سوال: منظور از عالم ذر چیست و آیا در عالم ذر اصل و نسب و مقامات انسانها مشخص شده است؟
پاسخ:
مساله عالم ذر از مسائل پیچیده و معرکه آراء اندیشمندان اسلامی است. از این رو نمی توان با یک پاسخ مختصر به جمع بندی مطلوبی دست یافت. لذا آنچه در جمع بندی نظرات نسبت به این موضوع ذیل آیه 172 سوره مبارکه اعراف در «کتاب فطرت در قران» تالیف آیه الله جوادی آملی(حفظه الله) آمده است در این جا نقل میشود.
آراي صاحبنظران درباره موطن ميثاق
بحث مهم در آيه آن است كه بدانيم، موطن اخذ ميثاق كجا بوده؟ در كجا انسانها به ربوبيت حق و عبوديت خويش اعتراف كرده اند؟ اين مسئله ميدان گاه آراي دانشمندان و مفسران است و نظرات گوناگوني از متقدمان و متأخران درباره آن ارائه شده كه به بررسي آن مي پردازيم.
1 ـ عالم ذر
اين نظريه ميگويد: ارواح انسانها قبل از آن كه به ابدانشان تعلق بگيرند، به ذرّات ريزي تعلق گرفته و آن ذرات ريز با تعلق ارواح به آنها زنده و آگاه شدند. پس از آن كه آگاه شدند، خداوند از آنها مطلب مزبور را ميثاق گرفت.
بر اساس نظر اين گروه، آيه ناظر به «عالم ذر» است. يعني خداوند قبل از آنكه انسانها را در اين عالم بيافريند، از صلب حضرت آدم(سلام الله عليه) ذرات ريزي را كه تا روز قيامت يكي پس از ديگري نسل آدمي را مي سازد، استخراج كرد و ارواح را به آنها متعلق نمود و هر روحي به يكي از آن ذرات تعلق گرفت و آن ذرّات پس از تعلق روح زنده شدند و ميثاق سپردند.
نقد نظريه اول
اشكالاتي بر اين نظر وارد شده است كه محققان از اهل تفسير به آن اشاره كرده اند.
الف) اين نظريه مخالف با ظاهر آيه كريمه است؛ زيرا آيه ميفرمايد: خدا از ظهور بني آدم ذريه آنها را اخراج كرد، نه از ظَهْر آدم. آيه اگر اين معنا را افاده مي نمود، مي بايست، با اين عبارت باشد كه «وإذ أخذ ربّك من ادم من ظهْره ذريته» در حالي كه تعبير به بني آدم دارد نه آدم، پس مفاد آيه اين است كه: خداوند ذريه افراد را از صلب بني آدم اخراج كرد.
ب) اين نظر با ادلّه عقلي مخالف است؛ زيرا مستلزم تناسخ است و تناسخ به حكم عقل محال است.
در توضيح اشكال بايد گفت: اين كه ارواح انسانها قبل از تعلق به ابدان، به ذرات ريز مادي تعلق گرفته اند و به عنوان ارواح، سرپرستي آن ذرات ريز را بر عهده داشته و سپس آنها را رها كرده و با تعلق به ابدان كنوني در اين عالم، تدبير آن را به عهده گرفته باشند، مستلزم تناسخ است؛ زيرا تناسخ، تنها اين نيست كه روح پس از مفارقت از بدن، به بدن انسان كامل يا حيوان كامل تعلق بگيرد، بلكه هرگاه روح به موجودي مادي تعلق بگيرد و به منزله نفس او شود و آن موجود مادي به منزله بدن او گردد و جمعاً يك واحد حقيقي را تشكيل دهند و سپس روح، بدن خود را رها كرده تدبير بدن ديگر را به عهده بگيرد و جمعاً يك واحد حقيقي را تشكيل دهند، تناسخ است. تناسخِ به معناي جامعْ اقسام گوناگون نزولي و صعودي دارد و همه اقسام آن محال است.
با توجه به اين دو اشكال، يعني مخالفت با ظاهر آيه و دليل عقلي، اين نظريه مردود است.
2 ـ تمثيل، نه بيان واقع
اين نظريه ميگويد: تعبير يادشده در آيه، تمثيل است نه بيان واقع؛ يعني اين طور نيست كه خداوند در واقع از ذريه فرزندان آدم اقرار گرفته باشد بلكه مراد آن است كه، گويا خداوند از انسانها اقرار گرفته، نه آن كه واقعاً صحنه اشهاد و اخذ تعهد و سپردن ميثاق تحقق پيدا كرده باشد. مسئله ربوبيت الله و عبوديت انسان آن قدر روشن است كه گويا همه انسانها گفتند: بلي؛ نظير آنچه كه در سوره «فصلت» آمده: (فقال لها وللأرض ائتيا طوْعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائعين)[1]
خداي متعالي به آسمان و زمين فرمود: خواه و ناخواه بايد بياييد، همه عرض كردند ما با طوع و رغبت مطيع عوامل تكويني تو هستيم. ظاهر آيه آن است كه: خداي سبحان با آنها گفتگو كرد و فرمود بياييد و آنها هم گفتند: ما همراه ساير اطاعت كنندگان آمده ايم، در حالي كه در واقع گفتگويي بين خدا و آسمان و زمين نبوده است.
