پرسش:
میخواستم بدونم اگه کسی پیدا بشه که چیزهایی که تا کنون شناخته براش احتمالی باشه و چیزی رو اجتناب ناپذیر ندونه ( یعنی منکر این باشه که اجتناب ناپذیر و محال از اصول فکری بشری هستن ) اون وقت چطوری میشه براش استدلال کرد که خداوند قابل اثباته؟ مثلا ممکنه شخصی اعتقاد داشته باشه که آتش همیشه میسوزونه ، ولی ممکنه شخصی اعتقاد داشته باشه که آتش به احتمال خیلی قوی میسوزونه! بعد از نفر اول بپرسن چرا اعتقاد داری که آتش میسوزونه و بگه چونکه هر آتشی دیدم سوزونده! از نفر دوم بپرسن تو چرا میگی به احتمال قوی میسوزونه ؟
و جواب بده چون قبلا بسیار چیزهایی دیدم که خلاف اون رو ندیده بودم و اعتقاد من این بود که خلاف اون چیزها محاله، مثلا هزار بار کلید فندک رو زدم و آتش روشن شد و اعتقاد پیدا کردم که محاله کلید رو بزنم و آتش روشن نشه ولی بعد مدتی خلافشو دیدم و متوجه شدم محال نبود ! پس نتیجه گرفتم چیزی که امروز محاله ممکنه فردا یا میلیارد ها سال دیگه محال نباشه ، بنابر این اعتقادم به محال و اجتناب ناپذیر بودن کاهش یافت و از اون جایی که محال یعنی نشدنی بدون احتمال شدن ! اعتقادم به مفهوم محال کاهش یافت ! خب به نظرتون حرف کدومشون درسته ؟ آیا معنا و مفهوم محال غیر از اینه که ما به هر چیزی که احتمالش خیلی کمه و عادت کردیم که نشدنیه میگیم محال ؟ لطفا در مورد محال و اجتناب ناپذیر توضیح بدید و بگین آیا اعتقاد به این مساله نقشی در باور به خدا داره یا نه !
پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:
باورهای آدمی از یک منظر به دو قسم تقسیم می شود: باورهایی که منطقاً یقینی هستند یعنی هم به درستی خودشان باور داریم و هم به این که خلافشان محال است باور داریم. مثلا باور به این که هر چهارپایی چهارپا دارد، یقین منطقی است چرا که هم به درستی خودش باور داریم و هم به محال بودن این که چهارپایی چهار پا نداشته باشد باور داریم. اما این که هر کلاغی لزوما یا تماما سیاه است و یا سیاه و سفید است، از قبیل قضایایی است که اگرچه به آنها باور داریم ولی به این که خلافش محال است باور نداریم و این احتمال را می دهیم که شاید روزی کلاغی مشاهده شود که مثلا سفید یا آبی باشد.
بسیاری از باورهای تجربی ما که برگرفته از مشاهدات فعلی ما هستند، از این قبیلند و همواره احتمال خلافشان متصور است؛ یعنی ممکن است روزی مصداقی پیدا شود که آن قاعده کلی سابق را نقض کند و به ما نشان بدهد که اینطور نیست که هر الف ب باشد. مثالی که شما درباره آتش و فندک زدید از این سنخ است؛ یعنی ما باور داریم به این که فندک با فشار دادن اهرمش روشن می شود اما با این حال، مطمئن نیستیم که فندک همیشه با فشار دادن اهرمش روشن می شود؛ چنانچه که مثال نقضش را هم مکررا تجربه کرده ایم. حتی در مورد آتش نیز می توان همین مطلب را گفت. در واقع، در این موارد، ذهن ما با ملاحظه مشاهدات سابقش، عادت می کند به این که حادثه الف و حادثه ب را همزمان ببیند. از این رو، بعد از مدتی وقتی الف را می بیند ناخودآگاه ذهنش به سمت ب سوق می یابد. او از این عادت و ضرورت روانشناختی به این نتیجه سوق می یابد که حتما در خارج نیز میان الف و ب ضرورت برقرار است؛ در حالی که واقعا معلوم نیست که الف و ب رابطه علّی و ضروری داشته باشند و کاملا ممکن است که تلازم آنها ناشی از این است که الف با ج رابطه علّی و ضروری دارد و چون ج گاهی با ب همراه است، پس الف و ب را غالبا متلازم می بینیم. اما کاملا ممکن است که گاهی ج با ب همراه نباشد پس در این صورت الف نیز با ب همراه نمی شود.
