معنای «لا اکراه فی الدین» چیست؟

پرسش:
گاهی یک امر واضح و روشن را به کسی می گویی بعد به شما می گویند «لا اکراه فی الدین» و ادعا می کنند هیچ کس نمی تواند آن ها را مجبور به انجام آن کار کند، مثلا بد حجابی، لباس های تن نما پوشیدن و...؛ می گویند هیچ کس حق ندارد به ما دستور دهد چون خدای شما گفته «لا اکراه فی الدین».
سؤال: اگر «لا اکراه فی الدین» به معنای این باشد که هیچ اجباری داخل دین نیست پس واجبات و عقوبت برای اعمال بد چیستند؟ اگر«لا اکراه فی الدین» به این معنا است که ورود به دین اجباری نیست پس کفر هم جواز دارد! چطور خداوند جواز کفر می دهد؟
در کل، این جمله چیست و چه می گوید؟ اصلا لزوم نازل شدن آن چه بود؟

 

 


پاسخ:
«لا إِكْراهَ‏ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»؛ ترجمه انصاریان: در دين، هيچ اكراه و اجبارى نيست [كسى حق ندارد كسى را از روى اجبار وادار به پذيرفتن دين كند، بلكه هر كسى بايد آزادانه با به كارگيرى عقل و با تكيه بر مطالعه و تحقيق دين را بپذيرد]. مسلماً راه هدايت از گمراهى [به وسيله قرآن، پيامبر و امامان معصوم‏] روشن و آشكار شده است. پس هر كه به طاغوت [كه شيطان، بت و هر طغيان گرى است‏] كفر ورزد و به خدا ايمان بياورد، بى ‏ترديد به محكم‏ ترين دستگيره كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است؛ و خدا شنوا و داناست‏.(1)

در ابتدا به شأن نزول آیه شریفه اشاره می شود.
شأن نزول
ـ آيه در باره مردى از انصار نازل شد كه داراى غلامى سياه رنگ به نام‏ «صبيح» بود و اين مرد غلامش را به پذيرفتن اسلام مجبور می كرد.
ـ هم چنین گفته شده اين آيه در باره مردى از انصار كه نامش «ابا الحصين» بود نازل گشت و اين مرد دو پسر داشت که آن دو پسر، نصرانى شدند و به شام رفتند. خبر به پدر آن ها رسيد و او رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را در جريان گذاشت و درخواست کرد تا پیامبر به دنبال آن ها بفرستند؛ پس اين آيه نازل شد.
ـ و نیز گفته شده که زنى از انصار پس از وضع حمل، فرزندانش می مردند، او كودكان يهودى را شير می داد؛ لذا در بین بنی نظیر و پس از آمدن اسلام، جمعیتی از انصار بودند. وقتی دستور کوچ بنی نظیر صادر شد مردم گفتند يا رسول اللَّه پدران ما و برادران ما با اينانند؛ پس اين آيه كريمه نازل شد و حضرت فرمودند خويشاوندان و دوستانتان را مخير كنيد اگر خواستند شما را انتخاب كنند پس بمانند و اگر يهوديان را انتخاب كردند پس بايد بروند.(2)

بیان تفسیری
دين اجبارى نفى شده است، چون دين عبارت است از يک سلسله معارف علمى كه معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف، يک كلمه است و آن عبارت است از «اعتقادات»، و اعتقاد و ايمان هم از امور قلبى است كه اكراه‏ و اجبار در آن راه ندارد.(3)
در «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» دو احتمال است:
جمله خبرى باشد و بخواهد از حال تكوين خبر دهد، و بفرمايد خداوند در دين، اكراه قرار نداده و نتيجه ‏اش حكم شرعى مى ‏شود: اكراه در دين نفى شده و اكراه بر دين و اعتقاد جايز نيست.
جمله انشايى باشد و بخواهد بفرمايد كه نبايد مردم را بر اعتقاد و ايمان مجبور كنيد، در اين صورت نيز نهى مذكور متكى بر يک حقيقت تكوينى است، و آن حقيقت این است که اكراه تنها در مرحله افعال بدنى اثر دارد، نه اعتقادات قلبى.(4)
بیانی دیگر؛
«لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ‏»؛ اكراه و اجبارى در دين نيست و امور مذهب، بر قدرت و اختيار مبتنى است نه بر إجبار، مانند آيه شريفه: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ‏»؛ اگر خدا مى ‏خواست مى ‏توانست تمام مردم روى زمين را به زور وادار كند ايمان بياورند، ولى چنين نكرد و آنان را آزاد گذاشت، تا به اختيار خويش ايمان آورند(5).(6)

بیان روایی
در روایت نیز آمده که «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» یعنی "لَا يُكْرَهُ أَحَدٌ عَلَى دِينِهِ"؛ کسی بر دینداری، اجبار نمی شود.(7)