صاحبان اين نظر آيه ميثاق را بر تمثيل حمل كرده، ميگويند: نظير آيه سوره «فصلت» است كه قول و امر و نهي لفظي دركار نبوده بلكه در حقيقت تمثيل بوده است. نظام آفرينش چون تابع اوامر الهي است، گويا خدا به اينها گفته اطاعت كنيد و گويا، آنها گفته اند: ما مطيعيم. و اين معنا در عبارت به صورت قول و صيغه امر حاضر تعبير شده است.
در صحيفه سجاديه مضمون همين مطلب آمده است كه امام سجّاد(عليه السلام) فرمود: «فهي بمشيّتك دون قولك مؤتمرة وبارادتك دون نهْيك منْزجرة»[2] يعني اشيا و اعيان خارجي به صرف اراده تو امرپذير و به صرف كراهت تو از كار مي ايستند و آن را ترك ميكنند و لازم نيست به آنها امر قولي و يا نهي لفظي كني.
زمخشري در «كشاف» مي نويسد: «محتواي آيه جنبه تخييل و تمثيل دارد»[3]
مرحوم محقق داماد در شرح اصول كافي، همين مضمون را از بعضي اهل تفسير نقل كرده است و لسان نقل به گونه اي است كه گويا به اين معنا راضي است و آن را تأييد ميكند[4]
مرحوم سيد شرف الدين جبل عاملي(قدس الله نفسه الزكيه) در رساله «فلسفة الميثاق والولاية» كه در شرح همين آيه نوشته شده، مينويسد: «هم توحيد خداوند و هم ولايت اهلبيت(عليهم السلام) در موطن تعهد به عنوان ميثاق مطرح شده است و ظاهر آيه را بر تمثيل و تصوير حمل كرده اند»[5]
نقد و بررسي نظريه دوم
در آغاز بايد درباره تمثيل و فرق آن با تخييل بحث كرد؛ زيرا تخييل و محاكات خيالي كه در شعر مطرح است، در حريم قرآن كريم راه ندارد. لذا در شرح كشاف عبارت زمخشري كه گفت: اين تخييل است، مورد انتقاد محشّي واقع شده كه اطلاق تخييل بر كلام خداوند مردود است و دليل نقلي هم بر آن وارد نشده است.[6]
اما اگر منظور تمثيل باشد، نه تخييل شعري، بايد توجه داشت كه اينگونه تمثيل ها در قرآن كريم كم نيست. چنان كه در سوره «حشر» حقيقت قرآن و عظمت آن به صورت تمثيل بيان شده ميفرمايد: (لو أنزلنا هذا القرآن علي جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشْية الله وتلك الأمثال نضْربها للناس لعلّهم يتفكّرون) [7] اگر اين قرآن را بر كوه نازل كنيم، متلاشي ميشود، كوه گرفتار صداع و تفرقه ميشود. اين يك مثلي است كه ما براي مردم ذكر ميكنيم تا آنان تفكر كنند. اين طور نيست كه در واقع، و خارج از محدوده مثل، قرآن بر كوه نازل شده باشد؛ بلكه منظور تشريح و تجسيم معناي عقلي به صورت حسّي و تشبيه معقول به محسوس است كه اگر قرآن بخواهد بر كوه نازل شود، كوه توان حمل معارف قرآن را ندارد. پس پيام آيه مَثَلي در عظمت قرآن است.
بنابراين، آيه در مقام تمثيل است و چنان كه گفتيم عدهاي از علما اين وجه را پذيرفته اند كه مفاد آيه محل بحث تمثيل باشد نظير مرحوم محقق داماد و سيدعبدالحسين شرف الدين جبل عاملي(رحمهم الله).
3 ـ بيان واقع نه تمثيل
مراد از آيه بيان واقعيت خارجي است، نه اينكه تمثيل باشد. به اين بيان كه خداوند متعالي به لسان عقل و وحي و با زبان انبيا از انسان ميثاق گرفته، در واقع موطن وحي و رسالت همان موطن اخذ ميثاق است. يعني دربرابر درك عقلي كه حجت باطني خداست و مطابق است با محتواي وحي كه حجت ظاهري خدا است، خدا از مردم پيمان گرفت كه معارف دين را بپذيرند. چنان كه در سوره«يس» آمده است: (ألم أعْهد إليكم يا بني آدم أن لاتعْبدوا الشّيطان) [8] اي فرزندان آدم آيا من به وسيله وحي و رسالت از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را نپرستيد؟
در قيامت هم خداوند به انسانها ميفرمايد: من با دو حجت عقل و نقل، ربوبيت خود و عبوديت تو را تبيين كردم. ديگر نميتوانيد در آن روز بگوييد: ما از توحيد و ساير معارف دين غافل و يا وارث شرك نياكانمان بوديم؛ زيرا عقل از درون و انبيا از بيرون، ربوبيت الله و عبوديت شما را، به گونه اي كه نصاب مقتضي، تام بوده و هرگونه مانعي از بين رفته باشد، تثبيت كرده اند.
