جان اسماعیل اینقدر ناقابل است؟

پرسش:
سید حسن آقا میری می گوید قصاص برای جوامع عقب افتاده بوده، نه جامعه رشد یافته! و این که امام علی(علیه السلام) خواهان قصاص ابن ملجم بوده است یک تهمت است. اگر واقعا این سخن صحیح است، پس "مرگ بر آمریکا" و "مرگ بر اسرائیل" کار شایسته ای نیست؛ و همچنین اعدام های ابتدای انقلاب هم کار جوانمردانه ای نبوده است.
علاوه بر اینکه در خصوص خود حکم قصاص، این حکم به خاطر عواقبی که برای خانواده شخص اعدام شده دارد واقعا خوب نیست. به نظر می آید که جان افراد برای خدا یا اسلام خیلی اهمیت ندارد، خب حالا یکی مُرد، که مُرد، چه می شود مگر؟ یا چرا خدا به پیغمبرش می گوید، برو حضرت اسماعیل(علیه السلام) را بکش؟ جان اسماعیل اینقدر ناقابل و بی اهمیت است؟

 


پاسخ:
پیش از پاسخ به سخنان آقای سید حسن آقامیری، نکاتی را که در مورد کلام خود شما لازم است باید عرض کنم تا فضای بحث و حقیقت قصاص روشن تر شود و سپس در نکته پایانی به ادله ی رد سخنان آقامیری اشاره خواهم کرد:

نکته اول:
قصاص با اعدام متفاوت است، اعدام به مجازات مرگ در برابر جرائم مختلف از جمله فساد در زمین گفته میشود، اما قصاص مجازاتی است که فقط در برابر کشتن یک انسان بی گناه قرارداده شده است.
پس اعدام های ابتدای انقلاب لزوما به معنای قصاص ایشان نبوده، و این بحث کاملا خارج از بحث قصاص است، خود امام علی(علیه السلام) هم که از بخشیدن ابن ملجم توسط او سخن می گوییم، در جنگ ها بسیاری از دشمنان را کشته است، مانند عمرو بن عبدود و مانند آن، بنابراین قصاص موضوعش متفاوت از مطلق کشتن ها و اعدام ها است.

همچنین موضوع "مرگ بر امریکا" و "مرگ بر اسرائیل" و مانند آن هم ارتباطی با این بحث ندارد، چون این شعار، آرزوی مرگ و نوعی نفرین است، صدور حکم اعدام نیست، این شعار هرگز بدین معنا نیست که شما هر کجا یک سیاستمدار آمریکایی یا صهیونیستی دیدید مجاز هستید او را بکشید، بلکه این شعار یعنی از خدا میخواهیم این تفکر مستکبر، و این حکومت های ظالم را از میان بردارد.
بنابراین این مباحث نباید با یکدیگر خلط شود.

نکته دوم:
موضوع امر ابراهیم(علیه السلام) به قربانی کردن اسماعیل هم هرگز فرمان به اعدام نبوده است، چون اگر خداوند کشته شدن اسماعیل را اراده کرده بود، اسماعیل هرگز زنده نمی ماند! پس هدف خداوند کشتن اسماعیل نبوده، بلکه هدف دل بریدن ابراهیم(علیه السلام) از اسماعیل بود که از این طریق پی گرفته و محقق شد. منتهی ابراهیم(علیه السلام) نباید از نیت خداوند آگاه میشد تا واقعا از اسماعیل دل بکند.
بنابراین اینکه ما یک امتحان خاص را که از یک شخص خاص گرفته شده و در واقع امر به کشتن هم نبوده، امر به کشتن تلقی کنیم و آن را توسعه بدهیم قضاوت عادلانه ای نخواهد بود.

نکته سوم:
نکته مهم دیگر این است که در قضاوت های حقوقی، دخالت دادن احساسات به شدت رهزن است، بلکه باید با نگرش عقلانی نگاه کرده و همه جوانب را نگاه کنیم. این که فقط عذاب روحی خانواده و زن و بچه کسی که به خاطر قتل باید قصاص شود را نگاه کنیم، اما به جرم این قاتل و اینکه همین عذاب روحی را برای خانواده دیگری فراهم آورده نگاه نکنیم، یک نگرش عاطفی است که مانع قضاوت صحیح خواهد شد.
اسلام حکم قصاص را قرار داده است تا هیچ انسانی جرأت نکند انسان دیگری را به قتل برساند، تا آمار خانواده هایی که بابت جدایی از عزیزشان زجر میکشند کاهش یابد.