مطلب دیگر؛
در اين كه آيه «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» در باره چه گروهی است، پنج قول است:
1. درباره اهل كتاب فقط كه از آن ها «جزيه» گرفته می شد.
2. درباره همه كفار ولى پس از آن با آيه قتال نسخ شد.(عالمان و اندیشمندان شیعی، قول به نسخ را قبول ندارند)
3. مراد اين است كه اگر كسى پس از جنگ وارد اسلام شد نگویيد كه به اكراه، اسلام را پذيرفته است، زيرا پس از جنگ وقتى به ميل و رضاى خودش مسلمان شد، اسلامش درست است و او مجبور نبوده است.
4. اين آيه در باره دسته ‏اى معين از انصار نازل شد.
5. هدف، دسته مخصوصى نيست بلكه بطور كلى معناى آيه اين است كه در دين كه يک مسئله اعتقادى و قلبى است، اكراه و اجبار نیست و بنده، آزاد و مخير است و اگر كسى را به گفتن شهادتين مجبور نمايند و او هم بگويد اين گفتن، دين نيست و متقابلا كسى را مجبور كنند و كلمه كفر آميز بگويد، كافر نخواهد بود؛ زيرا ايمان و كفر مربوط به زبان نيست و به قلب و باطن بستگى دارد و مقصود از دين هم همان دين معروف يعنى اسلام است يعنى دينى كه خدا، آن را برگزيده است.(8)

نکته ادبی
از جمله‏ «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِ»‏ كه علت عدم اجبار را بيان مى ‏كند، چنين بر مى ‏آيد كه‏ «فِي» در اين ‏جا به معناى «على» است يعنى؛ «لا إكراه على الدين». چنان‏كه در آيه 71 سوره طه: «وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ» «فِي» به معناى «على» است.
بنابراين، معناى آيه بدين ترتيب است: اسلام هيچ‏كس را مجبور نمى ‏كند [كه دين را بپذيرد]، بلكه كافر را تنها با دليل و برهان ملزم مى ‏سازد: «بگو: اين سخن حق از جانب پروردگار شماست هركه بخواهد ايمان بياورد و هركه بخواهد كافر شود».(9).(10)
لازم به ذکر است، در ادبیات عرب برای حرف جر «فی» ده نوع و قسم شمرده شده است: ظرفیه، مصاحبة و همراهی، تعلیل، استعلاء به معنای علی، مرادف باء، مرادف مِن، مرادف إلی، مقایسه، تعویض، توکید.(11)

مطلب دیگر؛
اجباری نبودن دین، تجویز کفر نیست؛ خداوند حق و باطل و سرانجام آن ها را مشخص فرموده است، لذا نیازی به اجبار نیست؛ این انسان ها هستند که به اختیار خود، مؤمن یا کافر می شوند.
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ‏ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون‏»؛ خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آورده‏ اند؛ آنان را از تاريكى ‏ها [ى جهل، شرك، فسق وفجور] به سوى نورِ [ايمان، اخلاق حسنه و تقوا] بيرون مى ‏برد. و كسانى كه كافر شدند، سرپرستان آنان طغيان گرانند كه آنان را از نور به سوى تاريكى ها بيرون مى ‏برند؛ آنان اهل آتش اند و قطعاً در آنجا جاودانه‏ اند.(12)
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً»؛ بگو: «اين حقّ است از سوى پروردگارتان! هر كس مى ‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود)، و هر كس می خواهد كافر گردد!» ما براى ستمگران آتشى آماده كرديم كه سراپرده ‏اش آنان را از هر سو احاطه كرده است! و اگر تقاضاى آب كنند، آبى براى آنان می آورند كه همچون فلز گداخته صورت ها را بريان مى‏ كند! چه بد نوشيدنى، و چه بد محل اجتماعى است‏.(13)

ممکن است کسی بگوید آیه «لا اکراه فی الدین» توسط آیه جهاد و قتال، نسخ شده است. در جواب باید گفت خیر؛ این نسخ، از نظر اندیشمندان شیعی مردود است.
علامه طباطبایی(ره) می گوید:
جمله «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي‏» تعلیل است برای جمله «لا إِكْراهَ‏ فِي الدِّينِ»؛ و قول به نسخ، فقط حکم (حرمت = لا اکراه) را برداشته ولی علت (روشن شدن حق و باطل، گمراهی و ضلالت) هنوز باقی است؛ و این که علت (روشن شدن حق و باطل، گمراهی و ضلالت) هنوز باقی است، به خاطر این است که برداشت شدنی نیست؛ لذا قابل نسخ نیست.(14)
ایشان در بیان دیگری چنین می آورند:
چون حق روشن است، بنا بر اين قبولاندن حق روشن، اكراه نمى ‏خواهد، و اين معنا چيزى است كه حالش قبل از نزول حكم قتال و بعد از نزول آن فرق پيدا نمى ‏كند؛ پس روشنايى حق، امرى است كه در هر حال ثابت است و نسخ نمى ‏پذيرد.(15)

