قرار گرفتن خداوند بین انسان و روح او

پرسش:
بررسی کلمه "حیلوله" در آیه 24 سوره‌ انفال «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» از دیدگاه مکاتب تفسیری گوناگون (روایی، اجتهادی و...) چیست؟

 


پاسخ:
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»؛ و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دلش حايل و مانع مى شود [تا حق را باطل و باطل را حق مپندارد].(1)

در ابتدا لازم به ذکر است مقصود از واژه «قلب» در آيه فوق، روح و عقل است.

خداوند بین انسان و روح او
اما در باره اين كه قرار گرفتن خداوند بین انسان و روح او چگونه است؟ مفسران احتمالاتی را برشمرده اند: (2)
1. شدت نزديكى خداوند به بندگان است؛ گویا خداوند از خود انسان به قلب او نزدیکتر است؛ کما این که می فرماید: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»(3)
2. گردش دل ها و فكرها به دست خداوند است؛ کما این که در دعا گفته می شود: «يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ وَ الأَبصار»؛ هم چنین: «يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثبّت قَلبى عَلى دينِک» و یا آیه شریفه: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا»(4)
3. خدا به وسیله مرگ، ميان انسان و قلبش فاصله مى اندازد؛ لذا این آیه هشدار و تذکری است بر غنیمت شدن فرصت زندگی و اطاعت پروردگار.
4. خداوند بين انسان و عقل و قلب او قرار مى گيرد و اجازه نمى دهد كه یقین کند باطل حق است و حق باطل است.
5. خداوند در همه جا حاضر و ناظر است و به همه موجودات احاطه دارد و مرگ و حيات، علم و قدرت، آرامش و امنيت، توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست.
6. كنايه از مردن قلب است؛ زیرا اسلام به سوى حيات عالى و سعادتمند دعوت مى كند، و جواب منفى به اين دعوت، يعنى رد حيات و مردن قلب انسان.
7. کنایه است از سلطه و قدرت الهی بر عالم وجود و هستی.
نکته:
عبارات در ظاهر با هم تفاوت دارند ولی در حقیقت یک معنا را دنبال می کنند، لذا می توان از آیه شریفه، تفسیر جامعی داشت که شامل همه اقوال باشد.

بیان تفسیری
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه شریفه، چنین می گوید:
از آن جايى كه خداى سبحان آفريننده اين انسان و پديد آورنده يک يک اجزاء وجود و ابعاض قوا و ادوات او است، لذا خود او به يک يک اجزاء وجود وى و توابع اجزايش محيط است و بطور حقيقت همه آن ها را مالک است و در آن ها به هر صورت كه بخواهد تصرف مى كند، و از ملک خود و تصرفاتش هر مقدار كه بخواهد به خود انسان واگذار مى نمايد و به او تمليک مى كند، پس خداى تعالى ميان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل و رابط است...
از آن جايى كه خدا از هر چيزى به انسان نزديک تر است حتى از قلب او، و از آن جايى كه قلب اولين چيزى است كه انسان آن را به و جدان خود درک نموده و مى شناسد، پس انسان خداى تعالى را از قلب خود كه بوسيله ادراک و سبب اصلى علم و معرفت او است، بهتر و زودتر مى شناسد.
پس انسان قبل از اين كه قلب خود را و هر چيزى را كه با قلب مى شناسد بشناسد، خداى تعالى را معبودى يكتا و بى شريک مى شناسد، پس او اگر در باره چيزى شک كند، در باره معبود واحدش كه پروردگار هر چيز است، شک ننموده و در تشخيص مصداق حقيقى اين كلمه گمراه نمى شود.
با اين حال اگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را به سوى كلمه حق و دين توحيد دعوت كند بايد بى درنگ دعوت او را اجابت نمايد، و در ترک اجابت آن هيچ عذرى ندارد، چون حق صريح، همان خداى سبحان است كه هيچ پرده اى ميان او و بنده اش نيست، چون هر پرده و حجابى كه فرض شود، خداى سبحان از آن پرده به انسان نزديک تر است، ...
پس انسان هيچ راهى به نفهميدن و نشناختن خدا و شک در توحيد او ندارد.
... و وقتى خداى تعالى از خود انسان نزديک تر باشد به قلب او، قهرا او به آن چه كه در قلب انسان است داناتر هم هست.(5)

