پرسش: در مقابل ادله خداباوران ملحدان نیز ادله ای در رد وجود خدای متعال دارند. یکی از این دلایل احتجاب خداوند است. این برهان چیست و چه پاسخ هایی می توان به آن داد؟
پاسخ:
مساله احتجاب الهی مساله ای به قدمت ادیان است که به طور خاصی در مورد ادیان ابراهیمی اهمیت پیدا میکند. در ادیان ابراهیمی با توجه به تعالی خداوند و در عین حال خالقیت و حضور او و سخن گفتن و ارتباط شهودی او با بعضی از انسانهای ساکن زمین مساله ای پدید میاید با پرسشهایی از قبیل اینکه چرا ارتباط مستقیم ویا حداقل ارتباط وافی به باور با درجه اطمینان بالا برای همگان میسور نیست و یا اینکه چرا در چنین شرایطی آن خدا از ما توقع دارد که عاقلانه به او ایمان بیاوریم و او را بندگی کنیم. این مساله اگر با ناملایمات روزگار همراه شود باعث بحران وجودی برای مومنان میشود که از خداوند رحیم و شنوا و توانا عاجزانه کمک میخواهند ولی با سکوت الهی مواجه میشوند. هر چه بر درش ناله میکنند کمتر جوابی میشنوند. آن قدر هم صبر ندارند که به سخن ناصحان برای جبران ناگواریها چشم به اینده ای داشته باشند که کسی جز همان خدا واقعیتش را تایید نکرده است.
فیلسوف دین معاصر، ویلیام لئونارد رو، با تلفیق سه قرائت ممکن از شرور قرینه ای، برهانی الحادی را بر اساس شر طرح کرده است. ادعای او این است که شرور بسیاری در جهان واقع رخ می دهند که اگر خدای ادیان ابراهیمی وجود می داشت می توانست بی آن که خیر برتری از دست برود یا ضرورت تجویز شری به مراتب فاجعه بارتر پیش آید از آن جلوگیری کند. او در تقریرهای متأخر خود این گونه شرور را که ما نمی توانیم خداوند را به فرض وجود، برای تجویز آن توجیه کنیم شرور بی وجه می نامد.
در دهه های اخیر، بسیاری از فیلسوفان دین کوشیده اند مصادیقی ارائه دهند تا برهان فوق را به اثبات برسانند؛ یکی از این مصادیق مسئلة اختفای الهی است که نخستین بار جان ال. شلنبرگ آن را به صورت برهانی الحادی علیه خداباوری اقامه کرد. ادعای شلنبرگ این است که اختفای الهی و مستور بودن او حتی اگر نتواند عدم وجود خداوند را به شکل قطعی اثبات کند،دست کم احتمال صدق این ادعا را تا میزان قابل توجهی افزایش میدهد.
او این برهان را به چندین صورت تقریر کرده است. یکی از این تقریرها بدین صورت است:
م1. اگر خدایی وجود دارد، او بی نهایت مهربان است؛
م2. اگر خدایی بی نهایت مهربان وجود داشته باشد، خداناباوری موجه رخ نمیدهد؛( خداناباوری موجه، نوعی خاص از خدانابوری سرزنش ناپذیر است که شخص در ایمان نداشتن خود مقصر شناخته نیمشود چرا که باور پدیده ای غیر ارادی است. ما حق داریم از خدا توقع داشته باشیم که زمینه ای برای ما فراهم کند تا بر اساس ادله ای کافی، وجود او را باور کنیم؛ زیرا اگر او وجود داشته باشد بی نهایت مهربان است و به بندگانش عشق می ورزد و جز سعادت و خوشبختی ابدی آنها را نمیخواهد.)
