پرسش:
فلسفه تلقین میت چیست و چه فایده ای برای مرده دارد؟
پاسخ:
یکی از مستحبات و آداب دفن میت، تلقین او در قبر است:
«بعد از گذاشتن او را در لحد، ولىّ او یا کسى که از جانب او مأذون باشد؛ میت را تلقین کند به اعتقادات حقه و ولایت ائمه(علیهم السلام) به طریقى که در روایات وارد شده است. و بهتر این است که دهان خود را نزدیک گوش میت برده، دست راست خود را بر دوش راست او گذاشته به دست چپ خود شانهى چپ را به قوّت گرفته و به شدّت حرکت دهد او را؛ پس بگوید سه مرتبه: یٰا فُلٰانَ بْنَ فُلٰان، اسْمَعْ، افْهَمْ. پس بگوید: اللّٰهُ رَبُّکَ وَ مُحَمَّدٌ نَبِیُّک...»[1]
در مورد منبع این فتوا، به نظر میرسد هر چند در روایات، تمام این خصوصیات بیان نشده است، ولی اصل حرکت دادن شانههای میت در هنگام تلقین آمده است.[2]
اما در مورد اینکه با جدا شدن روح از بدن، چرا مرده را تلقین داده و بدنش را تکان میدهیم؟ با اینکه درک و فهم مربوط به روح است و بدن مرده درک و فهم ندارد؟!
در پاسخ باید گفت؛ روح و نفس انسان از شگفتآورترین موجودات عالم هستی است. فهم تمام اسرار روح برای انسان مشکل بلکه شاید غیر ممکن باشد. قرآن کریم میفرماید: «و در باره روح از تو میپرسند، بگو: روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است، و به شما از دانش جز اندکى داده نشدهاید.»[3]
پرسشهای گوناگونی در مورد روح مطرح است؛ مثلاً اینکه آیا روح دارای مراتب است یا نه؟ روح دارای چند مرتبه است؟ مراتب روح چگونه است؟ رابطه روح و بدن چگونه است؟ آیا با مردن تمام مراتب روح از بدن و جسم مفارقت میکند یا برخی از مراتب روح در بدن میماند؟
آنچه به صورت اختصار در اینجا میتوان اشاره کرد این است که بر اساس منابع دینی و نیز مبانی فلسفی به صورت قطعی نمیتوان گفت که به مجرد مردن، رابطه نفس با بدن به صورت کامل قطع میگردد، بلکه این رابطه میتواند به صورت ضعیف استمرار داشته باشد.
بر اساس برخی روایات – مانند روایت ناظر به تکان دادن میت - روح حتی بعد از مرگ نیز تا مدتی دلبستگی به جسم دارد.
در همین راستا اسحاق بن عمار میگوید:
از امام کاظم(علیه السلام) پرسیدم آیا مؤمن نسبت به کسانی که به زیارت قبرش میروند، واکنشی نشان میدهد؟!
امام فرمود: بله و تا زمانی که نزد قبر او هستند، با آنها انس میگیرد [و خوشحال است] و زمانی که از نزد قبر او میروند دچار وحشت [و تنهایی] میگردد. [4]
بنابراین از نظر روایات رابطۀ نفس و بدن بعد از مرگ نیز - هر چند به صورت ضعیف - استمرار دارد؛ نهایت اینکه این ارتباط در اوائل مرگ قویتر است که به همین دلیل در تلقین، برای توجه بیشتر میت به محتوای گفتار، بدنش را حرکت میدهند.
از نظر مبانی فلسفی نیز رابطۀ روح و بدن پس از مرگ به صورت کامل قطع نمیشود.
حکیم سبزواری در این زمینه میگوید:
«با مرگ، علاقۀ نفس با بدن به طور کامل قطع نمیشود، بلکه مادامی که اثر بدن باقی است، علاقۀ نفس با بدن نیز باقی است و به همین جهت، در شریعت به زیارت اهل قبور دستور دادهاند.» [5]
وی پس از این ادعا این مطلب را هماهنگ و موافق با مبانی حکمت متعالیه میداند و در تبیین آن میگوید: «همانگونه که در طرف حدوث و پیدایش [نفس]، مقام طبع بدنی (صورت منوی) از مراتب نفس و اشراق و طلیعه آن است، در طرف زوال و افول نیز مقام طبع بدنی از مراتب نفس میباشد.» [6]
در توضیح این مطلب میگوییم بر اساس مبانی حکمت متعالیه، حدوث و پیدایش نفس جسمانی است؛ یعنی نفس در ابتدا جسمانی است و در اثر حرکت جوهری مراحل کمال را طی میکند و از مرحله جمادی به نباتی، حیوانی و سپس به تجرد انسانی میرسد؛ بنابراین همانگونه که در طرف پیدایش، مرحلۀ جمادی از مراحل نفس محسوب میشود؛ در طرف افول و پایان زندگی مادی نیز بدن مادی پس از مرگ نیز از مراتب نفس به حساب میآید. بنابراین از آنجا که بدن پس از مرگ دارای مراتب است، این ارتباط نیز دارای مراتب است.
نتیجه اینکه هر چند برای ما امکان ارتباط مستقیم با روح پس از مرگ وجود را ندارد؛ ولی بر اساس منابع دینی و مبانی فلسفی، ارتباط روح با بدن پس از مرگ نیز استمرار دارد. بنابراین ما نیز با تکان دادن جسمی که هنوز روح به او دلبسته است به صورت غیر مستقیم میتوانیم با روح او ارتباط برقرار کنیم.
