پرسش:
منظور از ظاهر و باطن بودن خداوند در آیه سوم سوره حدید بنا بر سخن ائمه اطهار چیست؟ الف و لام اول این کلمات نشان دهنده چیست؟ آیا ممکن است چیزی هم ظاهر باشد و هم باطن در حالی که این دو صفت متضاد هم هستند؟
پاسخ:
«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن»؛ اوّل و آخر و پيدا و پنهان اوست.(1)
در تفسیر روایی آیه شریفه به برخی روایات اشاره می شود:
روایت اول؛
«وَ أَمَّا الظَّاهِرُ فَلَيْسَ مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ عَلَا الْأَشْيَاءَ بِرُكُوبٍ فَوْقَهَا وَ قُعُودٍ عَلَيْهَا وَ تَسَنُّمٍ لِذُرَاهَا، وَ لَكِنْ ذَلِكَ لِقَهْرِهِ وَ لِغَلَبَتِهِ الْأَشْيَاءَ وَ قُدْرَتِهِ عَلَيْهَا،... وَ قَدْ جَمَعَنَا الِاسْمُ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى.»؛ یعنی اما ظاهر بودن خدا از آن نظر نيست كه روی چيزها برآمده و سوار گشته و بر آن ها نشسته و به پله بالا برآمده باشد، بلكه بواسطه غلبه و تسلط و قدرتش بر چيزهاست؛ چنان چه مردی گويد «بر دشمنانم ظهور يافتم و خدا مرا بر دشمنم ظهور داد»، او از پيروزی و غلبه خبر می دهد؛ هم چنين است ظهور خدا بر چيزها.
و معنی ديگر ظاهر بودنش اين است كه برای كسی كه او را طلب كند ظاهرست (و برای خدا هم همه چيز ظاهر است) و چيزی بر او پوشيده نيست و اوست مدبر هر چه آفريده، پس چه ظاهری از خدای تبارک و تعالی ظاهرتر و روشن تر است، زيرا هر سو كه توجه كنی صنعت او موجود است و در وجود خودت از آثار او بقدر كفايت هست - و ظاهر از ما كسی است كه خودش آشكار و محدود و معين باشد پس در اسم شريكيم و در معنی شريک نيستيم.
و اما باطن بودن خدا به معنی درون چيزها بودن نيست بلكه به اين معنی است كه علم و نگهداری و تدبيرش به درون چيزها راه دارد، چنان كه كسی گويد «ابطنته» يعنی خوب آگاه شدم و راز پنهانش دانستم و باطن در ميان ما كسی است كه در چيزی نهان و پوشيده گشته، پس در اسم شريكيم و معنی مختلف است.(2)
روایتی دیگر؛
«الَّذِي بَطَنَ مِنْ خَفِيَّاتِ الْأُمُورِ وَ ظَهَرَ فِي الْعُقُولِ بِمَا يُرَى فِي خَلْقِهِ مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِير»؛ کسی که از امور پنهان، مخفی است و در عقل ها، نسبت به آنچه در مخلوقاتش، نشانه های تدبیر وجود دارد، آشکار می شود.(3)
یعنی حضرت حق برای عقول ظاهر است، اما نه به این معنا که معقول شود و در احاطه عقل قرار گیرد، بلکه بوسیله تدبیری که در مخلوقات خود دارد برای عقول ظاهر می شود.
توضیح: یعنی آنقدر مخفی است که کسی نمی تواند به کنه ذاتش پی ببرد و لذا مانند سایر امور مخفی نیست تا قابل آشکار شدن باشد، بلکه از امور مخفی هم، مخفی تر و پنهان تر است.
به بیان دیگر؛ امور مخفی، در مقایسه با امور آشکار، مخفی هستند؛ ولی (ذات) خداوند متعال حتی در مقایسه با امور مخفی هم، مخفی است؛ و این نهایت باطن و نهان بودن است؛ لذا ذات او قابل دسترسی نیست.
روایتی دیگر؛
«هُوَ الظَّاهِرُ عَلَيْهَا بِسُلْطَانِهِ وَ عَظَمَتِهِ، وَ هُوَ الْبَاطِنُ لَهَا بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِه»؛ یعنی او با سلطه و عظمتش بر آن غلبه دارد، و با علم و معرفتش در باطن آن راه دارد.(4)
بیان مفسران؛
ـ تفسیر مجمع البیان: «وَ الظَّاهِرُ» یعنی او غالب و بالاى بر هر چيزى است، پس تمام موجودات، زير و ما دون او هستند. «وَ الْباطِنُ» یعنی داناى به هر چيزى است، پس هيچ كس داناتر و اعلم از او نيست.(5)
ـ تفسیر جوامع الجامع: «وَ الظَّاهِرُ»؛ خدايى كه ظاهر است به وسيله دليل هايى كه بر وجودش دلالت دارند. «وَ الْباطِنُ»؛ خدايى كه آفريدگانش نمى توانند با حواس او را ادراک كنند.(6)
ـ تفسیر المیزان: هر چيزى را كه ما ظاهر فرض كنيم خدا ظاهرتر از آن است به خاطر احاطه اى كه قدرتش بر آن چيز دارد، و چون احاطه دارد پس از جهت ظهور هم ما فوق آن است، پس خدا ظاهر است، نه آن چيزى كه ما ظاهرش فرض كرديم.
و همچنين هر چيزى كه باطن فرض شود خدا به خاطر احاطه قدرتش بر آن، باطن تر از آن است، و ما وراى آن قرار دارد، چون او است كه آن چيز را باطن كرده، پس باطن هم خداست، نه آن چيزى كه ما باطنش فرض كرديم.
