پرسش
گزاره هایی وجود دارند که عقل صحت آنها را بدیهی می انگارد مانند «جمع نقیضین محال است» یا «از عدم بدون علت وجود حاصل شدن محال است» یا «کل از جزء بزرگتر است» و.... اگر عقل در خصوص آنها خطا کند چه؟ از کجا معلوم که عقل خطا نمیکند؟ صحت این قضایا بر اساس تجربه حاصل شده است؟
آیا موج و ذره بودن نور به صورت همزمان در فیزیک کوانتوم و تفسیر کپنهاگی از گربه شرودینگر نشان ار باطل بودن استحاله اجتماع نقیضین نیست؟ و قضیه کانتور ردی بر «کل بزرگتر از جزء است» به شمار نمیرود؟
همچنین آیا حکم عقل به خطا ناپذیری خودش دور نیست؟
پاسخ
بدیهیات بی نیاز از استدلال و اثبات هستند و کسی که در آنها شک کند یعنی به مسئله توجه ندارد به همین خاطر ادله ای که برای آگاه کردن آن شخص استفاده میشود ادله تنبیهی به معنای هوشیار کردن است، نه ادله اثباتی!
مثلا محال بودن اجتماع نقیضین واضح است چون حکم کردن ما به اثبات فلان قضیه طبیعتا به معنای نفی مقابل آن است، مثلا ما یک وجود داریم و یک عدم، یک هستی داریم و یک نیستی، چیز دیگری غیر از این دو که نداریم، یک چیز یا هست یا نیست! شخصی به نام علی یا الان اینجا هست یا نیست، نمیشود هم باشد و هم نباشد در یک زمان! این دو چون نقیض یکدیگر هستند نه با هم جمع میشوند، و نه هر دو نفی میشوند، یعنی نمیشود یک چیز هم باشد و هم نباشد، یا اینکه نه باشد و نه نباشد! هستی و نیستی نه با هم جمع میشوند، و نه هر دو نفی میشوند، بلکه حتما باید یکی از این دو در مورد اشیاء حاکم باشد، هر شیء که در نظر بگیریم یا هست یا نیست.
به اینها می گویند بدیهی که خطا ناپذیر بوده و هرگز نیاز به استدلال ندارند
قطعا بدیهیات، اموری نیستند که از راه تجربه به دست آمده باشند، یا حاصل مقدمه چینی و استدلال باشند تا به خاطر اشتباه در ماده یا صورت، در آنها احتمال خطا داده شود، بلکه حتی اگر انسان فقط خودش باشد و خودش و اینها را تصور کند تصدیق خواهد کرد، یعنی اصلا لازم نیست که حتما یک کُلّ در خارج باشد و ما آن را ببینیم و بعد بگوییم اجزاء آن باید کوچکتر از آن باشد! بلکه همین که انسان میداند کل از اجزاء تشکیل شده است حکم میکند که این اجزاء باید کوچکتر از مجموعه باشند.
آنچه که در خصوص «استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین» به موج و ذره بودن نور، یا تفسیر کپنهاگی از گربه شرودینگر اشاره میشود یا برای رد «کل بزرگتر از جزء است» به قضیه کانتور استناد میشود هم از باب عدم درک اصطلاحات فلسفی است.
منشأ این اشکالات خلط اصطلاحات و تعاریف فلسفی و فیزیکی است، اساسا گاهی اصطلاحات فیزیکی با اصطلاحات فلسفی معانی متعددی دارند منتهی به خاطر اشتراک لفظی بر یک معنا حمل شده، و مشکل آفرینی میکنند! مثلا عدم در فلسفه و فیزیک! خب آن عدمی که مثلا هاوکینگ از آن وجود میسازد و وجود ابتدایی را توجیه میکند عدم فلسفی به معنای نیستی محض نیست؛ اینجا هم هرگز تناقضی در کار نیست.
اصل استحاله اجتماع و ارتفاع تناقض مسئله کاملا بدیهی است، کسی که بتواند آن را تصور کند قطعا آن را تصدیق خواهد کرد.
در مورد قضیه کانتور هم خواسته یا ناخواسته مغلطه ای شکل گرفته! اولا در معنای "کل" محدودیت خوابیده است و ناظر به وجودی نامحدود نیست! شما هر بخشی از اعداد را که به صورت محدود در نظر بگیرید تعداد اعداد زوج نصف تعداد کل است. اینکه به خاطر عدم پذیرش این قاعده معتقد به یک کل نامحدود شویم که اجزاء آن هم نامحدود است خروج از فرض بحث است.
ثانیا: تعریف اعداد طبیعی زوج چنین است: زیر مجموعه ای از مجموعه اعداد طبیعی که اوّلین عضو آن ۲ می باشد و هر عضوی از عضو قبلی، دو واحد بزرگتر است؛ طبق این تعریف، شکّی نیست که تعداد اعضای مجموعه اعداد طبیعی، همواره دو برابر تعداد اعضای مجموعه اعداد طبیعی زوج خواهد بود؛ اگر چه تعداد اعضای هر دو مجموعه، بی نهایت باشد.
در مورد بخش پایانی سوالتان هم باید عرض کنیم دور در جایی است که ادله وابسته به یکدیگر باشند، اما عقل که دلیل نیست، عقل قاضی است که طبق ادله حکم می کند، لذا دور پیش نمی آید. یعنی عقل دو نوع ادراک دارد، برخی از چیزها را به صورت بدیهی و برخی را به صورت نظری درک می کند، اینطور نیست که دو حکم باشد، یک حکم به اینکه کل بزرگتر از جزء است، و حکم دوم اینکه من اشتباه نمیکنم!
به عبارت دیگر اینطور نیست که عقل استدلال کند که من در درک بدیهیات خطا نمی کنم! بلکه بدیهیات را بدون احتمال خطا و بی نیاز از استدلال درک می کند.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=62191&p=978270&viewfull=1#post978270