سؤال:
خاستگاه حدیثی تجرد روح چگونه است؟ آیا میتوان در اثبات تجرد روح، به حدیث معتبری تمسک جست؟
پاسخ:
تجرد نفس را میتوان هم از طریق حجت باطنی (عقل) و هم از راه حجت ظاهری (قول نبی و ائمه علیهمالسلام) اثبات کرد.
هم در قرآن میتوان به آیات فراوانی در جهت اثبات تجرد نفس اشاره کرد و هم در احادیث معصومین (علیهم السلام) موارد متعدد میتوان یافت تا تجرد نفس را تثبیت کرد.
برخی از این موارد عبارتاند از:
- «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ، وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى»[1]
ترجمه: خدا است آن كسى كه جانها را در دم مرگ و هم از كسانى كه نمردهاند ولى به خواب رفتهاند مىگيرد، آن گاه آنكه قضاى مرگش رانده شده نگه ميدارد و ديگران را رها میكند.
- «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ؟ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ، ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»[2]
ترجمه: و گفتند آيا بعد از آنكه در زمين گم شديم، دوباره به خلقت جديدى در مىآئيم؟ اين سخن از ايشان صرف استبعاد است، و دليلى بر آن ندارند، بلكه علت آنست كه ايمانى به ديدار پروردگارشان ندارند، بگو در دم مرگ آن فرشته مرگى كه موكل بر شما است شما را به تمام و كمال مىگيرد و سپس بسوى پروردگارتان بر مىگرديد.
- حدیث مرویّ از رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله):
«ما خُلِقتم للفناء بل خُلِقتم للبقاء و إنما تُنقَلون من دارٍ إلی دارٍ»[3]
ترجمه:برای فنا و نابودی خلق نشدهاید بلکه برای بقاء خلق شدهاید همانا شما از موطنی به موطن دیگر منتقل میشوید.
نحوه استدلال:
تجرد نفس به این معناست که نفس انسان غیر مادی است؛ خالی از طول و عرض و ابعاد مادی دیگر است.
ویژگیهای سلبی موجود مجرد عبارتاند از «جسم نداشتن، قابل رؤیت نبودن با چشم ظاهری، جهتپذیر نبود و زمان و مکانمند نبودن».[4]
و ویژگیهای ایجابی موجود مجرد عبارتاند از: «فعلیت، علم، وحدت و بساطت».[5]
در موارد استنادی فوق، نفس آدمی به عنوان موجودی مجرد تلقی شده است که ماورای بدن دارای احکامی است که این احکام با احکام بدن او متفاوت است. در این میان، بدن تنها طرف ارتباط و تعلق روح است.
گفتنی است، قائلین به تجرد روح منکر تغییر و تحول پذیری روح نیستند؛ بلکه منکر تجزیهپذیری و تحلیلپذیری روح میباشند.
آیات و احادیث فوق، حکایت از این حقیقت دارند که هرگاه بدن انسان از کار افتاد انسان با فنای بدن و پوسیدن و انحلال آن، فانی نخواهد شد و این نشان از آن است که تمام شخصیت انسان بدن نیست؛ بلکه شخصیت انسان به چیز دیگری است که بعد از مردن بدن، باز هم زنده است. عیش چنین حقیقتی به این نیست که در دیدن حقایق محکوم به دیدن از دو چشم سر باشد یا در شنیدن حقایق محکوم به شنیدن از دو سوراخ گوش باشد این حقیقت، حقیقتی نیست که لذتش محدود به درک ملایمات جسمی باشد.
پس، از آنجا که تجزیه و تحلیل و زوال و فناء، خصوصیت ذاتی ماده است، بنابراین، آن جنبه از وجود انسان که پس از فنای جسم باقی میماند، ضرورتا غیر مادی است در نتیجه، از عوارض ماده – از قبیل تجزیه و تحلیل و محدودیت در زمان و مکان- مبراست.
به تبع این شخصیت حقیقی، سعادت آدمی و شقاوت وی نیز معنای خود را مییابد. بر این اساس، سعادت و شقاوت او به ملکات و اعمال اوست نه به جهات جسمانی و غیر مجرد (مثل سفیدی و سیاهی و قدرت و ضعف جسمی).
روشن است این احکام با احکام جسمانی متفاوت است و از هر جهت با خواص مادیت حاکم در دنیا متفاوت است از این تفاوت میتوان یافت که نفس انسان غیر از بدن اوست و نفس دارای ویژگی تجردی است.
- انکار تجرد نفس و اعتقاد به تجزیهپذیر بودن روح، منجر به انکار معاد جسمانی که از ضروریات دین است میشود؛ زیرا، با از بین رفتن جسم مادی، تنها از طریق روح است که میتوان این همانیِ شخص دنیوی و اخروی را مدلل ساخت؛ و الا اگر قرار بر تجزیهپذیری روح باشد، چیزی نمیتواند هویت انسانی را حفظ کند؛ زیرا، در معاد جسمانی، یک فرد از افراد انسانی همان فرد دنیوی خواهد بود.
