پرسش:
یک موضوعی که در بحث علم حضوری مطرح هست و در کتاب های معرفت شناسی اسلامی بیان شده، مسئله علم حضوری به خدا می باشد. خوب از ویژگی های این نوع معرفت خطا ناپذیری و عدم استفاده از زبان و تفکر و استدلال و عینیت علم و معلوم هست. اما مشکلی که بنده دارم این هست که به هیچ وجه خدا را با علم حضوری درک نمی کنم. در واقع این گزاره که انسان به خداوند علم حضوری دارد برای من صادق نیست. سوالم این هست که بر چه مبنایی استدلال می کنید که انسان ها به خداوند علم حضوری دارند؟ اگر بخواهید استدلال کنید و از راه علم حصولی وارد بشید چطور توجیه میکنید؟ آیا با یک استدلال اصلا میشه این موضوع رو اثبات کرد؟(یعنی مثلا اثبات کنید که من علم حضوری دارم و خودم نمیدونم و شما میدونید؟!!) اگر بخواهید از راه علم حضوری وارد بشید که بنده وجدانا خدا رو درک نمیکنم و راهی از این طریق هم وجود نداره.
پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم تا گام به گام به پاسخ نهایی نزدیک شویم:
1. علم در لغت عربی به معنای وسیعی به کار می رود به گونه ای که هم دربردارنده اقسام گوناگون آگاهی(بینش) است و هم دربردارنده مهارتها و فنون مختلف(کنش). اما علم دارای معانی اصطلاحی گوناگونی است که یکی از آنها به معنای مطلق فهم وآگاهی است؛ و به همین روی، هم دربرگیرنده علم حصولی است و هم دربرگیرنده علم حضوری.[1]
2. توضیح بیشتر این که علم و آگاهی به حصر عقلی، دو گونه است: گاهی عین حقیقت خارجی معلوم، بدون واسطه نزد عالِم حاضر میشود که به آن علم حضوری میگویند، مانند علم ما به صور ذهنیه؛ و گاهی وجود خارجی معلوم از عالِم غایب است و آگاهی عالِم از آن، از طریق صورتی است که نمایانگر آن است که به آن علم حصولی می گویند، مانند علم ما به اشیاء محسوس خارجی[2]. به بیان دیگر، علم ما به اشیاء یا بدون واسطه گری صورت ذهنی است(علم حضوری) و یا با واسطه گری صورت ذهنی است(علم حصولی)[3]. بدین ترتیب، علم به حصرِ عقلی، منحصر به دو قسم حصولی و حضوری است. هر یک از این دو قسم، مقسم برای اقسام دیگرند. علم حضوری می تواند از یک جهت مقسم باشد برای علم به ذات و علم به غیر ذات، یا علم حصولی می تواند از یک جهت مقسم باشد برای علم تصوری و علم تصدیقی.
3. بنا بر آنچه گذشت، مولفه اصلی تعریف علم حضوری، حضور معلوم است، اما آیا چنین تعریفی خالی از تسامح نیست؟ به نظر می رسد علم حضوری به معنای حضور چیزی(معلوم) نزد چیزی دیگر(عالِم)، وصف معلوم است نه عالِم. در این صورت، علم حضوری به لحاظی که وصف عالِم است، به معنای اشراف و احاطه موجودی بر موجودی دیگر است که این اشراف، وصف عالِم است[4].
4. همچنین باید افزود که این اشراف به صورت مطلق، شامل علم حصولی هم میشود. به همین جهت، باید قید بیواسطه را نیز بدان افزود تا منحصر در علم حضوری گردد. بنابراین، علم به معنای اشراف و التفات علمی به معلوم، و یا عدم غیبت معلوم از عالم است که این اشراف و التفات و عدم غیبت، گاهی با واسطه مفهومی حاصل می شود (علم حصولی) و گاهی بی واسطه مفهومی (علم حضوری).
5. اما درباره احکام علم حضوری نیز اجمالا گفتنی است که علم حضوری از سنخ اشراف بی واسطه است و نیازی به مفهوم و زبان ندارد و چون معلوم بی واسطه برای عالم حاضر است، خطایی در مطابقت رخ نمی دهد و اصطلاحا خطاناپذیر است.[5]
6. علم حضوری به این معنا مقبول اکثریت فلاسفه مسلمان قرار گرفت اما با این حال، درباره مصادیق آن اختلاف نظر است.
