پرسش:
هدف خدا از خلقت انسان چيست؟ آيا در جهت يك بازي يا سرگرمي خودش بوده يا نه به ما نياز داشته، يا دليل ديگري دارد؟ و اصلا هدف خود ما چيست؟ اگر بهشت است خب آخرش که چي بشود؟ ما كلي غربي ها را نقد ميكنيم كه تنها به فكر لذت دنيا هستند در حالی که بهشت ما نسخه اي بزرگ از غرب است كه تمام لذات دنيوي را دارد به علاوه یک سری نعمت های دیگر. اگر هم هدف انسان، لقاءالله است این هم به نظر بازی با الفاظ بوده و درک درستی از آن نداریم؛ علاوه بر اینکه باز هم این سوال پیش می آید که آخرش که چی؟


پاسخ:
سوال شما در حقیقت دو بخش دارد:
یکی چرایی آغاز آفرینش
یکی فرجام و مقصد و هدف نهایی انسان

برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:
خداوند بی نیاز مطلق است: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد»؛ اى مردم شمائید که نيازمند به خداوند هستید، و تنها خداوند است كه بى‏نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است.(1)
پس طبیعتا هیچ هدفی برای خودش از بابت خلقت ندارد(2) بلکه آفرینش لازمه ذات و صفات اوست؛ مثل رودخانه که برای خودش جاریست، نه برای درختان و گیاهان، این جریان داشتن، لازمه ذات اوست تا رودخانه باشد، اما طبیعتا گیاهان و درختان در مسیر رودخانه هم از آن بهره می گیرند.

یا مثل حاتم طائی که جود و سخاوت جزء ذاتش است طبیعتا وقتی فقیری ببیند به او می بخشد، نه اینکه دنبال هدفی باشد، بلکه چون جواد و بخشنده است این صفت درونی او، او را وادار به بخشش می کند، لذا اگر حاتم طائی به کسی چیزی بخشید جای سوال ندارد که چرا بخشید؟ اما اگر فقیری از کنار او رد شد و او به آن فقیر چیزی نبخشید سوال پیش می آید که او که جواد است چرا نبخشید؟

خدایی که از هر لحاظ، چه علم، چه قدرت، چه خیرخواهی در بی نهایت است طبیعتا باید فیضش جاری شود، پس اگر خلق کرده جای سوال ندارد، اگر خلق نکرده بود جای سوال داشت.
با این اوصاف روشن میشود خداوند نه بی جهت و از روی سرگرمی، و نه از روی نفع بردن ما را خلق نکرده است، بلکه این خلق کردن لازمه ذات او با این اوصاف است.

نکته دوم:
خداوند اگرچه خارج از ذات خود هدفی برای آفرینش ندارد، اما تمام مخلوقات هدفمند آفریده شده اند و از هر کدام هدفی انتظار می رود که ابزار مناسب برای رسیدن به آن هدف در ایشان قرار داده شده است:
«رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»؛ پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده سپس هدايت كرده است‏.(3)

در این میان هدف انسان رشد و تکاملی به سوی خداوند است که نامحدود بوده و انتها ندارد، بهشت هرگز هدف انسان نیست، بهشت خانه ابدی انسان است:
«إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرار»؛ اين زندگى دنيا متاعى است و خانه آخرت خانه قرار و دوام است.(4)

اما هدف انسان خود خداوند است، اینکه می بینید خداوند بیشتر به بهشت وعده داده است به خاطر ذائقه مخاطب است، نه اینکه هدف انسان بهشت باشد، بلکه رسیدن به مقام رضوان الهی هدف بوده و بالاترین نعمت بهشت به شمار می رود:
«وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيم‏»؛ خداوند به مردان و زنان باايمان، باغهايى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و مسكن‏هاى پاكيزه‏اى در بهشتهاى جاودان (نصيب آنها ساخته) و (خشنودى و) رضاى خدا، (از همه اينها) برتر است و پيروزى بزرگ، همين است‏.(5)

علت خسته شدن انسان از دنیا و اینکه می گوییم آخرش که چی به خاطر این است که تمام نعمت های دنیوی محدود بوده و حس بی نهایت طلبی انسان را ارضاء نمی کنند و انسان با رسیدن به دنیا دیگر هدفی ورای آن ندارد و دچار خستگی و پوچی میشود، به همین خاطر انسان های متوسط کمتر از انسان های ثروتمند دچار احساس پوچی میشوند، چون در زندگی شان هدف دارند؛ انسان اگر در دنیا هدف نداشته باشد زندگی اش دچار پوچی خواهد شد، انسان هایی که اهداف مادی را هدفگذاری کرده اند با رسیدن به آنها دچار احساس پوچی و خستگی میشوند.