مبنای تصدیقی این استدلال (معاد جسمانی) به دلالت نصوص دینی است و خود این استدلال نیز، اگر چه به دلالت عقل است اما به صورت غیر مستقیم، بریده از نصوص دینی نیست؛ زیرا در احادیث، حکم عقل به عنوان رسولی باطنی حجت شناخته شده است.
- همچنین، میتوان با استناد به این کریمهی قرآنی «الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[6]مجرد بودن نفس انسانی را اثبات کرد؛ زیرا، شکی نیست که خداوند موجودی مجرد است؛ و از طرفی، ضرورتاً میان دو چیز که یکی به دیگری رجوع میکند مسانخت برقرار است؛ پس میتوان نتیجه گرفت نفس انسانی که به خداوند رجوع میکند، موجودی مجرد خواهد بود.
- دلیل دیگر بر مجرد بودن روح تعبیری است که در دعای اول ماه رجب وارد شده است: «لا فرق بینک و بینها الاّ انهم عبادک و خلقک»[7].
نحوهی استدلال به این عبارت متکی بر این است که انسانهای کامل (حضرات معصومین علیهم السلام) در کلیت تکوّن و خلقتشان با انسانهای معمولی تفاوتی ندارند؛ همانطور که خداوند این موضوع را در قرآن بازتاب داده است که «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم ...»[8].
از طرفی، در فقرهی مذکور، به این نکته اشاره میشود که هیچ فرقی میان خداوند و حضرات معصومین (علیهم السلام) نیست جز آن که خداوند خالق است و آنان مخلوق؛ از این کلیت میتوان فهمید همانطور که خداوند موجودی مجرد است جوهرهی انسانی نیز امری است مجرد.
- این نظر با گزارشی که قرآن از نحوهی پیدایش نفس انسانی و آخرین مرحلهی شکلگیری آن داده است تقویت میشود؛ خداوند پس از آن که بدن آدم را تسویه کرد در مرحله آخر از روح خویش بر این بدن مسواة دمید «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي ...»[9] و شکی نیست که روح الهی، مجرد است. از طرفی، نمیتوان گفت پس از آن که این روح، در بدن انسان واقع گشت، گرفتار تبدّل و انقلاب شده است؛ بلکه جنس همان جنس است؛ پس روح انسان نیز مجرد است.
- خداوند در قرآن صحبت از ملاقات انسان با خود فرموده است: «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه أحدا»[10]
لقاء به معنای مقابله و مصادفه دو چیز با هم است که گاهی با ادراکاتِ حسیِ مادی صورت میگیرد و گاه با بصیرت باطنی انسان.
مدعا آن است که در این مقابله، مواجهه و ارتباط به صورت معنوی و نه مادی صورت میگیرد.
بعلاوه، ظهور آيه فوق در ملاقات حقیقی با خداوند است (نه مجازی)؛ زیرا در صورت عدم قرینه، اصل در استعمال حقیقی است نه مجازی.
بر این اساس، تعویل بردن لقاء به لقای ملک الموت و لقای حساب و جزا و ثواب و عقاب و یا ملاقات حکم خدا – همانطور که برخی قائل به آن شدهاند- درست نیست چرا که قرینهای بر این استظهار مجازی در میان نیست.
قسمت دیگر استدلال آن است که لقای انسان با خداوند تنها با تجرد مرتبهای از انسان امکان پذیر است؛ چرا که خداوند مجرد است و مواجهه و مقابله یک موجود مادیِ مکانمند با موجود مجرد بدون مکان، غیر ممکن است.
بنابراین، انسان بایستی دارای ساحتی مجرد از ماده باشد که در طی آن، زمینهی ملاقات او با خداوند مهیا شود.
نتیجهگیری:
ضمن برشمردن عدهای از آیات و احادیث و بیان نحوهی استدلال بدانها، برآنیم انسان در ضمن داشتن ساحتی مادی که قابل تجزیه و تحلیل است، دارای ساحتی مجرد و غیرقابل تجزیه و تحلیل میباشد که در طی آن، مفاهیمی چون «لقاء پروردگار»، «رجوع انسان به خداوند»، «معاد جسمانی»، «قرب به خداوند» و ... معنای صحیح و دقیق خود را مییابند.
منابع:
[1]. زمر: 42.
[2]. سجده: 10 و 11.
[3]. ابن بابویه (صدوق)، محمد بن علی، اعتقادات الامامیه، نشر کنگره شیخ مفید، قم، 1414ق، چاپ دوم، ص 47.
[4]. مصباح، آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1383، ج2، ص 133.
[5]. جوارشکیان و رنجبرزاده، حقیقت تجرد و انواع آن از دیدگاه صدرالمتألهین، علوم انسانی و هنر، 1393، ش 10، ص 125 – 131.
[6]. بقره: 156.
[7]. طوسی، محمد بن الحسن، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، موسسه فقهالشیعه، بیروت، 1411ق، چاپ اول، ج2، ص 803.
[8]. بگو من انسانی هستم همانند شما. کهف: 110؛ فصّلت: 6.
[9]. حجر: 29؛ ص: 72.
[10]. کهف: 110.
http://www.askdin.com/showthread.php?t=61835&p=976235&viewfull=1#post976235