6-1 فارابی و ابن سینا، علم حضوری را محدود به سه چیز می دانستند:علم خدا به ذات خود؛ علم خدا به معقولات؛ علم انسان به ذات خود. به نظر این فلاسفه، در علم حضوری، عالم و معلوم باید مجرد باشند و اگر عالم و معلوم، دو تا هستند، باید میانشان رابطه علّی برقرار باشد و یکی لازمه وجود دیگری باشد تا در نتیجه، علت مجرد نسبت به معلول مجردش، علم حضوری داشته باشد.[6]
6-2 اما سهروردی، افزون بر مصادیق سابق، إبصار (مشاهده بصری به پدیده های مادی) را نیز از مقوله علم حضوری میداند چرا که آن را اشراق بدون واسطه عالِم به معلوم مادی میداند.[7] به نظر سهروردی، آنچه در علم حضوری مهم است، عدم غیبت شئ مادی یا مجرد از عالِم مجرد است؛ در نتیجه، لازم نیست که معلوم نیز مجرد باشد و یا میان عالم و معلوم رابطه علّی برقرار باشد. در این صورت، موجودات مجرد نیز می توانند به موجودات مادی علم حضوری داشته باشند حتی اگر موجودات مادی معلول آنها نباشند چرا که همین که چیزی به چیزی دیگر اشراف بی واسطه داشته باشد کافی است تا علم حضوری محقق گردد[8].
6-3 اما ملاصدرا –بنا بر یک تفسیر از آثارش- همچون فارابی و ابن سینا، عالم و معلوم را مجرد می داند و در علم حضوری یکی به دیگری، رابطه علّی را نیز لازم می داند. در واقع، به نظر ملاصدرا، تنها در این صورت است که غیبوبت معلوم منتفی می شود. وقتی معلوم مادی باشد، خودش برای خودش حاضر نیست چه برسد برای دیگری. همچنین وقتی معلوم و عالم رابطه علّی ندارند، دو موجود مستقل از همدیگرند و لزومی ندارد که آنها به هم اشراف علمی داشته باشند.[9]
6-4 اما افزون بر مصادیق سابق، گروهی از فلاسفه معاصر معتقدند که هر انسانی می تواند به خداوند علم حضوری داشته باشد چرا که در این مورد رابطه علّی برقرار است و عالم و معلوم مجردند. در این صورت، دلیلی برای غیبت یکی از دیگری نیست. هر انسانی عین وابستگی به خداوند است و به همین جهت، برای خداوند حاضر است؛ و به همین دلیل، خداوند نیز برای او حاضر است. به دیگر سخن: آدمی چون موجودی مجرد و خودآگاه است و وجودش عین فقر به خدا است، خودش را درک نمی کند مگر در حالت فقر به خدا. در واقع، وجود انسان از آن جهت که معلول است و عین فقر به دیگری، متضمن ارتباط وجودی با خداوند است، و چون انسان خودش را حضورا در می یابد، می تواند خداوند -که طرف فقر وجودی انسان است- را نیز حضورا دریابد. البته از آن جایی که هر انسانی به خداوند تماما احاطه ندارد، علم حضوری او نیز کامل و تامّ نیست بلکه صرفا ناظر به وجهی از خداوند است و گاهی ناآگاهانه يا نيمهآگاهانه است و در اثر ضعف، قابل تفسيرهاي ذهني نادرست می باشد و می تواند با ریاضت و تامل، به مرتبه آگاهانه برسد و از بدفهمی در امان بماند.[10] لازم به ذکر است که این التفات و علم حضوری به علت وجودی، بسیار مبهم و اجمالی است و کاملا متفاوت از توصیف گزاره ای از خداوند در ادیان است. در توصیف گزاره ای ما با اوصاف و افعال متعددی از خداوند روبرو هستیم اما در علم حضوری، ما خود واقعیت خداوند را، به گونه غیرمفهومی و غیرگزاره ای، از حیث خاص و محدود مورد آگاهی قرار می دهیم؛ یعنی نباید انتظار داشت که در علم حضوری به متعلق فقر وجودیم، من خداوند را با اوصافی همچون علم و قدرت و خیرخواهی و کمال مطلق و غیره دریابم. به همین جهت، کاملا طبیعی است که عموم مردم در تفسیر این عُلقه درونی و وجودی، اختلاف نظر داشته باشند و هر کسی آن را متناسب با نظام مفهومی خودش توضیح بدهد.
