل اصفهان پنج خصلت ندارند: سخاوت، شجاعت، امانتداری، غیرت و دوستی ما اهلبیت. آن مرد گفت بیشتر به من بیاموز. امام با زبان اصفهانی فرمود برای امروزت بس است.

 

بررسی و تحلیل روایت

1. در کتب مشهور و معتبر روایی، چنین حدیثی نیست. این روایت ابتدا در کتاب «الخرائج و الجرائح» قطب الدین راوندی آمده و دیگران نیز از همین طریق، آن را نقل کرده اند و نقل دیگری ندارد.

 

2. سندی برای این روایت ذکر نشده است و این روایت از نظر سندی، مرسل است یعنی اتصال سندی ندارد؛ لذا از نظر سند، ضعیف است و نمی توان آن را به معصوم نسبت داد.

 

3. به فرض چشم پوشی از ضعف سند، بعید و عجیب است که کسی برای علم آموزی به دنبال یافتن امام باشد و وقتی به محضر ایشان می رسد، امام بدون مقدمه شروع کنند به مذمت و شمردن معایب مردمان شهری که آن شخص نیز خودش از آن ها است.

 

4. به فرض صحت حدیث، امام نفرموده اند «لن یکون...» بلکه فرموده اند «لا یکون...»؛ فرق این در این است که اگر به صورت «لن» آمده بود، استمرار را می رساند یعنی اصفهانی ها این خصلت ها را پیدا نمی کنند، ولی این چنین نفرمودند بلکه با «لا» آمده است که می تواند موقتی و ناظر به زمان خاصی باشد.

 

5. این حدیث ناظر به زمانی است که ایرانیان شیعه نشده بودند و اصفهانی ها همه اهل سنت و ناصبی و دشمن اهلبیت بودند؛ در حالی که با ورود تشیع به ایران، اصفهان بطور خاص و ویژه دوستدار اهلبیت شده و حتی به عنوان مرکزیت حوزه های علمیه دینی و نشر معارف تشیع و اهلبیت، شناخته و مشهور شده و عالمان شیعه بسیاری را در خود جمع کرده، حتی حکومت صفویه و اعلان مذهب تشیع به عنوان مذهب رسمی کشور نیز در همین شهر اتفاق می افتد.(2)

 

6. نباید غافل بود که رواج این روایات و نشر آن ها، نقشه شبهه افکنان و مخالفان دین و اهلبیت است و می خواهند از این طریق، بین شیعیان و بین اهلبیت (علیهم السلام) فاصله و کدورت ایجاد کنند.

 

بنابر این:

 

این روایت مرسل و ضعیف است، لذا نمی توان آن را به معصوم نسبت داد.

 

بر فرض صحت حدیث، این حدیث به دوره و زمان خاصی اشاره دارد و ناظر به قبل از ورود تشیع به ایران و به اصفهان است که در آن زمان مردم اصفهان مانند سایر مناطق ایران، سنی و ناصبی بوده اند؛ ولی پس از ورود تشیع، همین اصفهان از مراکز نشر تشیع و معارف اهلبیت (علیهم السلام) شده و عالمان بسیاری را در خود جای داده و معارف ناب تشیع از این شهر به سایر نقاط، نشر داده شده است.

 

 

 

پی نوشت ها:
1. قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله، الخرائج و الجرائح‏، محقق/مصحح: مؤسسة الإمام المهدى عليه السلام‏، ناشر: مؤسسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف‏ ـ قم‏، 1409ق، چاپ اول‏، ج ‏2، ص 545.
2. ر.ک: الخرائج و الجرائح، ج ‏2، ص 545 – 548، پاورقی؛ مجلسی، بحار الأنوار، ناشر: دار إحياء التراث العربي‏ ـ بيروت‏، 1403 ق‏، چاپ دوم‏، ج ‏41، ص 302 و 302.

http://askdin.com/comment/1036641#comment-1036641