چرا استکمال نفس در فلسفه مشاء مسئله ای عرضی است؟

پرسش: عدم اعتقاد به حرکت در جوهر در فلسفه مشایی باعث پذیرش ایستایی نفس در این فلسفه شده است. حال کسب کمالات توسط نفس و قوی و ضعیف شدن آن و مستوجب ثواب و عقاب بودن نفس در فلسفه مشایی چگونه تعریف می شود؟


پاسخ:
باسلام و عرض ادب

پاسخ به این سوال نیازمند توجه به یک سری نکات است که در ادامه بیان میشود.
نکته اول: استکمال نفس.
نکته دوم: ثبات در جواهر و حرکت در اعراض
نکته سوم: روحانیه الحدوث بودن نفس.
نکته چهارم: عرضی بودن استکمال نفس.

نکته اول: استکمال نفس
بر پایه مبنای مشاء، نفس انسان قوای متعددی دارد که هر قوه، کمال خاص به خود را دارد. بنابراین مشخص است که فلاسفه مشاء، استکمال نفس را در همه قوایش می پذیرند.
از انجا که یکی از قوای نفس، قوه نطق است و عقل انسان نیز بر دو گونه نظری و عملی است، یکی از جلوه های استکمال نفس انسانی از طریق کمال یافتن و فعلیت یافتن این دو قوه انسانی است.
این استکمال، در جنبه عقل نظری در اثر انطباق صور عقلی و تمثل صور کلی و ارتسام آنها در نفس صورت میگیرد.(1)
در جنبه عقل عملی نیز با انجام عمل صالح و از رهگذر تزکیه آن از هیئتهای مضاد با اسباب سعادت حاصل میشود که آن هم با انجام اعمالی که نفس را از بدن و قوای جسمانی روی گردان میکند، تحقق میپیذرد.(2)


نکته دوم: نفی حرکت جوهری
در مورد حرکت در جوهر دودیدگاه اصلی وجوددارد.
دیدگاه مشهور و رایج و نزدیک به اتفاق میان فلاسفه تا زمان ملاصدرا، این بود که حرکت در برخی از اعراض امکان دارد و حرکت در جوهر امکان ندارد.
از دیدگاه ایشان، همه جواهر از جمله نفس ثابت هستند و تغییری در آنها رخ نمیدهد.(3)
بنابراین تغییر در جواهر صرفا به صورت کون و فساد خواهد بود. بدین صورت که صورتی زائل و صورتی دیگر به جای آن ایجاد میشود ولی حرکتی در خود جوهر روی نمیدهد.

نکته سوم. روحانیه الحدوث بودن نفس
در مورد نفس انسان و نحوه وجود آن، فلاسفه مشهور برخلاف فلاسفه متعالیه معتقدند که نفس انسانی از ابتدا به صورت مجرد بوده است. بدین صورت که وقتی جنین انسانی، استعداد لازم برای تعلق نفس را پیدا کرد، نفس مجردی برای آن حادث میشود و به آن تعلق میگیرد.
در این صورت، به واسطه اینکه دو ویژگی اصلی خواهد داشت:
از سویی، چون جوهر است، به واسطه عدم قبول حرکت جوهری نزد این ایشان، تغییری در آن روی نمیدهد و ثابت خواهد بود.
از سوی دیگر، به واسطه اینکه از ابتدا مجرد است، دچار فساد نمیشود.


بنابراین
مشخص است که
چون جوهر است، حرکت در آن روی نمیدهد.
چون مجرد است، تغییر ازنوع کون و فساد نیز در آن روی نمیدهد.

باتوجه به این مباحث، سوالی که ایجاد میشود این است که چطور میتوان بین اعتقاد به استکمال نفس(علمی و عملی) و جوهر بودن آن جمع کرد و آیا این دو دیدگاه با یکدیگر متناقض نیست؟
پاسخ در این است که فلاسفه مشاء و به خصوص، ابن سینا گرچه استکمال نفس را میپذیرند ولی این استکمال در اعراض است نه در جوهر نفس(4)
اما چگونه...

توضیح اینکه
ابن سینا به دو اصل مبنایی معتقد بود.
از سویی نفس را جوهری مجرد میداند که نه حرکت در آن روی میدهد و نه کون و فساد
از سوی دیگر استکمال نفس را نیز قبول دارد.
بنابراین چاره ای باقی نمیماند که هر نوع کمالی در نفس را از سنخ امور عرضی بداند.
این عوامل خارج از ذات نفس هستند و تحقق آنها تاثیری در ذات نفس باقی نمیگذارد. در این صورت، در فرایند استکمال نفس، حقیقت و ذات نفس دچار تغییر و دگرگونی و تکامل نمیشود بلکه در افعال و احوال نفس این کمال روی میدهد.
این نحوه دیدگاه در مورد علم به صورت منطبق شده است.
در حکمت مشائی، علم عرضی است که با عالم شدن، عارض نفس میشود درست مانند سایر اعراض که بر معروض خود عارض میشوند. در این صورت، علم مانند عرضی همانند رنگ بر پارچه و ذات نفس عارض میشود. در این صورت، در حقیقت پارچه تغییری حاصل نمیشود بلکه اعراض آن تغییر میکند.


پی‌نوشتها:

1. ابن سینا، الاهیات، 1404، ص466 و رساله النفس، چ2، همدان، دانشگاه بوعلی سینا، 1383، ص80-82
2. همان، ص470
3. همو، الشفا، طبیعیات، قم، مکتبه ایه الله نجفی مرعشی، 1404، ج1،ص98
4. همان، ص71.


http://www.askdin.com/showthread.php?t=62067&p=984495&viewfull=1#post984495