بنابراین برای اسلام اتفاقا جان انسان ها خیلی مهم است که حکم قصاص را در ازای کشتن انسان قرار داده است، چون اگر چنین حکم سنگینی نباشد مردم به راحتی یکدیگر را می کشند، به همین خاطر است که این حکم مایه حیات است:
«وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْباب‏»؛ و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، اى صاحبان خِرد و اندیشه.(1)

حکم قصاص قطعا و بدون تردید آمار قتل را پایین می آورد، یعنی حیات را برای جامعه به ارمغان می آورد، اسلام هرگز با این حکم به دنبال بالا بردن آمار قصاص نیست، بلکه به دنبال پایین آوردن آمار قتل است، دنبال تأثیر بازدارندگی این حکم است، اسلام دنبال این است که هیچ وقت کسی قتل نکند و قصاص نشود، نه اینکه قتل کند و قصاص شود! این بازدارندگی هم یک مسئله بدیهی هست، شما اعلام کنید کسانی که در تاریخ مثلا سه شنبه دوم بهمن مرتکب قتل شوند قصاص نخواهند شد، آیا آمار قتل در این روز چند برابر نخواهد شد؟ این مسئله بدیهی است.

اینکه قاتلان بالفطره ممکن است از این حکم نترسند هم کارآمدی این حکم را زیر سوال نخواهد برد، چرا که:
اولا: این چنین انسان هایی از هیچ حکم دیگری هم که غیر انسانی و ضد بشری نباشد نخواهند ترسید.
ثانیا: خود حکم قصاص برای از بین بردن چنین اشخاصی است، که خطری برای جامعه محسوب میشوند.
ثالثا: این حکم مانع تبدیل شدن انسان های معمولی به قاتلین بالفطره خواهد شد، چون ترس از این حکم مانع همان قتل های ابتدایی توسط اینان میشود.

نکته چهارم:
همچنین باید توجه کنید که قصاص فقط مجازات قتل های عمد است، اما اگر کسی با ماشین و در حادثه تصادف بزند به یک انسان و او را بکشد قصاص نخواهد شد، اینجا قاتل مکلّف به پرداخت دیه است.
پس مسئله کاملا منطقی است، کشتن در برابر کشتن عمدی است، خصوصا اینکه اسلام اجباری به اجرای این حکم ندارد، بلکه آن را به عنوان حقی برای خانواده مقتول قرار داده است، اگر کسی از روی عمد، انسان دیگری را بکشد، خانواده مقتول حق دارند او را به این خاطر قصاص کنند، و البته میتوانند او را ببخشند یا دیه بگیرند، همین احتمال قصاص برای بازدارندگی نقش قوی ایفا می کند، اما اگر کسی از روی خطا کسی را کشت حق ندارند او را قصاص کنند.

نکته پنجم:
اما در مورد آنچه که سید حسن آقامیری در خصوص قصاص و ماجرای عفو "ابن ملجم" توسط حضرت علی (علیه السلام)می گوید باید چند نکته عرض کنیم:

الف) حکم قصاص ربطی به این جامعه و آن جامعه ندارد، وقتی مجازاتی برای یک جرم تعیین میشود، خود مجازات می گردد و موضوعش را پیدا می کند.
اگر جامعه ای متفاوت باشد خب اصلا قتل در آن اتفاق نمی افتد، و طبیعتا اگر قتل نباشد قصاصی هم نخواهد بود، اما اگر قتل وجود داشته باشد، این خودش نشان دهنده ضرورت حکم قصاص است، نمیشود گفت جامعه ما قتل در آن هست اما باید بخشید، چون با صدر اسلام تفاوت دارد، خب چه تفاوتی دارد که به مجازات قتل مربوط میشود؟

ب) اما در مورد قصاص "ابن ملجم"
در مورد قصاص ابن ملجم ما اولا روایات متعدد داریم که این امر به وصیت خود امیرالمومنین(علیه السلام) بوده است، یعنی حضرت علی(علیه السلام) در کنار اینکه فرمودند: اگر زنده ماندم خودم در این باره تصمیم گیری می کنم، در کنارش فرمودند:ولی اگر از دنیا رفتم او را با یک ضربه قصاص کرده و مُثله و قطعه قطعه نکنید:
«يَا حَسَنُ إِذَا مِتُّ فَاقْتُلْهُ بِسَيْفِه‏»؛ ای حسن، اگر من از دنیا رفتم او را با شمشیر خودش قصاص کن.(2)

«أَطْعِمُوهُ وَ اسْقُوهُ وَ أَحْسِنُوا إِسَارَهُ فَإِنْ أَصِحَّ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي إِنْ شِئْتُ أَعْفُو وَ إِنْ شِئْتُ اسْتَقَدْتُ وَ إِنْ هَلَكْتُ فَاقْتُلُوهُ ثُمَّ أَوْصَى فَقَالَ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَلَا لَايُقْتَلَنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي وَ نَهَى عَنِ الْمُثْلَة»؛ او(ابن ملجم) را آب و غذا دهید و با او به نیکی رفتار کنید، اگر زنده ماندم که من ولی خون خویش هستم و اگر خواستم او را می بخشم و اگر خواستم مجازت می کنم، و اگر از دنیا رفتم پس او را بکشید، سپس وصیت کرده و فرمود ای فرزندان عبدلمطلب نيابم شما را كه به بهانه كشته شدن من در خون مسلمانان فرو افتيد و گوييد: امير المؤمنين كشته شد، آگاه باشید كه فقط قاتلم بايد قصاص شود، و از مُثله کردن قاتل نهی نمود(که گوش و بينى و اعضاى او قطع شود).(3)