4 ـ نظر مرحوم علامه طباطبايي
مرحوم علامه طباطبايي(قدس الله نفسه الزكيه) هيچ يك از معاني يادشده را نپذيرفته ميگويد: مقصود آيه جنبه ملكوتي انسان هاست. يعني جاي شهود و اشهاد و موطن ميثاق ملكوت انسان هاست؛ زيرا با توجه به ظاهر آيه كه فرمود: (وإذ أخذ) يعني «أُذْكر» به ياد بياور آن موطني را كه خداي سبحان از فرزندان بني آدم ميثاق گرفت، استفاده ميشود كه:
اولاً: قبل از اين موطنِ ظاهري محسوس موطنِ ديگري وجود داشت كه در آن موطن همگان ميثاق سپردند كه خداي سبحان ربّ است و انسانها عبدند.
ثانياً: صحنه اخذ ميثاق مقدم بر نشئه حس و طبيعت است. به عبارت روشن تر: انسان داراي دو جنبه و دو موطنِ وجودي است و اين دو موطن متباين همديگر نيستند، بلكه متحدند، گرچه واحد نيستند. يعني آن دو موطن با هم هستند ولي يك چيز نيستند و اين دو موطن، يكي موطن مُلك است و ديگري موطن ملكوت، و موطن ملكوت مقدم بر موطن ملك است و تقدّم آن، تقدم زماني نيست؛ زيرا ملكوت از محور زمان خارج است و انسان در موطن ملكوت خدا را به عنوان ربّ و خويشتن را به عنوان عبد مشاهده كرده؛ زيرا نشئه ملكوت مصون از حجاب است و لذا حقيقت در آن موطن روشن است.
اين معنا را، كه انسان داراي دو جنبه ملكي و ملكوتي است و جنبه ملكوتي وي مقدم بر جنبه ملكي اوست، ميتوان از چند آيه استفاده كرد. از جمله آيه سوره «حجر» است كه فرمود: (وإن من شيءٍ إلاّ عندنا خزائنه وما ننزّله إلاّ بقدرٍ معلوم) [9] همه موجودات داراي خزائن اند و ما آن را با اندازه معيّن نازل ميكنيم.
فرق بين وجود مادي اشيا و وجود مجرّد آنها كه در خزاين الهي است، آن است كه آنچه نزد انسانهاست، زوال پذير و تغييرپذير است و آنچه نزد خداي سبحان است، مصون از دگرگوني و زوال. چنان كه فرمود: (ما عندكم ينفد وما عندالله باقٍ) [10] پس آنچه كه نزد ماست قَدَر است و زوال پذير و آنچه نزد خداوند است قضا است و ثابت و باقي، و چون باقي است از سيلان و حركت و تغيير و زوال و تدريج منزّه است. چنان كه هر حقيقتي در آن موطن بيش از يك مصداق ندارد.
با توجه به اين دو مطلب كه موجود عالَمِ ملكوتْ اولاً باقي و ثابت است و ثانياً واحد است، جنبه ملكوتي انسان هم اولاً ثابت است نه سيال و ثانياً واحد است نه كثير.
آنچه از آيه استفاده ميشود. اين است كه اولاً انسان چهره اي ملكوتي دارد و چهره اي ملكي كه در چهره ملكوتي خويش،ربوبيت الله و عبوديت خود را مي يابد و ثانياً موطن ملكوت مقدّم بر موطن ملكي و دنيايي اوست و ثالثاً چون اين دو موطن با هم متحدند و از هم جدا نيستند، خداوند به انسان مُلكي امر ميكند: به ياد آن موطن ملكوتي باشيد و وقتي به ياد آن موطن بوديد آن را حفظ ميكنيد.
نقد مرحوم علامه بر نظر ديگران
علامه طباطبايي(رحمه الله) در نقد نظرات ديگران فرموده اند:
اولاً: در مورد نظريه تمثيل بايد گفت: اگر چه حمل بر تمثيل، به امكان عقلي ممكن است، ولي به صرف امكان عقلي نميتوان آيه را بر آن حمل نمود؛ زيرا حمل آيه بر تمثيل بايد با دليل لفظي يا قرينه تعيين كننده عقلي همراه باشد.
