پرسش:
گفته میشه روح در چهار ماهگی به جسم جنینی رحم دمیده میشه؟
سوال بنده این است که این روح از کجا میاد؟ اگر روح را غیر مادی فرض کنیم پس منشاء آن باید از عالمی غیر ماده باشد. آیا همین طور است؟
اما بنابر حرکت جوهری روح به همراه جسم تشکیل میشه یعنی خاستگاه روح از جسم انسان هست و روح انسان حاصل تکامل جسم انسان میباشد.
با در نظر گرفتن حرکت جوهری باز سوال مطرح میشود که منظور از اینکه روح حاصل جسم باشد یعنی چه؟ آیا مقداری از جسم تبدیل به روح میشود؟(همانند نظریه نسبیت خاص که ماده و جرم به انرژی تبدیل میشود و مثلا رد ستارگان مقداری از جرم ستاره به انرژی تابشی تبدیل میشود؟)
چگونه هست که با تکامل جسم درون رحم روح حاصل میشود؟
پاسخ:
بر اساس نظریه حکمای اسلامی که از کلام خداوند استنباط می شود، ارتباط روح و بدن، ارتباطى متقابل، ژرف و در اصل هستى است. در این نظریه، دیگر سخن از تعلق روح به بدن و فعلیت روح پیش از بدن نیست، بلکه ماده در ذات خود و جوهریت خود اشتداد پیدا مىکند، پیش مىرود و به درجهاى از وجود مىرسد که به حسب آن درجه، غیرمادى و غیرجسمانى است و آثار خواص روحى مربوط به آن درجه است. بنابراین، سخن از یگانگى روح و بدن است.(1)
توضیح بیشتر در این زمینه:
صدر المتألهین بر این باور است که حدوث نفس جسمانی است. این نظریه مورد پذیرش اکثر حکیمان بعد از ایشان قرار گرفته است. بر اساس این نظریه، نفس همراه با پیدایش بدن و به تدریج خلق میشود؛ یعنی همانگونه که خلقت بدن تدریجی است، ابتدا نطفه، سپس خون بسته و در نهایت کامل میشود؛ نفس نیز ابتدا همان صورت جمادی است و در نهایت کامل میشود. به بیان فلسفی نفس در ابتدای حدوث، جسمانی است و در اثر حرکت جوهری و سیر تکاملی، به درجهی تجرد و روحانیت میرسد.
این نظریه به نظریه «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» معروف است. نظریهی حدوث جسمانی نفس در واقع یکی از زیر بناییترین مسائل انسانشناسی در حکمت متعالیه است. جسمانیة الحدوث بیان دوم و نتیجهی حرکت جوهری نفس است؛ یعنی نفس از طریق حرکت جوهری، با حفظ وحدت و کمالات گذشته خود، به کمالات جدید دست مییابد. در واقع جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء بودن نفس بیان کننده نحوهی تکامل و رسیدن نفس، به مقام «جامعیّت وجودی» است؛ مقامی که نفس در آن مقام، از «مادیت» تا «تجرد» کشش وجودی دارد. (2)
بنابر این روح هيچگاه وارد بدننمی شود. روح و بدن، دو مرتبه از يك حقيقتند؛ لذا روح نه داخل بدن است نه خارج از بدن، بلكه روح، حقيقت بدن يا به عبارتی باطن بدن است. رابطهی بين روح و بدن مثل رابطهی صور ذهنيّه است با اراده. صور ذهنيّه، چيزی جز ظهور اراده نيست؛ يعني خود اراده است كه در مرتبهی وجودی پايينتری به صورت صور ذهنيّه ظاهر میشود. بدن نيز تنزّل يافتهی خود روح است.
حاصل سخن اینکه:
انسان در مرحله ی عنصری كه به عنوان مادّهی غذايی وارد بدن والدين میشود دارای نفس جمادی است و در مرحلهی نطفگی و علقه و مضغه بودن دارای نفس نباتی است و در مرحلهای كه دارای حركت ارادی میشود واجد نفس حيوانی است. بنابراين، جنين انسان از بدو پيدايش دارای نفس و حيات است ولی در حدود چهار ماهگی به مرتبهای از نفس میرسد كه بعد از آن، وجههی انسانی آن قویتر میشود و قابليّت انسان بالفعل شدن آن به حدّ نصاب میرسد؛ لذا جنين بعد از اين مرحله در حكم بشر عادی بوده مشمول احكام حقوق بشر اسلامی میگردد. (3)
در برخی روایات آمده است که خلقت روح مقدم بر بدن عنصری است آیا این دیدگاه منافاتی با روایات ندارد؟
پاسخ: اين تقدم و قبليت، تقدم و قبليت زمانی نيست، تا با حدوث ارواح پس از ابدان منافات داشته باشد، بلکه رتبی است و تنها از اين نکته حکايت میکند که ارواح به عالم اجسام تعلق ندارند.