پس خدا خداوند ظاهر و باطن على الاطلاق است، و از اين صفات آنچه در غير خدا هست نسبى است، نه على الاطلاق.(7)
ـ تفسیر نمونه: خداوند از همه چیز ظاهرتر است چرا كه آثارش همه جا را گرفته؛ و از همه چيز مخفى تر است چون كه ذاتش بر كسى روشن نيست.(8)
ـ تفسیر اطیب البیان: «وَ الظَّاهِرُ»؛ اظهر من كلّ شيء (ظاهرتر از هر چیزی) است. از امير المؤمنين(علیه السلام) است که فرمود: "ما رَأَيتُ شَيئاً اِلاّ وَ رَأَيتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فيهِ"؛ [به هیچ چیز نظر نينداختم مگر آن که خدا را پیش از آن، پس از آن، همراه آن و درون آن مشاهده کردم]
«وَ الْباطِنُ»؛ مقام غيب الغيوبى است که احدى پى به كنه ذاتش نمى برد، چون سرتاسر ممكنات حتى انبياء و ملائكه، محدود هستند و محدود پى به غير محدود نمى برد.(9)
البته اقوال تفسیری دیگری نیز هست که مرحوم طبرسی در مجمع البیان به آن ها اشاره کرده است.(10)
الف و لام؛
در باره الف و لام در الظاهر و الباطن، نیز باید گفت: الف و لام، موصول اسمی به معنای «الذی» است.(11)
این الف و لام بر سر اسم های فاعل و مفعول در می آید؛ در این آیه یعنی: "هو(الله) الذی ظاهر، هو(الله) الذی باطن".
دو صفت متضاد؛
اما این که چگونه ممکن است موجودی دو صفت متضاد داشته و هم ظاهر باشد و هم باطن، باید گفت: بر اساس تفاوت وجودی «الله» و انسان، صفات الهی با صفات انسانی نیز فرق دارند؛ در صفات الهی، جمع اضداد ممکن است و شدنی است، ولی در انسان چنین نیست.
در تفسیر نمونه آمده:
بسيارى از صفات است كه در ما انسان ها و موجودات ديگر، غير قابل جمع است، و به صورت صفات متضاد جلوه مى كند، مثلا اگر من اولين نفر در ميان يک جمعيت باشم، قطعا آخرين نفر نخواهم بود، اگر ظاهر باشم پنهان نيستم، و اگر پنهان باشم ظاهر نخواهم بود؛ همه اينها به خاطر آن است كه وجود ما محدود است، و يک وجود محدود، غیر از اين نمى تواند باشد.
اما هنگامى كه سخن به صفات خدا مى رسد، اوصاف دگرگون مى شوند و تغيير شكل مى دهند. در آن جا ظاهر و باطن و هم چنين آغاز و انجام، با هم جمع مى شود؛ و با توجه به لا يتناهى بودن ذات مقدسش جاى تعجب نيست.(12)
بیانی دیگر؛
در نهج البلاغه آمده: «وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرِهِ غَيْرُ بَاطِنٍ، وَ كُلُّ بَاطِنٍ غَيْرِهِ غَيْرُ ظَاهِرٍ»؛ غير از خدا هر چيزى كه ظاهر و پيداست نهان نيست، و هر چيزى كه پنهان است ظاهر نيست.(13)
معناى روایت، اين است كه: حيثيت و نحوه ظهور در غير خداى تعالى، غير نحوه بطون و پنهانى آن است، هر چيزى غير خداى تعالى اگر از جهتى ظاهر است از عين آن جهت باطن نيست، بلكه از جهت ديگرى باطن است، و به عكس اگر از حيثى و جهتى پنهان است، به عين آن جهت ظاهر نيست، بلكه به غير آن جهت ظاهر است.
اما خداى تعالى به خاطر اين كه «اَحَدى الذات» [ذاتش واحد است] است، مانند ما مخلوقاتش متقسم و متجزى به جهات مختلف نيست، لذا خداى تعالى به همان جهت كه ظاهر است باطن نيز هست، و به عين آن جهت كه باطن است ظاهر است، پس خداى تعالى از شدت و كمال ظهورش باطن است، و از كمال بطونش ظاهر است.(14)
پی نوشت ها:
1. حدید: 57/ 3.
2. کلینی، کافی(ط ـ اسلامیة)، ج 1، ص 122.
3. همان، ج 1، ص 141.
4. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 186.
5. طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات: ناصر خسرو ـ تهران، ج 9، ص 347.
6. طبرسی، تفسیر جوامع الجامع، حوزه علمیه قم، مرکز مدیریت ـ قم، ج 4، ص 243.
7. طباطبایی، تفسير الميزان، ترجمه موسوی همدانی، انتشارات: جامعه مدرسین، دفتر انتشارات اسلامی ـ قم، ج 19، ص 253.
8. مکارم شیرازی و همکاران، تفسير نمونه، انتشارات: دار الکتب الاسلامیه ـ تهران، ج 23، ص 298.
9. ر.ک: طیب، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات: اسلام ـ تهران، ج 12، ص 416 و 417.
10. ر.ک: مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص 347.
11. آدینه وند، كلمه الله العليا، انتشارات: اسوه ـ تهران، ج 6، ص 426.
12. تفسير نمونه، ج 23، ص 299.
13. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 65.
14. ترجمه تفسير الميزان، ج 19، ص 260.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=62120&p=976161&viewfull=1#post976161