ثانياً در مورد نظر سوم بايد گفت: لسان وحي و رسالت هم نميتواند، مراد آيه باشد؛ زيرا نشئه طبيعت و دنيا، همان نشئه اي است كه وحي و عقل در آن حضور دارند نه اين كه مقدم بر آن باشند؛ در حالي كه مفاد آيه آن است كه صحنه اخذ ميثاق و تعهد، مقدم بر وضع كنوني بشر است و انسان بايد آن را به ياد آورد. اگر منظور از اخذ ميثاق، همان زبان وحي باشد، مانند ساير احكام مي فرمود: «به مردم چنين ابلاغ كن» نه اين كه بگويد: «شما به ياد بياوريد».
حاصل آن كه: ظاهر آيه، امر به تذكر و يادآوري صحنه سابق است و امر به تذكر صحنه سابق دلالت ميكند بر اين كه ظرف اخذ ميثاق، سابق بر ظرف طبيعت و نشئه حس است و اگر منظور همان بيان وحي و رسالت باشد لازم مي آيد، سابق عين لاحق باشد.
نقد نظر علامه طباطبايي(رحمه الله)
اين نظر عميق گرچه بسياري از لطايف قرآني را دربر دارد و خود راهگشاي مطالب فراوان ديگري است. ليكن از چند جهت موردتأمّل است:
الف) اين كه فرمودند: انسان داراي دو چهره ملكي و ملكوتي است، مطلب حقّي است؛ ولي همچنان كه از اطلاق و عموم ادله نقلي برمي آيد، دو چهره داشتن مخصوص انسان نيست، بلكه هر موجودي داراي دو چهره است. آيه سوره «حجر» كه فرمود: (وإنْ من شيءٍ إلاّ عندنا خزائنه) [11] شامل انسان و غيرانسان مي شود. آيه سوره قمر، كه فرمود: (وما أمْرنا إلاّ واحدةٌ) [12] شامل هر چه كه مصداق امر است، ميگردد. و اگر در سوره يس فرمود: (إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون) [13] اين امر شامل انسان و غيرانسان ميشود؛ زيرا هر موجودي داراي جنبه امري و ثابت است و هيچ چيزي نيست كه از جنبه ملكوتي و امري برخوردار نباشد؛ زيرا هر موجود ممكن به واجب الوجود مرتبط است و در واقع ارتباط هر موجودي به خداي سبحان ملكوت اوست، لذا فرمود: (فسبحان الّذي بيده ملكوت كلّ شيء) [14]
اما اين كه از آيه مورد بحث (آيه ميثاق) چنين استفاده ميشود كه انسان خصوصيتي دارد كه بدان جهت با خدا پيمان عبوديت بسته و ميثاق ربوبيت حق را قبول كرده، اثبات آن آسان نيست؛ زيرا صرف امكان حمل بر معنايي مجوّز حمل آيه بر معناي موردنظر نيست. يعني همانطور كه صرف امكان حمل آيه بر تمثيل، توجيه كننده حمل آن بر تمثيل نبود، صحت جنبه ملكوتي داشتن انسان، عامل توجيه كننده اي نيست كه آيه هم اين معنا را افاده كند.
علاوه بر اين، اين مطلب اختصاص به انسان ندارد كه با خدا پيمان عبوديت بسته و پيمان ربوبيت حق را پذيرفته است. بلكه همه اشيا از جنبه ملكوتي خود ربوبيت «الله» را نسبت به خود و خضوع و تسبيح و بنده بودن خود را نسبت به (الله) شاهدند؛ چون همه موجودات از جنبه ملكوتي تسبيح گوي حق هستند: (وإن من شيءٍ إلاّ يسبّح بحمده) [15] همگان از چهره ملكوتي عجز و خضوع خود را و قدرت كامله و ربوبيت حق را مشاهده ميكنند.
تذكر: هر گونه ميثاق، عبوديّت و مانند آن كه به لحاظ چهره ملكوت طرح شود صبغه تكوين دارد نه تشريع و در اين جهت بين انسان و غير انسان فرقي نيست.
ب) با توجه به مفاد آيه كه هدف از اخذ ميثاق اتمام حجت خداوند بر انسانها است، معلوم ميشود، اخذ ميثاق به عنوان حجت بالغه الهي مطرح است. در حالي كه به جز اين آيه كه مورد تأمل است هيچ آيه اي در قرآن وجود ندارد كه دلالت كند، موطن ملكوت، موطن اخذ ميثاق است و اين اخذ تعهد حجّت بالغه حق است. بلكه از موارد مختلف در قرآن كريم استفاده ميشود كه خداوند در دنيا و آخرت با وحي و رسالت حجت خود را بر انسان تمام كرد، و انسان دربرابر خدا حجت ندارد.