وگرنه انسان که هرگز طالب نیستی و نداری نیست، بلکه میل به داشتن و دارا بودن در ذات هر انسانی وجود دارد، پس اگر بعد از رسیدن به یک هستی از آن خسته می شود سرّش این است که آن هستی، مطلوب واقعی او نیست، وگرنه دليل ندارد انسان به چيزى برسد كه آن چيز يا عين خواسته نهايى اوست يا پيوندى با خواسته نهايى او دارد (يعنى جنبه كرامت اللّهى دارد) و از آن خسته شود. انسان وقتى به آن هدف واقعى مى‏ رسد، معنى ندارد از هدف خودش تنفر پيدا كند. انسان از چيزى تنفر پيدا مى‏ كند كه هدف واقعی اش نيست.(6)

توضیح بیشتر اینکه نفس انسان بی نهایت طلب است و هرگز امور محدود نمی توانند او را اقناع کنند چیزی می تواند مانع خستگی و یکنواختی شود که آن هم مانند میل درونی انسان بی نهایت باشد، به همین خاطر انسانهای عارف و عاشق هرگز احساس پوچی نمی کنند، امثال امام خمینی(ره) و آیت الله بهجت(ره) و ... چرا که خداوند نامحدود است. بنابراین اینکه این نعمت ها عنوان کرامت الهی دارند مانع خستگی انسان میشود.

البته حقیقت مسئله از سنخ مسائلی است که انسان باید تجربه کند، تبیین تئوری آن خیلی دشوار است و کسانی که آن را تجربه نکرده باشند نمی توانند آن را درک کنند؛ شاید نزدیک ترین مفهوم به حقیقت مسئله، بحث عشق باشد، می بینید که عشق در زندگی موجب میشود نه خستگی باشد، نه ملالت و نه تکراری و پوچی! اگرچه عشق های دنیوی به علت اینکه انتها دارند کاملا شبیه به عشق به خدا نیستند اما میتوان تا حدی برای روشن شدن مسئله کمک کنند.

دنیا با آخرت خیلی متفاوت است، دنیا خودش به خاطر مظاهر و جلوه هایش انسان را از یاد خدا غافل می کند به همین خاطر برای مومن هم آخرت که عالم لقاء الله است شیرین تر از دنیاست، دنیا به خاطر قوانینش و به خاطر مظاهرش کشش آن را ندارد به همین خاطر مردم از آن خسته میشوند، اما قطعا و یقینا آخرت اینگونه نیست آخرت نعمت عشق الهی از هیچ کدام از نعمت های بهشتی جدا نیست، تمام نعمت هایش انسان را به یاد خدا می اندازد، اینکه چطور است را ما دقیقا نمی فهمیم، ما از درک حقیقت آخرت خیلی فاصله داریم.

اما می فهمیم که خالق ما تضمین کرده که هرگز از آنجا خسته نشده و درخواست انتقال به جای دیگر را نخواهید داشت، انسان ها شاید در دنیا بیشتر به دنبال نعمت های بهشتی باشند اما وقتی وارد بهشت شدند برای همه آنها رضوان الهی و لقاء الله بالاترین نعمت خواهد بود، اینجا در دنیاست که جز تعداد اندک، درکی از آن حقیقت ندارند و لذا قرآن هم با ذائقه دنیوی آنها بیشتر از نعمت های مادی بهشت سخن گفته است، اما وقتی بعد از مرگ پیراسته شده و وارد بهشت شدند حقیقت را درک خواهند کرد و جز خداوند را طلب نخواهند کرد.

