پرسش:
تعریف وجود از نظر فلاسفه ی مسلمان چه چیزی است؟ آیا مفهوم وجود و خداوند مترادفند؟ نظر هیوم و دکارت درباره مفهوم وجود چه چیزی است؟
پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:
1. اصطلاح وجود دارای کاربست ها و استعمالات مختلف است که مقدمتا آنها را مورد توجه قرار می دهیم:
کاربست اول: وجود به معنای رابط در قضیه مانند: «علی معلم است». در زبان فارسی، کلمه «است» بیانگر وجود رابط است و در زبان انگلیسی، کلمه «is». وجود رابط در قضایا، حقیقتی ربطی داشته و موضوع و محمول را به هم مرتبط می کند و به همین جهت، هیچ استقلالی ندارد و از معانی حرفی است. البته به باور فلاسفه می توان این معنای حرفی را اعتبارا به صورت مستقل در نظر گرفت و کلمه ای برای اشاره به آن وضع کرد اما حقیقتا این معنای ربطی، فقط در ضمن قضیه و نسبت موضوع و محمول درک شدنی است.
کاربست دوم: وجود به معنای مفهومی که حکایت از تحقق داشتن یک شیء در خارج میکند. این کاربرد «وجود» معنای مستقل داشته و محمول قضیه قرار میگیرد. مانند «علی هست» یا «علی موجود است».
کاربست سوم: وجود همان متن واقعیت خارجی است یعنی آن چیزی که متن خارج را پر کرده است. واقعیت وجود همان چیزی است که مفهوم ذهنی وجود از آن حکایت می کند. وجود به این معنا، در مبحث اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، مورد نظر است.
2. وجود در هیچ یک از این کاربست ها تعریف شدنی نیست چرا که:
در کاربست اول، وجود رابط چیزی جز ربط میان دو تصور نیست؛ اگر بخواهیم آن را تعریف کنیم، این وجود رابط را باید مستقلا مورد توجه قرار بدهیم که در این صورت، رابط بودنش منتفی می شود. بنابراین، وجود رابط، تعریف شدنی نیست و حضورش میان دو تصور را وجدانا در می یابیم. توضیح بیشتر این که برای هر تعریفی باید مفهومی که قرار است مورد تعریف قرار بگیرد را مستقلا تصور کنیم و سپس با استفاده از مفاهیم دیگر آن را وضوح ببخشیم. اما در وجود رابط، مشکل این است که اساسا از سنخ مفاهیم مستقل نیست تا مستقلا مورد توجه قرار بگیرد. بنابراین، همین که آن را مستقلا مورد توجه قرار بدهیم، از دست رفته است. البته همانطور که قبلا گذشت، می توان آن را اعتبارا مستقل در نظر گرفت و برایش لفظی وضع کرد و یا آن را مورد تعریف قرار داد.
در کاربست دوم، مفهوم وجود عامترین و روشنترین مفهوم است و مفهومی عامتر و روشن تر از او نداریم تا بتواند مفهوم وجود را توضیح بدهد. توضیح بیشتر این که برای تعریف یک مفهوم باید از مفاهیم دیگری استفاده کرد که دست کم برخی از آنها عامتر و روشن تر از مفهوم وجود باشند تا بواسطه آنها به تعریف مفهوم وجود برسیم. مثلا در تعریف «کوموندور» گفته می شود که حیوانی از خانواده سگ ها است که غول پیکر و دارای موهای ضخیم و زیاد است. همانطور که پیداست در این تعریف، از مفاهیمی استفاده کرده ایم که عامتر و روشن تر از مفهوم کوموندور هستند. اما در تعریف مفهوم وجود، مفهومی عامتر و روشن تر وجود ندارد. بنابراین، این مفهوم تعریف شدنی نیست.
اما وجود در کاربست سوم، متن واقعیت خارجی است و اساسا از سنخ مفهوم نیست تا بواسطه مفاهیم دیگر تعریف شود. در واقع، تعریف کردن، روشی فکری برای توضیح مفاهیم است؛ در این صورت، اگر چیزی از سنخ واقعیات باشد، اساسا ذهنی نیست تا توسط مفاهیم ذهنی دیگر روشن شود. در واقع، اگر قرار باشد که واقعیت وجود به ذهن بیاید و مورد تعریف قرار بگیرد، دیگر واقعیت وجود نیست و منشا آثار نمی باشد.