در سوره «نساء» بعد از آن كه بسياري از انبيا را نام مي برد و نقش رسالت و هدف نبوت عام را بيان ميكند، مي فرمايد: (رسلاً مبشّرين ومنذرين لئلاّ يكون للناس علي الله حجّة بعد الرّسل) [16] پيامبراني بشارت دهنده و انذاركننده آمده اند تا بشر در قيامت حجت نداشته باشد و نگويد ما غافل بوديم.
در سوره «طه» ميفرمايد: (لولا أرسلْت إلينا رسولاً فنتّبع آياتك منْ قبل أن نذلّ ونخْزي) [17] ما انبيا را فرستاديم براي اين كه نگوييد اگر پيامبرت را مي فرستادي ما آيات تو را تبعيت ميكرديم.
در سوره «اسراء» ميفرمايد: (وما كنّا معذّبين حتّي نبْعث رسولاً) [18] ما تا رسول نفرستيم كسي را عذاب نميكنيم. در قيامت خازنان جهنم از تبهكاران جهنمي سؤال ميكنند: (ألم يأتكم رسل منكم) [19] مگر انبيا نيامده اند؟ و يا (ألم يأتكم نذير) [20] مگر پيامبر الهي شما را از عواقب بد تبهكاري نترساند؟ همچنين خداوند، عقل را به انسان عنايت كرد تا در قيامت بر خدا حجت نداشته باشد.
حاصل آن كه: از آيات قرآن استفاده ميشود خداوند در دنيا و آخرت با وحي و رسالت حجت خود را تمام كرد. تنها آيه اي كه ميگويد: خدا با چهره ملكوتي از انسان پيمان گرفته و با اين پيمان با او احتجاج ميكند، همين آيه است و مضمون آن اين است كه در قيامت، فرشتگان يا ديگران به محكومان دوزخ ميگويند: مگر شما از جهت چهره ملكوتي خودتان به ربوبيت خداوند تعهد نسپرده ايد و به جنبه امري خودتان شاهد عبوديت خود نبوده ايد؟ به عبارت ديگر: خداوند موطن ملكوت انسان را شاهد صدق دعوي توحيد قرار داده است. با اين كه موطن ملكوت، شاهد موطن مُلك نخواهد بود.
ج) با توجه به تفاوتي كه بين موطن ملك و موطن ملكوت، از نظر قوانين عام وجود دارد، هرگز آگاهي موطن ملكوت، حجت براي موطن ملك نخواهد بود.
توضيح مطلب آن كه: نسبت ملكوت با ملك همان رابطه ايجاد و وجود است و لذا ملكوت و ملك متحدند. يعني شيء واحد از آن جهت كه به خدا ارتباط دارد به لحاظ پيوند او با الله، ملكوت ناميده ميشود و از آن جهت كه موقف وجودي خود آن شيء است، ملك ناميده ميشود و امتياز اين دو جهت از يكديگر، آن است كه موطن ملكوت موطن شهود و حضور و بيداري و تذكّر و بندگي است و هرگز حجاب، خواب، غفلت، جهل، عصيان و نسيان را در آن راهي نيست؛ ولي موطن ملك كه همان نشئه دنياست، دار حجاب و غرور و خواب و غفلت و جهل و نسيان و عصيان و ديگر نقايص است.
با توجه به تفاوت اين دو موطن چگونه موطن شهود و حضور كه مصون از غفلت و نسيان و جهل است، موطن اخذ ميثاق و اتمام حجت براي موطن غرور و غفلت باشد؟ همچنان كه نميتوان شهود و آگاهي زمان بيداري را اتمام حجت، براي زمان خواب قرار داد، نميتوان ميثاق ملكوت را دليل و برهان بر موطن ملك و دنيا دانست.
د) چهره ملكوتي عالم و آدم به گونه اي است كه هرگز كفر و نفاق در آن راه پيدا نمي كند؛ زيرا از جهت ملكوت همه موجودات نسبت به خدا خاضعند و جهت ملكوتي اشيا عين ربط به «الله» است و اگر موطن اخذ ميثاق و شهود و اشهاد همان نشئه ملكوت باشد، هرگز كفر و نفاق در آن راه پيدا نميكند در حالي كه از رواياتي كه در ذيل آيه محل بحث وارد شده استفاده ميشود كه عدّه اي در آن موطن به ظاهر «بلي» گفتند، ولي در باطن، كافر بودند و منافقانه كفر خود را كتمان كردند چنان چه ابن مسكان از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه ميثاق و اينكه آيا ميثاق گرفتن «معاينةً» بوده است؟ نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: بلي «معاينةً» بوده است. سپس فرمود: «فمنهم من أقرّ بلسانه في الذرّ ولم يؤمن بقلبه» [21] بعضي به زبان اقرار كردند اما با قلب ايمان نياورده اند، در حالي كه موطن ملكوت جاي كفر و نفاق نيست و لذا نمي توانيم موطن اخذ ميثاق را همان موطن ملكوت بدانيم و بگوييم: دربرابر تعهد الهي كه فرمود: (ألست بربّكم) بعضي در ظاهر و باطن «بلي» گفتند و بعضي در ظاهر «بلي» گفتند ولي در باطن «لا» گفتند.