ممکن است گفته شود، اگر انتخاب دین، اجباری نیست، پس چرا از اهل کتاب، جزیه گرفته می شود؛ آیا این اجبار در دین نیست؟
در جواب باید گفت جزیه گرفتن از اهل کتاب، با این آیه تعارض ندارد زیرا گرفتن جزیه در مقابل انتخاب دینشان نیست بلکه مالیاتی است که باید به حکومت اسلامی بدهند، کما این که مسلمان نیز با دادن مالیات و یا وجوهات شرعیه، به حکومت اسلامی کمک می کنند.
جزیه در قبال تامین مال و جان و... است زیرا اهل کتاب یا جزیه بدهند و یا مانند سایر مسلمانان باشند که هم وجوهات و مالیات بدهند و هم در زمان جنگ و جهاد، با رفتن به میدان جنگ، جانشان را به خطر بیندازند؛ ولی آن ها چنین نمی کنند و اگر در جامعه اسلامی جنگی رخ دهد، آنان وارد نمی شوند و این مسلمانان هستند که باید جان خودشان را به خطر بیندازند.
لذا در قبال این تامین جان و مال و... و نیز عدم شرکت در جنگ و جهاد، باید هزینه ای که حکومت اسلامی متقبل می شود را پرداخت کنند. این همان جزیه است.
بنابر این؛ جزیه در مقابل انتخاب دین نیست تا با آیه «لا اکراه فی الدین» تعارض داشته باشد.

چند نکته:
1- دین مجموعه از تعالیم و ارزش هاست، لذا نمی توان قسمتی از آن را گرفت و بقیه را رها کرد.
2- وظیفه عمومی مؤمنان، در مقابل اعمال ضد دینی دیگران، امر به معروف و نهی از منکر است (تذکر شفاهی و بیانی) که این هم مراتبی دارد.
3- دینداری آدابی دارد که با رعایت آن ها دینداری، معنا و تحقق می یابد.
4- حجاب جزو آداب دینی است ولی بین انجام محرمات، مخفیانه و یا به صورت علنی و آشکار، تفاوت هست. لذا گناه علنی و آشکار و در سطح جامعه، دیگر گناه شخصی و فردی نیست و جهات دیگری در آن مطرح است.
5- در جامعه اسلامی، نقص علنی آداب و ارزش های اسلامی، توهین و بی احترامی به دین الهی و به مسلمانان است. لذا اگر کسی نمی خواهد مسلمان باشد، حرفی نیست؛ ولی نباید (حق ندارد) به دین الهی و به مسلمانان، بی احترامی بکند.

بنابر این:
1. اصل ورود به دین و انتخاب آن، اجباری و زوری نیست، یعنی نمی توان کسی را بر دینداری اجبار کرد.
2. پس از ورود به دین، عمل به وظایف و آداب دینی، لازم است، ولی فرد دیندار، آن ها را بدون اختیار و از روی اجبار انجام نمی دهد بلکه در ترک و انجام آن ها اختیار دارد.
3. مسلمانی که آداب و وظایف دینی، مانند حجاب و... را رعایت نمی کند و برای کارش به این آیه استدلال می کند؛ استدلالی غلط و نادرست دارد و فهم صحیح از آیه ندارد.
4. یکی از مستنداتی که اهل کتاب می توانند در بلاد اسلامی بمانند و به آداب دینی خودشان عمل کنند، این آیه است؛ البته باید جزیه بدهند ولی جزیه در مقابل انتخاب دین نیست، بلکه به عنوان مالیاتی است که در قبال خدمات، به دولت اسلامی می دهند.
5. خداوند در قرآن کریم و در آیات متعدد، حق و باطل را معرفی و سرانجام آن ها (بهشت و جهنم) را مشخص کرده است تا هر کس خواست، با اراده و اختیار خودش آن ها را انتخاب کند.

پی نوشت ها:
1. بقره: 2/ 256.
2. طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات: ناصر خسرو ـ تهران، ج ‏2، ص 630.
3. طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، ترجمه موسوی همدانی، انتشارات: جامعه مدرسین، دفتر انتشارات اسلامی ـ قم، ج ‏2، ص 524.
4. همان.
5. يونس: 10/ 99.
6. طبرسی، تفسیر جوامع الجامع، حوزه علمیه قم، مرکز مدیریت ـ قم، ج ‏1، ص 140.
7. قمى، على بن ابراهيم‏، تفسير القمي‏، محقق: موسوى جزايرى، ناشر: دار الكتاب‏- قم‏، ج 1، ص 84؛ حویزی، تفسير نور الثقلين، مصحح: رسولی، ناشر: اسماعیلیان ـ قم، ج 1، ص 261.
8. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ‏2، ص 631.
9. کهف: 18/ 29.
10. مغنیه، التفسیر الکاشف، انتشارات: دار الکتب الاسلامی ـ قم، ج ‏1، ص 396.
11. ابن هشام، مغنی اللبیب، انتشارات مکتبة النجفی المرعشی، ج 1، ص 168.
12. بقره: 2/ 257.
13. کهف: 18/ 29.
14. ترجمه تفسیر المیزان، ج 2، ص 525.
15. همان.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=63939&p=1003131&viewfull=1#post10...