جناب ملاصدرا (رحمهالله علیه) نیز ضمن نقل رواياتی که مؤيد نظريهی افلاطون هستند و ظاهر آنها قديم بودن نفس انسانی است، دربارهی اين گونه روايات میگويد: شايد مراد و مقصودِ از اينگونه احاديث، موجود بودن نفوس بشری قبل از بدن، به حسب اين تعيينات جزئيه نباشد.
وی میگويد: برای نفس، کينونت و وجودی قبل از بدن و وجودی در عالَم شامخ الهی است (4)
بر اين اساس؛ مراد از وجود نفس قبل از بدن، وجود عقلی نفس باشد که قبل از اوست و حقيقت و علت نفس است. اين را نيز میدانيم که علت همان معلول است، اما به وجود اشد، و معلول همان علت است ولی به وجود ضعيف.
نتيجه اين که « النفوس قبل الابدان لا بما هی نفوس بل بما هی موجودة بوجود عقلی» نفوس انسانی قبل از بدن ها موجود بودند اما نه به وجود جزئی بلکه به وجود عقلی (یا همان هویت کلی) موجود بودهاند.(5)
در مطالب پیشین عرض شد که روح و بدن دو مرتبه از یک حقیقتاند حال این پرسش ایجاد میشود: اینکه میگویند عرفا بعضی اوقات بصورت اختیاری روح از بدنشان جدا میشود آیا به معنی تفاوت و جدایی روح با جسم نیستند؟
برای پاسخ به این پرسش لازم است که چند مطلب دربارهی رابطهی روح و بدن تقدیم حضور گردد.
الف- روح، حقیقتی مجرّد (غیر مادّی) بوده ، هیچگاه در عالم مادّه داخل نمیشود ؛ لذا روح ـ بر خلاف تصوّر عمومی ـ داخل بدن نیست تا هنگام خواب یا مرگ طبیعی یا موت اختیاری یا موت موقّت، از آن خارج گردد.
ـ از طرف دیگر، روح خارج از بدن نیز نیست؛ چون خارج شیء مادّی نیز عالم مادّه است.
برای اینکه این دو مطلب وضوح بیشتری پیدا کنند از مثالی مدد میجوییم. امیر مومنان علی(علیه السلام) فرمودند:
« الرّوح فی الجسد کالمعنى فی اللّفظ »روح در بدن مانند معنی است در لفظ. (6)
روشن است که معنی داخل کلمه نیست، امّا بیرون آن هم نیست بلکه معنی در عالم ذهن و کلمه در عالم خارج است؛ امّا یک نحوه ارتباط خاصّ بین کلمه و معنی موجود است که چنین رابطهای بین دو امر مادّی مشابه ندارد. رابطهی روح و بدن نیز به همین صورت است، یعنی بدن در عالم مادّه و روح در عالم فرامادّی است لکن بین این دو، یک نحوه ارتباط وجود دارد که از آن تعبیر میشود به ارتباط ظاهر و باطن، چرا که روح در حقیقت صورت غیبی و باطنی همان بدن است. یعنی یک حقیقت به نام انسان وجود دارد که ظاهرش را بدن و باطنش را روح یا نفس میگویند. در یک مثال دیگر میتوان رابطهی روح و بدن را تشبیه کرد به رابطهی اراده و صور ذهنی انسان. وقتی انسان میخواهد موجودی را تصوّر نماید به محض اراده نمودن، آن صورت ذهنی ظاهر میشود. لذا این صورت ذهنی در حقیقت چیزی نیست جز ظهور ارادهی انسان و اراده، باطن و حقیقت همین صور است. نسبت روح به صورت ظاهری بدن نیز به همین نحو است، با این تفاوت که صور ذهنی تنها صورتند و مادّه ندارند ولی بدن انسان افزون بر صورت (شکل)، مادّه (گوشت و پوست و استخوان و … ) نیز دارد. از اینرو همانگونه که موقع انصراف اراده، صور ذهنی غایب میشوند، اگر روح نیز از بدن مادّی منصرف شود ، صورت آن برداشته شده تنها مادّهاش میماند لذا موقع مرگ، بدن ، صورت خود را از دست داده شروع به تجزیه میکند.