م3. خداناباوری موجه رخ میدهد؛
م4. خدای بی نهایت مهربان وجود ندارد؛
م5. خدایی وجود ندارد.(1)
یکی دیگر از تقریرهای این برهان که توسط خود شلنبرگ ارائه شده است با استفاده از مفهوم شر بی وجه، اینچنین است:
م1. مصادیقی عینی از شر بی وجه وجود دارد و خداناباوری موجه یکی از مصادیق آن است. (چرا که یک موجود قادر مطلق، دانای مطلق، خیر محض و بی نهایت مهربان و بزرگ، میتوانست بی آنکه مصلحت برتری از دست برود یا شرور فجیع تری تجویز شوند از وقوع آن ممانعت کند)
م2. اگر خدایی خیر محض و بی نهایت مهربان وجود داشت، خداناباوری موجه رخ نمیداد(زیرا هر فردی که در زمان خاصی مستعد و پذیرای برقراری رابطه ای دو سویه و صمیمانه با خدا در آن زمان بود، بر اساس ملاکهای معقولی دست کم در همان بازه زمانی باور داشت که خدا هست مگر اینکه به طرز سرزنش پذیر و غیر موجهی نمیتوانست در آن زمان خداباور شود. یا اینکه دلایل خداوند دلایل قانع کننده ای برای تجویز خداناباور شدن او داشت)
م3. خدای همه توان، دانای مطلق، خیر محض و بی نهایت مهربان وجود ندارد.
نتیجه: خدا وجود ندارد.(2)
مراد وی از مجموع این استدلال آن است که دست کم برخی از انسان ها هستند که برای سرسپردگی شان به خداوند در طول زندگی خود صادقانه، صمیمانه و مجدانه می کوشند تا قرینه یا نشانه ای از وجود او را بیابند؛ اما خداوند با آشکار نساختن خود و اختفای نشانه های وجود و حضورش، این امکان را از ایشان سلب می کند. اگر او وجود دارد و رستگاری فقط به واسطة ایمان به او میسر باشد، خداوند با اختفای خویش این رستگاری و خیر جاودان را از بنده اش سلب کرده است. به باور شلنبرگ، اگر خداوند وجود داشته باشد هیچ توجیهی برای سلب سعادت و رستگاری بنده اش نداشته است.
اینک به بررسی این استدلال و مقدمات آن میپردازیم.
این استدلال از چندین ایراد رنج میبرد:
نخست: ادعای وجود مصادیق عینی از شر بی وجه:
ادعای اینکه شر بی وجه وجود دارد به دو صورت میتواند باشد:
صورت نخست اینکه خداوند برای کارهای خود توجیهی دارد ولی ما به لحاظ اخلاقی قادر به درک دلیلی برای تجویز آنها نیستیم. بدین معنا که خداوند به استناد براهین عقلی که نشان میدهد خداوند کار غیر حکیمانه و بدون جهت انجام نمیدهد، ولی چون ما قادر به درک آن توجیه و دلیل نیستیم پس بگوییم خداوند وجود ندارد.
در این فرض که ما نتوانیم دلیل و توجیه کارهای خداوند را کشف کنیم، میتوان چند نتیجه گرفت:
- ما نمیتوانیم کارهای خداوند را توجیه کنیم و وجه کارهای او را بفهمیم.
- ما نمیتوانیم به استناد کارهای خداوند، او را حکیم بنامیم. حداقل حکیم به صورت مطلق.
- ما میتوانیم بگوییم که خداوند حکیم نیست.
- ما میتوانیم بگوییم که خداوند وجود ندارد.
نتیجه گیری اول درست است و این نتیجه عینا منطوق ادعای ماست.
نتیجه گیری دوم هم درست است چرا که زمانی ما میتوانیم از کارهای یک فرد، حکیم بودن او را اثبات کنیم که وجه کارهایش را کشف کنیم وگرنه از روی کارهای خداوند نمیتوان این مسئله را اثبات کرد.
نتیجه گیری سوم درست نیست چرا که پی نبردن به حکمت خداوند مستلزم حکیم نبودن خداوند نیست و این دو هیچ ملازمه ای با یکدیگر ندارند.