7. بعد از دستیابی به تصویری درست از علم حضوری و اقسام آن، به پرسش مورد نظر باز می گردیم. تاکنون روشن شد که علم حضوری انسان به خداوند، مقبول تمامی فلاسفه نیست و فقط برخی از فلاسفه معاصر به چنین مطلبی معتقد شده اند. همچنین، دلیل آنها این است که وقتی میان دو موجود رابطه علّی وجود داشته باشد، یکی از دیگری غیبت ندارد و به همین جهت، نسبت به هم اشراف دارند. اما آیا چنین سخنی قابل قبول است؟
8. با توضیحاتی که تاکنون داده شد، روشن می شود که اساسا تناقض گویی است که از سویی علم را به معنای آگاهی بدانیم و علم حضوری را نوعی علم به حساب آوریم و از سوی دیگر، علم انسان به خداوند را علم حضوری از نوع ناآگاهانه به حساب آوریم!
اما منشا این اشتباه و تناقض گویی از این قرار است که به این نکته دقت نمی شود که در ماهیت علم، نوعی انکشاف و اشراف و آگاهی و التفات به چیزی نهفته است؛ یعنی هر کسی که عالم می شود (خواه از سنخ حضوری و خواه از سنخ حصولی) حتما به چیزی التفات و آگاهی دارد.
آری، میان علت و معلول، رابطه علّی برقرار است و معلول نسبت به علت، عین فقر و وابستگی است اما باید دانست که تا زمانی که معلول به علت و این رابطه علّی التفات نداشته باشد، علم و آگاهی هم ندارد. در واقع، رابطه علّی زمینه ساز تحقق علم حضوری است اما خودش علم حضوری نیست. زمانی علم حضوری رخ می دهد که عالم نسبت به این ارتباط التفات و آگاهی داشته باشد.
این امر محدود به علم حضوری نیست. در علم حصولی نیز ماجرا از این قرار است که اگر کسی چشمهایش باز باشد و نور انعکاسی از اشیای بیرونی بر چشمهایش نقش بربندد، و او به این انفعال حسی التفات و آگاهی یابد، او عالم می شود اما اگر ملتفت نباشد و به این انعکاس و انفعال بی توجهی کند، به چیزی آگاهی نمی یابد. شاید حتما تجربه کرده اید که گاهی چشمهای ما باز است و به چیزی خیره شده ایم اما چون به امور دیگری فکر می کنیم و به اشیای روبروی خود التفات نداریم، آن اشیاء را نمی بینیم و به رفت و آمدهایی که در پیرامون ما رخ می دهد التفات نداریم. بنابراین، باز بودن چشمها برای ادراک حسی و ابصار به اشیای پیرامونی لازم است اما کافی نیست. تنها در صورتی ادراک متحقق می گردد که عالم به آن التفات داشته باشد. در علم حضوری نیز به همین شکل است. اگرچه ارتباط علّی برای علم حضوری علت به معلول یا معلول به علت لازم است اما برای تحقق علم حضوری در این موارد، التفات عالم نیز لازم است و به همین جهت، تا زمانی که التفات نباشد، علم حضوری نیز محقق نمی گردد.