هـ) اساس تفسير قرآن بر حفظ ظهور لفظي است، به طوري كه بدون قرينه، هيچ لفظي برخلاف ظاهرش حمل نشود. علامه طباطبايي(رحمه الله) براي حفظ ظهور كلمه «إذ أخذ» نشئه اخذ ميثاق را سابق بر نشئه كنوني و مادي دانسته اند؛ در حالي كه حفظ ظاهر لفظ اختصاص به اين كلمه ندارد. بلكه بايد ظواهر همه الفاظ مورد بحث، حفظ شود، در حالي كه چنين نشده است.
توضيح آن كه: اولاً ظاهر ذيل آيه اول و ظاهر آيه دوم آن است كه هدف از اشهاد و شهود و اخذ تعهد بر ربوبيت حق و عبوديت انسانها، اتمام حجت است، بر اين كه مبادا شما در قيامت بگوييد: ما از وجود خدا و توحيد او غافل بوديم يا پدران ما مشرك بودند. و ثانياً ظاهر اين ذيل آن است كه با صدر، يعني اخذ ميثاق در يك موطن انجام گرفته، يعني در همان موطني كه خدا فرمود: (ألست بربّكم) و آنها گفتند: (بلي) خدا ميفرمايد: من اين كار را كردم تا در قيامت نگوييد: ما از توحيد غافل بوديم يا پدرانمان مشرك بودند.
لازمه حفظ ظهور صدر و ذيل آن است كه آن موطن بايد صلاحيت تحمّل محتواي صدر و ذيل را داشته باشد، در حالي كه موطن ملكوت اولاً، نشئه وحدت حقيقي است نه كثرت اعتباري و ثانياً، موطن تجرد و ثبات است نه ماديت و تدريج و لذا در عالم وحدت و تجرد ابوّت و بنوّتي مطرح نيست، و ابوّت و بنوّت اختصاص به عالم دنيا دارد. بلكه در آن موطن هر فردي وجود حقيقي و جداي از فرد ديگر دارد و هيچگونه توليد و توالد بين آنان برقرار نيست.
با توجه به اين كه در موطن ملكوت ابوّت و بنوّت راه ندارد، نميتوان در همان موطن (ألست بربّكم)، گفت: منظور از اخذ ميثاق آن است كه شما در قيامت نگوييد: پدران ما شرك ورزيدند؛ زيرا اين عناوين وضعي و اعتباري در عالم ملكوت راه ندارد، چنان كه در عالم قيامت هم اين عناوين راه ندارد. چنان كه قرآن ميگويد: (فإذا هم من الأجداث إلي ربّهم ينسلون) [22] آنگاه كه در صور دميده شود ناگهان همه از قبرها به سوي پروردگارشان به سرعت مي شتابند. و يا مي فرمايد: (قُل إنّ الأولين واالآخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم) [23]همه اولين و آخرين زنده ميشوند و در وعدهگاه، روزمعين محشر جمع ميگردند، اما رابطه توليد و توالد بين افراد محشر وجود ندارد.
اگر گفته شود: اين جمله ناظر به دنياست نه موطن اخذ تعهد و ميثاق. يعني خداي سبحان در دنيا و نشئه ملك به انسانها فرمود: من از شما در موطن قبل تعهد گرفتم كه مبادا در قيامت بگوييد: پدرانمان مشرك بودند.
در جواب ميگوييم اولاً: در ياد ملحدان و تبهكاران نيست كه خداوند در عالم ملكوت از آنها پيمان گرفته است و لذا احتجاج تمام نميشود. ثانياً: ظاهر آيه آن است كه بيان هدف از ميثاق و موطن اخذ ميثاق واحد بوده و تفكيك بين صدر و ذيل، تكلّف بعيدي است كه با ظواهر الفاظ و وحدت سياق سازگار نيست.