از سوی دیگر، راه اثبات حکمت خداوند، پی بردن به وجه مشخص تمام کارهای خداوند نیست بلکه دلیل عقلی پیشوانه این سخن است.
نتیجه گیری چهارم نیز کاملا نادرست است چرا که این نتیجه گیری مبتنی بر نتیجه گیری سوم است که وقتی آن مخدوش بود، نتیجه گیری چهارم نیز مخدوش خواهد شد.
صورت دوم اینکه خداوند برای کارهایی خود که منتهی به تحقق شرور میشود هیچ دلیل ندارد.
این ادعا، ادعایی بدون دلیل است و به همین جهت قابل قبول نیست.
دوم: اینکه اختفای الهی از مصادیق شر بی وجه است.
به نظر میرسد این ادعا نیز نادرست باشد. چرا که
اولا: ادعای بی وجه یک عمل در صورتی صحیح است که ما علم کامل نسبت به نیت و اهداف فاعل آن داشته باشیم. حتی در فاعلهای انسانی که هر فرد انسانی به صورت طبیعی میتواند شرایط عمل انسانهای دیگر راتجربه کند باز هم این ادعا نیاز به علم کافی و کامل دارد. تا چه رسد به فاعلی که علم و حکمتش بر اساس ادله عقلی بی نهایت و مطلق است.
ثانیا: حتی اگر بگویییم" صرف اینکه عملی در ظاهر بی وجه بود، بنابراین غیر موجه است" این نیز سخن نادرستی است؛ چرا که بین "ظاهر بی وجه یک عمل" و "بی وجه حقیقی بودن آن" هیچ تلازمی وجود ندارد.
ثالثا: اینکه "اگر خداوند دلیلی برای اختفای خود داشت حتما ما انرا متوجه میشدیم" نیز نادرست و به اصطلاح ناشی از لغزش معرفت شناختی ماست. هیچ لزومی وجود ندارد که حتی اگر خداوند دلیلی برای اختفای خود داشته باشد ما از آن دلیل آگاه باشیم یا انرا درک کنیم.
سوم. اینکه اگر انسان با تمام وجود مشتاق درک مطلوبی باشد ولی آنرا نیابد، پس آن مطلوب وجود خارجی ندارد.
این ادعا نیز از چند جهت ایراد دارد:
اولا: جمله فعل مقدم در این جمله شرطیه مبتنی بر این ادعا است که اگر کسی باتمام وجود مشتاق درک چیزی باشد حتما آنرا درک میکند. در حالکیه این ادعا، کاملا بدون دلیل است، گذشته از اینکه ادله و قرائن برخلاف آن در دسترس است. انسانی که به دنبال درک یک چیز است ولی شرایط و لوازم آنرا در دسترس ندارد، هیچ گاه نمیتواند به درک آن مطلوب نائل شود. دانشمندان بسیاری به دنبال کشف حقایقی در مورد ابهامات علمی خود هستند ولی به جهت اینکه وسیله کشف انرا فعلا در دسترس ندارند نمیتوانند انرا کشف کنند.
ثانیا: ملازمه میان مقدم و تالی در این جمله شرطیه نیز نادرست است. اینکه اگر انسان چیزی را با وجود اشتیاق و عشق فراوان نتواند درک کند به لحاظ معرفت شناسی به هیچ وجه نشان نمی دهد که آن چیز وجود ندارد. چنانکه در مواردی که انسان با وجود علاقه و اشتیاق فراوان توان درک آنرا ندارد دانشمندان حکم به عدم آن نمیکنند. به اصطلاح در این موارد درست است گفته شود که "عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود". مثلا وقتی انسان در یک اتاق مثلا تاریک به دنبال یافتن انگشتر خود است ولی آنرا نمییابد، آیا میتواند حکم کند که آن شیء وجود ندارد؟ مشخص است که این حکم و نتیجه گیری نادرست است.