9. اما مفاهیم نگهداری شده در حافظه مثال نقضی برای مدعای ما نیستند چرا که حافظه به مثابه قوه نگه دارنده و یا مغز به مثابه اندام موثر دریادآوری، اصطلاحا معین ادراک هستند؛ یعنی به ما کمک می کنند تا چیزی را مجددا ادراک کنیم. به تعبیر خواجه نصیرالدین طوسی، شايد به اين دليل بر آنها «قواي ادراكي» اطلاق شده كه معين بر ادراكند و بدون آنها علم و ادراک تحقق نمی یابد وگرنه صرفنظر از اين جهت، توصيف آنها به وصف ادراكي مناسبتي ندارد.[11] با این توضیحات روشن می شود که حافظه مثال نقضی برای این مطلب نیست که «علم همان توجه و التفات و آگاهی به چیزی است» چرا که اساسا حافظه معین ادراک است نه مدرِک؛ یعنی اساسا ادراک و علمی در حافظه رخ نمی دهد تا گفته شود که در این مورد، علم بدون توجه وجود دارد. در حافظه یا مغز، یکسری پدیده های مادی یا مجرد نگه داری می شوند که به آدمی این امکان را می دهند که چیزی را مجددا مورد التفات و توجه و علم قرار دهد. البته قبول دارم که تذکر و یادآوری، همان علم آموزی نیست و صرفا یادآوری معلومات سابق است؛ اما این بدین معنا نیست که معلومات سابق، وقتی که در حافظه ذخیره می شوند، مورد علم قرار گرفته اند. تنها زمانی معلومات سابق مجددا مورد علم و یادآوری قرار می گیرند که نفس آدمی بتواند مجددا به آنها ملتفت گردد. البته در زمینه یادآوری و علم مجدد، حافظه و مفاهیم ذخیره شده در آن، نقش مهمی ایفاء می کنند اما نهایتا آنها صرفا نگه دارنده مفاهیم و کمک کار برای یادآوری و ادراک مجدد هستند.
10. کوتاه سخن این که علم حضوری انسان به خداوند تنها در صورتی محقق می گردد که آدمی به این ارتباط علّی و فقر وجودی التفات داشته باشد و بتواند خودش را از عُلقه های مادی جدا کرده و به حقیقت خویش آگاهی تام پیدا کند. روشن است که چنین چیزی، برای عموم مردم دور از دسترس است مگر این که شخص به ریاضت و عبادت بپردازد و خودآگاهی خودش را تقویت کند تا به کنه خودش که همان فقر وجودی است دست یابد.[12] همچنین ابتلای به درد و رنج و شرور، نقش مهمی در تنبّه و خودآگاهی دارد و در نتیجه، ما را به فقر وجودی خودمان و نیازمان به خداوند آگاه می سازد؛ چنانچه که در آیه 32 سوره مبارکه لقمان به این نکته اشاره شده است که وقتی گروهی از مردم با طوفان روبرو می شوند، همگی خداوند را فرا می خوانند اما همین که به ساحل می رسند، برخی از آنها به زندگی کافرانه خود ادامه می دهند و یاد خداوند را فراموش می کنند. بنابراین، دردمندی نیز یکی از عواملی است که می تواند گاهی ما را به خداباوری حضوری سوق دهد. همچنین، تذکر دهندگی انبیا و اولیای الهی نیز بر همین مبنا قابل توجیه است. نباید این امور را بدین معنا گرفت که آدمی فطرتا از علم حضوری نسبت به خدا برخوردار است. آری، آدمی فطرتا ارتباط وجودی با خدا دارد اما محال است که فطرتا علم حضوری ناآگاهانه نسبت به خدا داشته باشد و نسبت به این علم غفلت پیدا کند. علم در تعارض با غفلت و ناآگاهی است(مگر این که در اصطلاحات تغییر ایجاد کنیم و به این ارتباط وجودی و زمینه علم حضوری نیز علم حضوری بگوییم!).
[1] فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفتشناسی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، صص54-55
[2] فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص25.
[3] فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفتشناسی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص55.
[4] معلمی، حسن، پیشینه و پیرنگ معرفت شناسی اسلامی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ص217.
[5] برای مطالعه بیشتر، رک: حسین زاده، محمد، منابع معرفت، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی؛ فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
[6] فارابی، الاعمال الفلسفیه، دارالمناهل، ص387؛ ابن سینا، التعلیقات، مکتبۀ الأعلام الاسلامیه، ص81 و صص160-161.
[7] سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ج2، ص213-215
[8] سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ج1، صص72-73.
[9] صدرالمتالهین، الحکمۀ المتعالیۀ فی الاسفار العقلیۀ الاربعۀ، دار احیاء التراث، ،ج6، ص416؛ اسفار، ج3؛ ص354.
[10] مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، صص172-173 و ج2، صص413-414.
[11] نصيرالدين طوسى، شرحالاشارات، ج 2، ص 331ـ 332.
[12] حسین زاده، محمد، علم حضوري (ويژگي ها، اقسام و گستره)، مجله معرفت فلسفی، زمستان 1385.