نکته مهم دیر این که شخصی که از دنیا میرود و متوجه مرگش میشود هراسان است؛ ترس از مواجه شدن با فرشتگان مرگ؛ جدا شدن روح از بدن - تا آن زمان تجربه نکرده بود -؛ ترس از وارد شدن در قبر و مواجه شدن با فرشتگان مأمور.
بر این اساس، در روایت آمده است: هنگامى که برادر مؤمن خود را به طرف قبر میبرید او را ناگهان داخل قبر نگذارید و بدین وسیله قبر را بر وى دشوار و سخت مگردانید، بلکه میّت را در فاصله دو یا سه ذراعى[7] قبر از قسمت پایین قرار بده تا آمادگى پیدا کند سپس او را در لحد قبر قرار بده و اگر بتوانى صورتش را به خاک و روى زمین بچسبانى پس صورتش را برهنه کن و روى خاک بگذار و سزاوار است ولىّ میّت در کنار سر او باشد و از شیطان به خدا پناه برده و سپس فاتحة الکتاب و معوّذتین (سورههای فلق و ناس) و قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ و آیة الکرسى را قرائت کند و پس از آن عقائد حقّه را به زبان آورده و به یک یک از ائمّه(علیهم السلام) اقرار کند تا برسد به صاحب امر حضرت امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه).[8]
و نیز گفته شده؛ میت را تکان داده و به او تفهیم کند که کجا است. به او بگوید توجه داشته باش، حواس خود را جمع کن و نترس. وقتی که دو ملک میآیند و از تو سؤال میکنند به آنها این جوابها را بده.
بر این اساس، تلقین نوعی یادآوری برای افراد معتقد است و نه دعوت به ایمان برای غیر مؤمنان. به عبارت دیگر؛ تلقین کمکی به فرد مرده است تا برای زندگی برزخی و مواجه شدن با ملائکه آمادهتر باشد. البته برای به ظاهر مسلمانانی که خدا و رسول در زندگیشان هیچ نقشی نداشته، تلقین تنها یک امر ظاهری است؛ زیرا زندگان نمیتوانند مرزبندی دقیقی از افراد معتقد و غیر معتقد داشته باشند.
البته تلقین میت در سه مرحله مستحب بوده و نسبت به آن سفارش شده است که در روایات وجود دارد: ۱- هنگام احتضار و مرگ ۲- درون قبر و قبل از خاک ریختن ۳- بعد از خاک ریختن.
بنابراین انسان از نام مرگ نیز هراس دارد و در هنگام مرگ این ترس به اوج خود می رسد. لذا امکان این که حتی با وجود عمل صالح و باور به خدا و معاد و ... اعتقادات خود را فراموش کند کاملا طبیعی است. لذا دستور داده شده است که یادآوری باورها و عقاید مهم انسان در این لحظات حساس انجام شده و تکرار شود تا بتواند از این مرحله مهم عبور کند.
نکته دیگر این که اشاره شد این است که سوال قبر امری است که طبق روایات وجود دارد و هر کس باید به پرسش های ماموران الهی پاسخ دهد. لذا تلقین میت یادآوری و تذکر جهت پاسخگویی به این پرسش ها اهمیت دارد. زیرا با مرگ ارتباط روح با بدن به طور کامل قطع نمی شود و با وجود بی جان بودن جسم، روح انسان می تواند با تلقین از عهده پاسخگویی به آن ها بهتر برآيد. هر چند کسی که اعمال و عقاید درستی نداشته باشد با وجود تلقین نیز مشکلاتی را در این زمینه دارد و بالعکس. ولی به هر حال تلقین آثار خود را دارد و شخص میت می تواند به این وسیله اعتماد به نفس بهتری داشته و از عهده سوالات بر آمده و ترس و هراس وی کم شده و یا از بین برود.
پی نوشت ها:
[1]. قمّى، شیخ عباس، الغایة القصوى فی ترجمة العروة الوثقى، ج 1، ص 257، قم، منشورات صبح پیروزى، چاپ اول، 1423ق. شبیه این مطلب در تحفه رضویه نراقی نیز آمده است: نراقى، مولى محمد مهدى، تحفه رضویه، ص ۲۲۵، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ اول، 1426ق.
[2]. وَ اضْرِبْ یَدَکَ عَلَى مَنْکِبِهِ الْأَیْمَنِ ثُمَّ قُلْ .... کلینى، ابو جعفر، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 3، ص 196، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[3]. وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً. اسراء، 85.
[4]. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ الْمُؤْمِنُ یَعْلَمُ بِمَنْ یَزُورُ قَبْرَهُ قَالَ نَعَمْ وَ لَا یَزَالُ مُسْتَأْنِساً بِهِ مَا دَامَ عِنْدَ قَبْرِهِ فَإِذَا قَامَ وَ انْصَرَفَ مِنْ قَبْرِهِ دَخَلَهُ مِنِ انْصِرَافِهِ عَنْ قَبْرِهِ وَحْشَةٌ. کافی، ج 3، ص 228.
[5]. صدر المتألهین، الاسفارالاربعۀ، پاورقی، ج 8، ص32، قم، منشورات مصطفوی، بیتا.
[6]. همان.
[7]. ذراع در اینجا؛ به حد فاصل آرنج تا سر انگشت میانی میگویند.
[8]. شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 306، قم، کتاب فروشی داوری، چاپ اول، 1385ش.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=63199&p=991563&viewfull=1#post991563