در مورد خداوند نیز دستگاه معرفتی انسان آنچنان ضعیف است که نمیتوان به صورت یقینی حکم کرد که اگر چیزی را نیافت یا حتی اگر نشانه ای از وجود او نیافت، حتما آن وجود ندارد.
چهارم. اینکه اختفای الهی قابل ممانعت است و خداوند باید این شر(اختفای خودش) را برطرف کند.
این مقدمه نیز نادرست است. چرا که
اولا: عدم درک یک مسئله میتواند به جهت عوامل مختلفی باشد:
عدم وجود آن چیز، وجود مانعی برای درک آن، عدم وجود شرایط لازم برای درک آن
بنابراین تا زمانی که ندانیم علت این اختفا و عدم ادراک نسبت به وجود خداوند چیست، نمیتوان حکم به لزوم رفع آن و امکان رفع آن نمود.
ثانیا: مشخص نشده است که منظور از برطرف کردن این شر ادعایی( اختفای الهی) چیست؟
اگر مراد از این بر طرف کردن، آن است که قرائنی ارائه شود که دیگران و مخاطبان به صورت کاملا اختیاری بتوانند به وجود او ایمان بیاورند. پاسخ این است که این کار از سوی خداوند انجام شده است. انسانهایی که به وجود خداوند ایمان می آورند و حداقل اندیشمندان خداباور که با قرائن و ادله گوناگون به وجود خداوند ایمان اورده اند نشان از آن دارد که خداوند برای وجود خود قرائنی در عالم ایجاد کرده است که انسان میتواند به صورت کاملا اختیاری و بدون اجبار و ترس به وجود او ایمان بیاورد.
اگر هم مراد این است که این قرائن به اندازه ای باشد که همه انسانها بتوانند از انها به وجود خداوند ایمان بیاورند، پاسخ این است:
باتوجه به عدم قبول قرائنی که مورد قبول طیف وسیع خداباوران بر وجود خداوند از سوی خدناباوران، تنها احتمالی که باقی می ماند است که این قرائن باید به اندازه ای باشد که هیچ کسی نتواند آنرا انکار کند جز شخص شکاک در این صورت، مشکل این است که این اگاه کردن
از سویی باتوجه به حس گرا بودن بسیاری از مخاطبان منکر وجود خدا، تنها با مشاهده حسی خداوند قابل تحقق است که آن هم به واسطه غیر مادی بودن خداوند امری است محال.
از سوی دیگر، حتی اگر این درخواست و این نحوه ظهور و بروز خداوند ممکن هم بود(که نیست) با اختیاری بودن ایمان منافات دارد. چنانکه گفته شده است که وجود شرور ممانعت پذیر برای ازادی اختیار انسان امری ضروری و اجتناب ناپذیر است.
ثالثا: این حکم که دفع همه شرور ممانعت پذیر بر خداوند حکیم و مهربان لازم است، حکمی است مخالف با اختیار. چنانکه بی ایمانی و محرومیت از سعادت ابدی به نظر میرسد که از جمله این شرور باشد که دفع آن برای خداوند ممکن است ولی دفع کردن آن از هر طریق ممکن(مثلا نیافریدن شخصی که خداوندمیداند شقی میشود یا جلوگیری از شرور اخلاقی او یا جلوگیری از بی ایمانی او) با اختیار انسان منافات دارد.
بنابراین، به نظر میرسد نه تنها دلیلی بر این ادعا که اختفای الهی مصداقی از شرور است، در دست نیست بلکه در مقابل، میتوان گفت که مستور بودن خداوند به مانند موهبت یا فرصتی برای انسان است تا بتواند ازادانه ایمان بیاورد.
موفق باشید.
پی نوشت:
1. شلنبرگ، 2010، ص46، مقاله اختفای الهی به مثابه مصداقی از شر بی وجه، امیر عباس علی زمانی، جستارهای فلسفه دین، سال سوم، شماره دوم، 1393، صص53-72
2. پیشین.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=62295&p=987570&viewfull=1#post987570