«لَمَّا ضَرَبَ ابْنُ مُلْجَمٍ الْفَاسِقُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لَهُ الْحَسَنُ أَقْتُلُهُ قَالَ لَا وَ لَكِنِ احْبِسْهُ فَإِذَا مِتُّ فَاقْتُلُوه‏»؛ زمانی که ابن ملجم فاسق آن ضربه را بر امیرالمومنین(علیه السلام) زد، امام حسن(علیه السلام) پرسید او را بکشم؟ امام علی(علیه السلام) فرمود: نه، ولی او را حبس کند، پس اگر من از دنیا رفتم او را بکشید.(4)

«فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنْ عِشْتُ رَأَيْتُ فِيهِ رَأْيِي وَ إِنْ هَلَكْتُ فَاصْنَعُوا بِهِ‏ مَا يُصْنَعُ بِقَاتِلِ النَّبِي‏»؛ پس امام (علیه السلام) به ایشان فرمود: اگر زنده ماندم خودم در خصوص ابن ملجم نظر خواهم داد، اما اگر از دنیا رفتم، پس آنچه با قاتل نبی انجام می دهید با او هم همان کار را بکنید.(5)

ج) نکته دیگر اینکه مگر عفو افراطی اصلا مطلوبیت دارد؟ اینکه مجرم هر کار کرد ما فقط ببخشیم فارغ از بار احساساتی و عاطفی که دارد آیا به لحاظ عقلی نیکو است؟ عقل می گوید بخشش در جایی مطلوبیت دارد که حداقل طرف از کرده ی خویش پشیمان باشد، اما تاریخ نشان میدهد ابن ملجم از کرده ی خویش پشیمان نبود، به عنوان نمونه زخم زبانی که به ام کلثوم زد، زمانی که ام کلثوم با چشمی اشکبار خطاب به ابن ملجم فرمود: ای دشمن خدا پدرم از جا بر می خیزد؛ ابن ملجم در جواب او گفت: گریه کن که شمشیرم را به هزار درهم خریدم و به هزار درهم آن را مسموم نمودم و ضربه بر سر پدرت زدم که اگر بر اهل کوفه زده بودم جان سالم به در نمی بردند.(6)


بنابراین بخشش در جایی منطقی است که شخص مجرم پشیمان باشد، وگرنه ما اگر یک قاتل تمام عیار را مرتّب بخشیدیم در نتیجه باید شاهد قتل های بیشتری باشیم، آیا چنین بخشش بی ضابطه ای ثمره ای جز این دارد؟

متاسفانه همانطور که عرض کردم سید حسن آقامیری فقط از راه تحریک احساسات وارد میشود، و منطق طرف را تحت الشعاع احساساتش قرار می دهد، در حالی که عقل و منطق می گویند در برخی موارد نبخش، چون بخشش تو کار را خراب تر می کند، در روایات هم به این مطلب اشاره شده است: «الْعَفْوُ يُفْسِدُ مِنَ اللَّئِيمِ بِقَدْرِ إِصْلَاحِهِ مِنَ الْكَرِيم‏»؛ گذشت به همان اندازه كه شخص بزرگوار را درست مى كند، شخص فرومايه را تباه مى گرداند.(7)

و نیز فرموده اند: «العَفْوُ عَنِ المُقِرِّ لا عَنِ المُصِرِّ»؛ عفو گذشت سزاوار کسی است که به خطاهای خود اعتراف و اقرار می‌کند نه آن کسی که از تقصیرات و خطاهایش دست‌بردار نیست.(8)

بنابراین بخشش لجام گسیخته و بی قید و شرط جز گسترش جزم سودی ندارد و تسلط بر وضع جامعه را از بین میبرد همانطور که باز در روایات آمده است:«تَجاوَزْ عَنِ السَّيِّئَةِ ما لَم يَكُن ثَلماً في الدِّينِ أو وَهناً في‌ سُلطانِ‌ الإسلامِ»؛ از بدى درگذر، تا آنجا كه به دين لطمه‌اى نزند يا در قدرت اسلام ضعفى پديد نياورد.(9)



پی نوشت ها:
1. بقره:179/2.
2. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، دار إحياء التراث العربي‏، بیروت، چاپ دوم، 1403ق، ج42، ص239.
3. بحارالانوار، ج42، ص239.
4. ابن طاوس، عبدالكريم بن احمد، فرحة الغری، منشورات الرضی، قم، چاپ اول، بی تا، ص38.
5. بحارالانوار، ج42، ص289.
6. مفید، محمد بن محمد نعمان، الارشاد، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413ق، ج1، ص21و22.
7. همان، ج1، ص298.
8. بحارالانوار، ج75، ص89
9. تميمى آمدى‏، غررالحکم، دارالکتاب الاسلامی، قم، چاپ دوم، 1410ق، ص341.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=64686&p=1014006&viewfull=1#post10...