نتيجه بحث آن كه: براساس جهات مذكور و امور ديگري كه ممكن است متوجه اين نظريه شود، نميتوان، موطن اخذ ميثاق را همان نشئه ملكوت انسانها دانست.البته برخي روايات چنين موطني را تصحيح ميكنند؛ زيرا در روايات آمده است كه ذريه بني آدم حق را معاينةً ديده اند. ولي آيا موطني كه آنها حق را بالعيان ديده اند همان موطن ملكوت انسان است يا خير؟ محل بحث است كه اگر آنها ربوبيت خدا را بالعيان ديدند، چگونه كفر و نفاق ورزيدند و آن را مستور داشتند؟ پس بدون تحقيق در مسئله كفر و نفاق بعضي در موطن اخذ ميثاق، نمي توان آيه را توجيه كرد و اگر عده اي در قيامت خدا را مشاهده ميكنند و در عين حال كافرند، براي آن است كه در دنيا با ملكه كفر و نفاق بودند و با آن حال وارد قيامت شده و خدا را مشاهده ميكنند؛ ولي در نشئه قيامت جاي ايمان و عمل صالح نيست. كفرِ كافران و نفاق منافقان در دنيا حادث ميشود و به صورت ملكه غيرقابل زوال، با آنها هست و در قيامت هم رهايشان نميكند؛ بلكه براي آنها ظاهر مي شود كه عقيده آنها باطل بوده است، نه اين كه كفر و نفاق در آنجا حادث شود. البته بحث روايات مستقلاً بايد بررسي شده و جمع بندي شود و اكنون در مقام تبيين آيات قرآن هستيم.
نظر نهايي
با توجه به اينكه در آيه چهار ديدگاه مطرح شد و ديدگاه اول و چهارم مورد انتقاد شديد قرار گرفت ممكن است چنانكه بعضي بزرگان گفته اند مسئله اخذ ميثاق حمل بر تمثيل شود كه ديدگاه دوم است و اگر حمل بر تمثيل نشد بر موطن عقل و وحي كه مقدم بر تكليف است، حمل شود كه ديدگاه سوم است. به اين معنا كه رسالت وحي كه حجت بيروني خدا است و برهان عقلي كه حجت دروني خداوند است، زمينه را تثبيت ميكند و بدنبال آن تكليف الهي مي آيد. اول پيامبران مي آيند و مقدمات پذيرش را فراهم ميكنند، سپس تكليف حادث ميشود. چنان كه در آغاز، عقل برهان اقامه ميكند و سپس با قبول، تثبيت مي شود.
همانطور كه تقدم ملكوت بر ملك زماني نيست، لازم نيست تقدم موطن عقل و وحي بر تكليف نيز، تقدم زماني باشد؛ زيرا همانطور كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «الحجة قبل الخلق» [24] عقل و وحي و رسالت قبل از تكليف است، عقل و تنزيل وحي مبناي تكليف است.
در صورت پذيرفتن ديدگاه سوم با هيچ يك از اشكالات پنج گانه اي كه در نظريه چهارم روبرو بوديم، مواجه نخواهيم شد؛ زيرا :
اولاً: رسالت و وحي و عقل، مصحّح تكليفِ مخصوصِ انسان است و غيرانسان را شامل نمي شود.
ثانياً: نشئه تفكر عقلي و نشئه ارسال پيامبران(عليهم السلام) همين نشئه حسي و دنيوي است. براي اين كه انسان در اين نشئه مي انديشد و در همين موطن، وحي نازل ميشود، گرچه عقل و وحي امري محسوس و مادي نيستند، ولي موطن عقل و وحي همين نشئه، و جاي ايمان و كفر و نفاق نيز، همين نشئه حس و ماده است.
ثالثاً: محتواي آيه محل بحث با همه آياتي كه ميگويد: ما به انسانها عقل داده و براي هدايت آنها وحي فرستاديم تا در روز قيامت حجت نداشته باشند، سازگار است. چنان كه ذيل آيه هم ميگويد: ما اين كار را كرديم تا شما در معاد حجت نداشته باشيد.
رابعاً: اين موطن، موطن غفلت و غرور است و تعهد هم، در همين موطن گرفته شده لذا از همين موطن ميتوان بر حوادث همين موطن، احتجاج كرد. يعني در همين موطن با برهان عقل و با دليل وحي با انسان پيمان بسته شد تا نلغزيده و منحرف نشود. و اگر دچار لغزش و اعتراف شد با او بتوان احتجاج كرد.
خامساً: اين معنا تحميلي بر ظاهر آيه مورد بحث نيست؛ زيرا براي عقل و وحي نحوه اي تقدم نسبت به مرحله تكليف وجود دارد. و لذا ظاهر كلمه «إذْ» محفوظ مي ماند و ظاهر آيه اختصاص به انسان دارد و نشئه دنيا كه نشئه انديشه و رسالت است، نشئه ابوّت و بُنوّت و نيز موطن غفلت و كفر و غرور نيز خواهد بود و به همين دليل صدر و ذيل آيه با هم سازگار است.
حاصل آن كه: با قبول نظريه سوم، اشكالات گسترده اي كه بر نظر علامه طباطبايي(رحمه الله) وارد بود، وارد نيست. [25]
آنچه گذشت نظر ایه الله جوادی آملی در کتاب «فطرت در قران» بود.