اما باورهای عقلی که تماما متکی به عقل هستند، برخلاف باورهای تجربی، یقینی هستند و مطمئن هستیم که هیچ گاه نقض نمی شوند. باور به این که دو امری که ضدّ همدیگرند هیچ گاه با هم در یک نقطه جمع نمی شوند، باوری یقینی و منطقی است چرا که اساسا امور ضدّ اموری هستند که هیچ گاه با هم در یک نقطه جمع نمی شوند. بنابراین، محمول این باور (هیچ گاه با هم در یک نقطه جمع نمی شوند) در موضوع (دو امری که ضدّ هستند) نهفته است و همین که آنها را به درستی تصور کنیم، فورا به آنها تصدیق می کنیم و خلافشان را محال می دانیم. در واقع، تنها در صورتی دو ضدّ در یک نقطه با هم جمع می شوند که آن دو حقیقتا ضدّ همدیگر نباشند؛ و این خلاف فرض ما در موضوع است. بنابراین، در باورهای یقینی مطمئنیم که خلافشان محال است اما در باورهای تجربی، مطمئن نبودیم که خلافشان محال است جز این که صرفا به لحاظ روانشناختی به آن باور عادت کرده بودیم.
در مورد آتش و سوزاندن نیز باید گفت اگر کسی سوزاندن را یکی از مقومات و ذاتیات آتش بداند، در این صورت، محال است که آتش نسوزاند و اگر روزی آتشی دیدیم که نسوزاند، مطمئنا حکم می کنیم که آن چیز حتما آتش نیست چرا که آتش یعنی سوزاندن. اما اگر کسی سوزاندن را از مقومات ذاتی آتش نداند، می تواند معتقد باشد ممکن است گاهی آتش نسوزاند چرا که اگرچه ما عادت کرده ایم آتش را با سوزاندنش مشاهده کنیم اما کاملا معقول است که آتش باشد اما نسوزاند. از این منظر، آتش و سوزاندن دو امر ملازمند اما معلوم نیست که همیشه ملازم باقی می مانند چرا که تجارب سابق ما صرفا به ما می گوید آتش تاکنون می سوزانده اما به ما نمی گوید که در آینده نیز همیشه می سوزاند.
کوتاه سخن این که باورهای آدمی انواع مختلفی دارند و برخی از آنها یقینی هستند و برخی ظنّی. این که برخی از باورهای ما ظنّی هستند، نمی تواند این امر را اثبات کند که ما هیچ باور یقینی نداریم. همچنین، این که برخی از باورها یقینی هستند، نمی تواند این امر را اثبات کند که ما هیچ باور ظنّی نداریم. بنابراین، برای پرهیز از شکاکیت، می بایست حدود معرفتی خودمان را بشناسیم تا انتظارات متناسب با آن را برای خودمان تعریف کنیم. اگر به حدود معرفتی خودمان آگاهی نداشته باشیم و انتظارات گزافی از خود داشته باشیم، بعد از مدتی دچار سرخوردگی معرفتی و شکاکیت می شویم در حالی که اگر از ابتدا می دانستیم که مثلا در حوزه علوم تجربی قرار نیست به یقین دست یابیم و همواره احتمال خلاف متصور است، پس با نقض باورهای تجربی و عادات ذهنی خودمان به شکاکیت نمی رسیدیم.
اما در مورد باور به وجود خداوند گفتنی است که به باور فلاسفه و متفکران الهی، باور به وجود خداوند از قبیل باورهای یقینی است که احتمال خلاف در آن متصور نیست چرا که مستند به مقدمات یقینی و در یک قیاس صحیح به این باور رهنمون شده ایم. مثلا در برهان امکان و وجوب، از موجود ممکن الوجود و اصل نیازمندیش به علت، به اثبات وجود خداوند می رسیم. هر یک از این مقدمات یقینی هستند و اینطور نیست که خلافشان متصور باشد. در واقع، این باورها تجربی نیستند و اینطور نیست که از طریق عادت ذهنی به آنها معتقد شده باشیم. اصل علیت و نیازمندی ممکن به علت امری بدیهی و عقلی است، خواه ذهن ما به آن عادت کند یا نکند.
برای مطالعه بیشتر، رک:
معلمی، حسن، نگاهی به معرفت شناسی در فلسفه غرب، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
معلمی، حسن، معرفت شناسی در فلسفه اسلامی، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
حسین زاده، محمد، منابع معرفت، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=60953&p=1002080&viewfull=1#post10...