روایات تفسیری
برخی از روایات مرتبط، بدین شرح است:
روایت اول:
«يَقُولُ يَحُولُ بَيْنَ الْمُؤْمِنِ وَ مَعْصِيَتِهِ، الَّتِي تَقُودُهُ إِلَى النَّارِ وَ يَحُولُ بَيْنَ الْكَافِرِ وَ بَيْنَ طَاعَتِهِ، أَنْ يَسْتَكْمِلَ بِهِ الْإِيمَانَ»؛ خداوند بين مؤمن و گناهش، كه او را به سوى آتش مى كشد، حائل و فاصله مى شود، و بين كافر و طاعتش كه به آن، ايمان را كامل مى كند حائل مى گردد.(6)
روایت دوم:
«هُوَ أَنْ يَشْتَهِيَ الشَّيْءَ بِسَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ أَمَا إِنْ هُوَ غَشِيَ شَيْئاً بِمَا يَشْتَهِي فَإِنَّهُ لَا يَأْتِيهِ إِلَّا وَ قَلْبُهُ مُنْكِرٌ لَا يَقْبَلُ الَّذِي يَأْتِي يَعْرِفُ أَنَّ الْحَقَّ لَيْسَ فِيهِ»؛ انسان به انجام بسيارى از كارها از راه شنيدن و ديدن و گفتن و دست، رغبت و تمايل بسيار دارد و با وجود اين تمايل بسيار، از انجام آن ها خوددارى مى كند، بدان سبب كه دل او به انجام آن كارها خشنود نيست و آن ها را نمى پذيرد، چرا که مى داند در اين كارها حق جود ندارد.(7)
روایت سوم:
«هَذَا الشَّيْءُ يَشْتَهِيهِ الرَّجُلُ بِقَلْبِهِ وَ سَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ لَا يَتُوقُ نَفْسُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ فَقَدْ حِيلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ قَلْبِهِ إِلَّا ذَلِكَ الشَّيْء»؛ اين چيزى است كه آدمى به دل و به شنيدن و ديدن آن، به آن علاقه مند و متمايل مى شود و همان است كه او را به چيزى جز آن تشويق و ترغيب نمى كند و حائل بين او و قلب او چيزى جز از آن نيست.(8)
روایت چهارم:
«لَا يَسْتَيْقِنُ الْقَلْبُ أَنَّ الْحَقَّ بَاطِلٌ أَبَداً، وَ لَا يَسْتَيْقِنُ أَنَّ الْبَاطِلَ حَقٌّ أَبَدا»؛ دل هيچ گاه باور نمى كند كه حق، باطل است و هرگز نمى پذيرد كه باطل، حق است.(9)
روایت پنجم:
«أَبَى اللَّهُ أَنْ يُعَرِّفَ بَاطِلًا حَقّاً أَبَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ الْحَقَ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلًا لَا شَكَّ فِيهِ وَ أَبَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ الْبَاطِلَ فِي قَلْبِ الْكَافِرِ الْمُخَالِفِ حَقّاً لَا شَكَّ فِيهِ وَ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ هَذَا هَكَذَا مَا عُرِفَ حَقٌّ مِنْ بَاطِلٍ»؛ خداوند امتناع دارد كه باطل را حق معرفى كند و ابا دارد حق را به صورت باطلى كه در آن شک نباشد، در دل مؤمن جاى دهد. و بر آن نيست كه در دل كافر ستيزه جو، باطل را به جاى حقّى كه مورد شک نباشد قرار دهد. و اگر چنين نكند حق از باطل شناخته نشود.(10)
روایت ششم:
«يَحُولُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَنْ يَعْلَمَ أَنَّ الْبَاطِلَ حَق»؛ خداوند بين او [مؤمن] و باطل فاصله مى اندازد، تا در نظر او، باطل به عنوان حق جلوه گر نشود.(11)
روایت هفتم:
«انّه قريب من قلبه فيما يضمر، فلا يخفى عليه سرّ و لا اظهار و نحن اقرب إليه من حبل الوريد»؛ بى گمان، او نزديک به قلب آدمى است در آن چه در نهان دارد، نه رازى بر او پوشيده است و نه آشكارى و ما به او از خود انسان به او نزديک تريم.(12)

 


پی نوشت ها:
1. انفال: 8/ 24.
2. ر.ک: طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات: ناصر خسرو ـ تهران، ج 4، ص 820؛ معرفت، محمدهادی، التمهيد في علوم القرآن‏، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامى‏ ـ قم‏، 1415ق، چاپ دوم‏، ج 3، ص 239 - 245؛ طبرسی، تفسیر جوامع الجامع، حوزه علمیه قم، مرکز مدیریت ـ قم، ج 2، ص 12 و 13؛ طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، ترجمه موسوی همدانی، انتشارات: جامعه مدرسین، دفتر انتشارات اسلامی ـ قم، ج 9، ص 59 - 63؛ مکارم شیرازی و همکاران، تفسير نمونه، انتشارات: دار الکتب الاسلامیه ـ تهران، ج 7، ص 129؛ رضایی اصفهانی، تفسير قرآن مهر، ناشر: پژوهشهاى تفسير و علوم قرآن ـ قم‏، ج 8، ص 60.
3. ق: 50 / 16.
4. آل عمران: 3/ 8.
5. ر.ک: ترجمه تفسير الميزان، پیشین، ج 9، ص 58 – 60.
6. قمى، على بن ابراهيم‏، تفسير القمي‏، محقق: موسوى جزايرى، ناشر: دار الكتاب‏- قم‏، ج 1، ص 271.
7. عياشى، التفسير(تفسير العياشي)، محقق: رسولى، ناشر: مكتبة العلمية الاسلامية- تهران‏، 1380 ه. ق‏، چاپ اول، ج 2، ص 52.
8. همان.
9. همان، ص 53؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، پیشین، ج 4، ص 820.
10. مجلسی، بحار الأنوار، ناشر: دار إحياء التراث العربي‏ ـ بيروت‏، 1403 ق‏، چاپ دوم‏، ج 5، ص 303؛ التمهيد فی علوم القرآن، پیشین، ج 3، ص 255.
11. تفسير العياشی، پیشین، ج 2، ص 52؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، پیشین، ج 4، ص 820.
12. التمهيد فی علوم القرآن، پیشین، ج 3، ص 255.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=64880&p=1016874&viewfull=1#post10...