در هر صورت حقیقت این عشق و رنگ و بویی که این مسئله به زندگی ما خواهد داد برای کسیانی که طعم آن را نچشیده اند سخت است، من فقط به یک روایت از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در مورد حضرت شعیب(علیه السلام) اشاره می کنم، شاید راهگشا باشد:
«بكى شعيبٌ عليه السلام مِن حُبِّ اللّه ِ عزّ و جلّ حتّى عَمِيَ ، فردَّ اللّه ُ عزّ و جلّ علَيهِ بَصرَهُ ، ثُمَّ بكى حتّى عَمِيَ فردَّ اللّه ُ علَيهِ بَصرَهُ، ثُمَّ بكى حتّى عَمِيَ فَردَّ اللّه ُ علَيهِ بَصرَهُ ، فلَمّا كانتِ الرّابعَةُ أوْحى اللّه ُ إلَيهِ : يا شُعيبُ ، إلى مَتى يكونُ هذا أبدا مِنكَ ؟! إنْ يَكُنْ هذا خَوفا مِن النّارِ فَقَد أجَرْتُكَ ، و إنْ يَكُنْ شَوْقا إلى الجَنّةِ فَقد أبَحْتُكَ . قالَ : إلهي و سَيّدي ، أنتَ تَعلَمُ أنّي ما بَكَيتُ خَوفا مِن نارِكَ و لا شَوْقا إلى جَنَّتِكَ ، و لكنْ عُقِدَ حُبُّكَ على قَلبي فلَستُ أصْبِرُ أو أراكَ . فأوحى اللّه ُ جلّ جلالُهُ إلَيهِ : أمّا إذا كانَ هذا هكذا فمِن أجْلِ هذا ساُخْدِمُكَ كَليمي مُوسى بنَ عِمْرانَ»(7)

ترجمه: «شعيب عليه السلام از عشق خداوند عزّ و جلّ چندان گريست كه نابينا شد، اما خداوند بينايى او را برگرداند. او باز گريست، چندان كه باز بينايى اش را از دست داد. دو مرتبه خداوند بينايى اش را به او بازگرداند. شعيب باز هم آنقدر گريست كه چشمانش كور شد و بار ديگر خدا بينايش كرد. مرتبه چهارم، خداوند به او وحى فرمود: اى شعيب! تا كى اینگونه گریه خواهی کرد؟ اگر از بيم آتش مى گريى تو را امان دادم و اگر به شوق بهشت است آن را ارزانيت داشتم. شعيب عرض كرد: معبودا! و سرورا! تو مى دانى كه گريه من نه از بيم دوزخ توست و نه به شوق بهشتت، بلكه دلم بسته عشق و محبّت تو گشته است، پس، صبورى نتوانم كرد، تا آن كه تو را ببينم. خداوند، جلّ جلاله، به او وحى فرمود: حال كه اينچنين است، پس بدين سبب هم سخن خودم موسى بن عمران را خدمتگزار تو خواهم كرد.

بنابراین اگر کسی نتوانست چنین مسئله ای را تصور کند میتواند به وعده الهی که دروغی در آن نیست تکیه کند که می فرماید: اهل بهشت علی رغم اینکه برای ابد در بهشت خواهند ماند، هرگز از آن خسته نشده، و هرگز تقاضای کوچ از آنجا را نمیکنند:
«خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً»؛ آنها جاودانه در آن خواهند ماند و هرگز تقاضاى نقل مكان از آن جا نمى‏ كنند(8)

پس ولو آنکه ما نتوانیم بهشت را با وضعیت دنیوی خودمان مقایسه کنیم، به وعده خدایی که شناخت جامع از ما و اوضاع بهشت دارد اعتماد می کنیم؛ وعده او نشان می دهد ما در آخرت حیات انسانی حقیقی خواهیم داشت که خستگی در آن نیست.


پی نوشت ها:
1. فاطر:15/35.
2. ربانی گلپایگانی، علی، قواعد الکلامیه، مؤسسة الإمام الصادق ع‏، قم، چاپ اول، 1418ق، ص158.
3. طه:50/20.
4. غافر:39/40.
5. توبه:72/9.
6. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، ج4، ص767و768
7. صدوق، علل الشرایع، كتاب فروشى داورى‏، قم، چاپ اول، 1385ش، ج1، ص57.
8. کهف:108/18.