3. بنابراین، وجود در هیچ یک از این استعمالات و کاربست ها، اساسا تعریف شدنی نیست. اما اگر منظور از تعریف وجود، توصیف احکام فلسفی و ویژگی های واقعیت وجود است، در این صورت، در ادامه، به برخی از آنها اشاره می کنیم: در فلسفه اسلامی خصوصا از زمان صدرالمتالهین، به واقعیت وجود، توجه ویژه ای شده است. صدرالمتالهین با اصیل دانستن وجود، واقعیت خارجی را از سنخ وجود می داند و ماهیات را اعتباری و برگرفته از حدود وجود به حساب می آورد. همچنین به باور صدرالمتالهین، وجود وحدت تشکیکی دارد بدین بیان که وجود ذاتش به گونه ای است که واحد و بسیط است و دوئیت ندارد اما با این حال، به صورت مشکک و دارای مراتب است به گونه ای که برخی از مراتب وجود، شدیدتر از مراتب دیگر وجود است. تفاوت این مراتب در شدت و ضعف وجود است. به باور صدرالمتالهین، وجود به صورت مفهومی درک نمی شود چرا که همین که به صورت مفهوم در آید، از دست رفته است. واقعیت وجود جز از طریق علم حضوری و کشف بی واسطه، معلوم واقع نمی شود.[1]
4. اما اگر پرسیده شود که آیا مفهوم وجود و مفهوم خداوند، مترادفند یا نه، پاسخ باید گفت که چنین نیست چرا که وجدانا می توانیم مفهوم وجود را جدا از مفهوم خدا تصور کنیم و حتی این مفهوم را به موجودات پیرامونی خودمان نیز اسناد دهیم و مثلا بگوییم که «انسان موجود است» یا «اسب بالدار موجود نیست». اما اگر گروهی از فلاسفه از عینیت وجود و خداوند سخن می گویند، منظورشان ترادف و همسانی مفهومی این دو واژه نیست بلکه مدعای آنها ناظر به واقعیت خارجی است که توضیحش در این مجال نمی گنجد[2].
5. اما مدعای دکارت در برهان وجودی، ترادف مفهومی وجود و خداوند نیست بلکه این است که خداوند مفهومی است که متضمن وجود است. در واقع، دکارت معتقد بود که کلمه خدا به معنای کاملترین موجود(a supremely perfect being) است. این تعریف از خدا، نتیجه میدهد که خداوند موجود است چرا که خداوند کاملترین موجود است، و وجود یکی از کمالات است؛ پس خداوند واجد وجود است و موجود میباشد.[3] نقد و بررسی این برهان در این مجال نمی گنجد.[4]
6. اما مترادف نبودن مفهوم وجود با مفهوم خداوند به معنای ضدیت این دو مفهوم نیست چرا که به باور درست، مفهوم وجود، مفهومی کلی است که هم بر وجود من صادق است و هم بر وجود خداوند. این مفهوم، از مفاهیم عام و بدیهی است و بر تمامی موجودات از آن جهت که وجود دارند و منشا آثار هستند، تطبیق می یابد؛ خواه وجودشان از سنخ وجودات مادی باشد؛ خواه مجرد؛ خواه انسانی باشد خواه جمادی؛ خواه محدود باشد خواه نامحدود؛ و غیره.
7. البته به این نکته ظریف نیز باید دقت کرد که اگرچه مفهوم وجود هم بر وجود من صدق می یابد و هم بر وجود خداوند، اما این مطلب به معنای تشبیه و همسانی واقعیت وجود من و واقعیت وجود خداوند نیست. در واقع، وجود خداوند، نامحدود و کامل و غنی و واجب الوجود است اما وجود من، محدود و ناقص و فقیر و ممکن الوجود است. بنابراین، واقعیت وجودی ما یکی نیست اما با این حال، این دو واقعیت، در این حیثیت که واقعیت دارند و منشا آثار می باشند، مصداق مفهوم وجود هستند[5].
8. اما درباره دیدگاه هیوم گفتنی است که وی مستند به مبانی نادرستی که دارد، به این دیدگاه معتقد شده بود که تصور وجود با تصور ماهیت موجود کاملا یکسان است و امری متمایز از آن نیست. توضیح مطلب این که هیوم به اصل کپی قائل است؛ یعنی این اصل که هر تصوری برگرفته از انطباعی است به گونه ای که اگر نتوانیم تصوری را به انطباعی بازگردانیم، پس آن تصور بی معنا است؛ یعنی صرفا لفظی توخالی و مبهم است و باید آن را کنار گذاشت. بر همین اساس، هیوم چون نمی تواند تصور وجود را به انطباعی غیر از انطباع ما از ماهیت موجود بازگرداند، به این امر حکم می کند که تصور وجود همان تصور ما از انطباع موجود است و چیزی متمایز از آن نیست که به آن اضافه بشود[6]. این مطلب در تقابل با دیدگاه فلاسفه مسلمان است چرا که آنها وجود و ماهیت را دو تصور جدا از هم می دانند و یکی به حساب نمی آورند. برای فهم تمایز آنها کافی است که به لفظ وجود و لفظ ماهیت جدا از هم فکر کنیم. هر یک از آنها حاکی از معنایی است متمایز از دیگری. تصور وجود، در تقابل با عدم است و تصور ماهیت فارغ از وجود و عدم است و قابل هر یک از آنها است. بنابراین، ما دو تصور مستقل از هم داریم که یکی بر دیگری حمل می شود. آری، تصور وجود را نمی توانیم به انطباعی مستقل از ماهیت موجود بازگردانیم اما این بدین معنا نیست که تصور وجود بی معنا است. توضیح بیشتر این که از منظر فلسفی، ماهیت موجود یک واقعیت چندوجهی است که عقل آدمی آن را می فهمد و مورد تحلیل و تجزیه قرار می دهد و بر همین اساس، به دو تصور وجود و ماهیت می رسد و بواسطه همان انطباع از ماهیت موجود، این دو تصور را با هم مرتبط کرده و حکم می نماید. بنابراین، لازم نیست که برای هر تصوری، انطباعی مستقل از تصور دیگر در نظر گرفت بلکه گاهی یک انطباع برای انتزاع چندین تصور کافی است. در واقع، هیوم از کارکردهای عقل در تجزیه و تحلیل و انتزاع مفاهیم متعدد غفلت کرده است. جالب اینجا است که خودش نیز متوجه نقصان اصل کپی هست اما چون آن را موید به مصادیق فراوان می داند، از مثالهای نقضی که برای این اصل وجود دارد (همچون انتزاع طیفی خاص از رنگ که آن را مشاهده نکرده ایم اما بواسطه مشاهده طیفهای دیگر می توانیم آن طیف خاص را متصور شویم)[7]، چشمپوشی می کند!