با این بیان معلوم گشت که روح و بدن (صورت بدن) دو چیز نیستند بلکه یک حقیقتند که دارای دو مرتبهی ظاهر و باطن هستند و معنی ندارد که دو مرتبه از یک حقیقت، از همدیگر جدا شوند. لذا هنگام مرگ، آن چیزی که از انسان جدا میشود روح یا بدن نیست بلکه مادّه است که از انسان جدا میگردد یا انسان است که از مادّه جدا میشود. پس انسان هنگام مرگ با روح و بدنش عالم مادّه را رها میکند و آنچه از او میماند گوشت و پوست و استخوان است که مادّهی بدن انسان بودند. لذا در هیچ جای قرآن کریم نداریم که خداوند متعال بفرماید ما روح شما را از بدنتان جدا میکنیم بلکه همواره سخن از این است که ما شما را تمام و کمال قبض میکنیم و برمیگیریم. در روایات اهلبیت (علیهالسلام) نیز وارد شده که انسان در عالم برزخ بدنی دارد شبیه همین بدن دنیایی، لکن بدون مادّه.
پس ارتباط روح و بدن نه تنها در خواب یا موت اختیاری یا موت موقّت قطع نمیشود که حتّی در هنگام مرگ طبیعی نیز چنین امری رخ نمیدهد؛ بلکه اساساً جدایی این دو از یکدیگر غیر ممکن بوده ، جدایی یک چیز از خودش محسوب میشود. امّا اینکه مردم خیال میکنند موقع مرگ روح از بدن مفارقت میکند، ناشی از این است که بدن را همان گوشت و پوست و استخوان میپندارند.
برای مطالعه بیشتر ر.ک: محمد بهشتى- کیفیت ارتباط ساحت هاى وجود انسان
پی نوشت:
1. برگرفته از: محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج12، ص219، ذيل آيه 2 نحل
2..تبیین حرکت جوهری:
نطفه، کمالات پی در پی جوهری خود را از مبدأ فعّال دریافت میکند. نخستین کمال جوهری، صورت معدنی است که حافظ ترکیب و مفید مزاج است. پس از آن کمالات جوهری، نباتی، حیوانی است که به ترتیب اشتداد و قوّت مییابد تا اینکه از مادیت خارج و مجرّد میشود.
البته تجرّد او ابتدا از نظر ذات، سپس از نظر ادارک، تدبیر، فعل و تأثیر نیز از ماده مجرّد میگردد و برتری مییابد؛ پس جوهر نفسانی به تدریج کمال مییابد؛ هر مرتبه جدید، همه قوا و نیروهای مراحل قبل را همراه با زیادی داراست.
قوا نیز برحسب تجدد شدت و کمال جوهر، جدید میشوند. بعضی از حکیمان برای بیان حالات استکمالی نفس، تمثیل زیبایی آوردند که مانند ذغالی است که ابتدا به واسطه آتش گرم، سپس سرخ و در نهایت شعلهور و سوزنده میگردد. حالت سوم(شعلهور شدن) دو خاصیت قبلی (گرمی و سرخی) را نیز دارد؛ همانگونه که نور شدید مراتب نورهای پایین را دارد.
اشتمال مراتب بالا نسبت به کمالات پایین، نظیر اشتمال مرکب بر اجزا، یا اشتمال مقدار بر اجزای وهمی نیست؛ بلکه از نوع اشتداد وجودی است که مراتب بالا واجد همه کمالات وجودات پایین است؛ یعنی با اشتداد نیروها و برتری وجودی، آثار نیز فزونی مییابد؛ تا جایی که از وجود فانی منتقل و تبدیل به وجود باقی میشود و ذاتش از مفارقات میگردد و از جانب خود جانشین و واسطهای برای تدبیر امور اجسام قرار میدهد.[ صدرا، محمد بن ابراهیم، الاسفار الاربعة، ج 8، ص 147- 148، مصطفوی، قم، چاپ اول، 1368ش.]
3. برگرفته از: محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج13، ص212، ذيل آيه 85 اسراء.
4. «کل ذلک يفيد أن للنفس کينونة قبل البدن و وجودا في العالم الشامخ الإلهی - و أن لها عودا و رجوعا إلي ما هبطت منه و طلوعا لشمس حقيقتها...» (الحکمه المتعاليه فی الاسفار العقلية الاربعة، ج 8، ص 358)
5. نک: حيدری، کمال، بحوث فی علم النفس الفلسفی، ص 194 و 195.
6. مستدرک سفینه البحار ، ج۴ ، ص ۲۱۷
http://www.askdin.com/showthread.php?t=59291&p=997176&viewfull=1#post997176