تفسیر نمونه ذیل آیه 172 سوره مبارکه اعراف می نویسد:
مفسران به اتكاء روايات فراوان و گوناگونى كه در ذيل اين آيات در منابع اسلامى نقل شده است نظراتى دارند كه از همه مهمتر دو نظر زير است:
1- هنگامى كه آدم آفريده شد فرزندان آينده او تا آخرين فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بيرون آمدند (و طبق بعضى از روايات اين ذرات از گل آدم بيرون آمدند) آنها داراى عقل و شعور كافى براى شنيدن سخن و پاسخ گفتن بودند، در اين هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد" أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ":" آيا پروردگار شما نيستم"؟! همگى در پاسخ گفتند:" بَلى شَهِدْنا" آرى بر اين حقيقت همگى گواهيم. سپس همه اين ذرات به صلب آدم (يا به گل آدم) باز گشتند و به همين جهت اين عالم را" عالم ذر" و اين پيمان را" پيمان الست" مى نامند.
بنا بر اين پيمان مزبور يك" پيمان تشريعى" و قرارداد خود آگاه در ميان انسانها و پروردگارشان بوده است.
2- منظور از اين عالم و اين پيمان همان" عالم استعدادها" و" پيمان فطرت" و تكوين و آفرينش است، به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت" نطفه" از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است، هم در نهاد و فطرتشان اين سر الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه!.
بنابراين همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است.
علاوه بر اینکه سؤال و جواب و پيمان مزبور يك پيمان فطرى بوده است كه الان هم هر كس در درون جان خود آثار آن را مى يابد و حتى طبق تحقيقات روانشناسان اخير" حس مذهبى" يكى از احساسات اصيل روان ناخودآگاه انسانى است، و همين حس است كه بشر را در طول تاريخ به سوى خداشناسى رهنمون بوده و با وجود اين فطرت هيچگاه نمىتواند به اين عذر كه پدران ما بت پرست بودند توسل جويد (فطرة اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها)[26][27]
از دو احتمال فوق در تفسیر آیه مذکور (طبق بیان تفسیر نمونه) احتمال دوم با اشکالات کمتری مواجه است.
نکته پایانی اینکه آیه شریفه 172 سوره اعراف اساسا ناظر به انساب آدمیان نبوده و در صدد بیان چنین مطالبی نیست و کشف مقامات انسانها هر چند در علم الهی محفوظ و مقدور است اما پیمان گرفتن در عالم ذر به منظور مشخص کردن اصل و نسب انسانها یا سلب اختیار از آدمیان در رسیدن به مقامات دنیوی و اخروی نبوده و انچه مورد معاهده انسان و خدا قرار گرفته است پیمان بر عبودیت و ربوبیت است نه چیز دیگر.
پانوشت:
[1] . فصلت/11.
[2] . على بن الحسين، امام چهارم عليه السلام (1376ش) الصحیفه السجادیه، مكان چاپ: قم: نشر الهادی چاپ: اول. دعای هفتم ص 54.
[3] . زمخشری، محمود بن عمر(1407ق)الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل فى وجوه التأويل، مصحح: حسن احمد مصطفی، لبنان، دارالکتب العربی، چاپ سوم، ج 2، ص 176.
[4] . میرداماد، محمد باقر بن محمد(1403ق) التعليقة على أصول الكافي( ميرداماد) محقق / مصحح: رجائى، مهدى ؛ قم ، ناشر: الخیام ، ص 322.
5. شرف الدین، عبدالحسین( 1360ق) فلسفة الميثاق والولاية، قم، ناشر: دارالکتاب، ص 3.
[6] . زمخشری، محمود بن عمر(1407ق)الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل فى وجوه التأويل، مصحح: حسن احمد مصطفی، لبنان، دارلکتب العربی، چاپ سوم، ج 2، ص 176.
[7] .حشر /21.
[8] . یس/60.
[9] .حجر/21
[10] . نحل/96
[11] .حجر/21
[12] .قمر/50
[13] .یس/82.
[14] .یس/83.
[15] .اسراء/44
[16] .نساء/165
[17] . طه/134
[18] . اسراء /15
[19] . انعام/130
[20] . ملک/8
[21] . بحرانی، هاشم بن سلیمان(1415ق) البرهان في تفسير القرآن، محقق: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامى مكان چاپ: ايران- قم ناشر: موسسة البعثة، قسم الدراسات الإسلامية ، ج 2، ص 48، حديث 14.
[22] . یس/51
[23] . واقعه/49-50.
[24] . کلینی، محمد بن یعقوب(1407ق) الكافي( ط- الإسلامية) محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ، مكان چاپ: تهران ، ناشر: دار الكتب الإسلامية نوبت چاپ: چهارم، ج 1، ص177، ح4.
[25] . جوادی آملی، عبدالله( 1386ش) فطرت در قران، قم، اسراء ، چاپ چهارم ، ص 122-136.
[26] . روم /30.
[27] مكارم شيرازى، ناصر(1371ش) تفسير نمونه، 28جلد، - ايران - تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ: 10، ج 7 ص 6-8.