[1] برای مطالعه بیشتر، رک:
مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، انتشارات بین الملل، ج1، درس بیست و دوم.
شیروانی، علی، کلیات فلسفه، انتشارات نصایح، صص81-84.
طباطبائی، محمدحسین، نهایه الحکمه، ح1، 52.
[2] وجود ذاتا موجود است و وجود برایش ضرورت دارد و محال است که معدوم گردد. از این رو، وجود عین خداوند است. سایر موجودات، حقیقتا وجودشان از سنخ رابط است که به حقیقت وجود واحب الوجود ربط دارند و در برابر وجود واجب الوجود، مستقلا مطرح نمی شوند؛ مگر اعتبارا. از این رو، حقیقتا خداوند همان وجود است ولی سایر موجودات اعتبارا وجود هستند. کثرت نیز ناشی از همین اعتبار ذهنی است. لازم به ذکر است که این اعتبار ذهنی، دلبخواهی نیست بلکه ناشی از ساختار ذهن در ملاحظه استقلالی امور رابط است. بنابراین، واقعیت خارجی اعم از وجود مستقل و وجود رابط است و خداوند عین وجود مستقل است و کثرتی در او راه ندارد. اگر کثرتی پیش می آید، ناشی از اعتبار استقلالی ذهن ما نسبت به وجودات رابط است؛ چنانچه که در قضایای موجود در ذهن (مثلا احمد شاعر است) حقیقتا فقط دو مفهوم موضوع (احمد) و محمول (شاعر) را استقلالا درک می کنیم و وجود رابط «است» را جز به صورت ربطی درک نمی کنیم. آری، اگر بخواهیم آن را مستقلا در ذهن مورد توجه قرار بدهیم، اعتبارا آن را از حالت ربطی منسلخ (جدا) در نظر می گیریم و آن را یکی از اجزای مستقل قضیه به حساب می آوریم(برای مطالعه بیشتر رک: طباطبائی، محمدحسین، نهایه الحکمه، مرحله اول و دوم و دوازدهم).
[3] Davies, Brian, An introduction to phlosophy of religion, oxford university press, 1993, p: 57-58.
[4] این برهان از جهات مختلفی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است که در ادامه، به مهمترینشان اشاره می شود: اشکال اساسی برهان وجودی، خلط مفهوم و مصداق و یا به دیگر سخن، خلط حمل اولی و حمل شایع است. توضیح مطلب این که مفهوم کمال و مفهوم وجود و مفهوم خدا اعم از این که دارای مصداق باشند یا نباشند، مفهوم خود را دارا هستند و حمل اولی ذاتی این مفاهیم بر خودشان صادق است، اما آنچه که محل بحث است مصداق مفهوم وجود و مفهوم خدا است که این برهان از اثبات آن عاجز است. بنابراین، این برهان ناتمام است.(جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، انتشارات اسراء، 1388، صص202-204)
[5] برای مطالعه بیشتر، رک:
ابنسینا، منطق شفاء، بوستان کتاب قم، صص9-12.
جیلانی، عبدالله، الرسالة المحيطة بتشكيكات فى القواعد المنطقية مع تحقيقاتها، منطق و مباحث الفاظ(مجموعه متون و مقالات تحقیقی)، انتشارات دانشگاه تهران، ترجمه فریدون بدرهای، صص365-366.
[6] Hume, David, Treatise of Human Nature, 1965, Oxford University Press, p: 66-69.
[7] Hume, David, Treatise of Human Nature, 1965, Oxford University Press, p: 1-8.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=62020&p=977221&viewfull=1#post977221